تراژدی افغانستان: پشتون ها، طالبان و دولت مدرن
به گزارش «مبلغ» به نقل از شعوبا – این یادداشت، مقدمه مقالهای است با همین عنوان که در مجله Global Politics and Strategy منتشر شده است.
این یک کلیشه قدیمی است که ارتفاعات پشتون افغانستان و پاکستان به شدت در برابر اقتدار دولتی مقاومت میکنند و به قول جیمز اسکات استادان قدیمی «هنر اداره نشدن» هستند.
این گفته نیز مانند بسیاری از گفتههای دیگر، به نظر میرسد که سرنخی حقیقی در واقعیت تاریخی داشته باشد. مردمان منطقه، و البته نه غربیها، بعضا به این منطقه یاغستان گفتهاند یعنی سرزمین بیقانونی، شورش و یا مخالفت! این نام و آنچه که آن را نیز نشان میدهد، با الگوهای موجود در سایر مناطق قبیلهای مسلمان مطابقت دارد، الگوهایی که ابن خلدون در مراکش برای اولین بار در قرن چهاردهم میلادی به طور سیستماتیک تجزیه و تحلیل کرد.
اگر بخواهیم به ناکامی دولت افغانستان در “قابل درک کردن” جامعه خود اشاره کنیم، باید متذکر شویم که کل تاریخ مدرن افغانستان کاملاً فاقد هرگونه آمار قابل اعتماد است. تعریف کلاسیک ماکس وبر از دولت با عنوان یک جامعه بشری که بتواند از نیروی مادی مشروع در محدوده یک قلمرو استفاده کند، اساسا در مورد افغانستان صدق نمیکند.
حتی زمانی که دولت افغانستان در اوج قدرت خود بود، گروههای محلی طبق معمول با موفقیت اصرار داشتند که اسلحههای خود را حفظ کنند، در درگیریهای مسلحانه محدود با سایر گروههای خویشاوندی شرکت کنند و همچنین اعضای خود را که هنجارهای سنتی گروه را نقض میکردند، اعدام کنند.
شاید یک استثنا در پایان دهه چهل قرن بیستم، در نتیجه واردات تانکها و هواپیماهای مدرن رخ داد، زمانی که ارتش دولت افغانستان به اندازه کافی قوی شد تا از یک قیام عمومی قبیله ای جلوگیری کند. این برتری سی سال ادامه داشت و پس از آن دولت در جریان انقلاب های ضد کمونیستی و شورش ارتش در اواخر دهه 1970 فروپاشید. از آن زمان، هیچ دولتی درافغانستان، از جمله طالبان در دوره اخیر، موفق به انحصار نیروهای مسلح در سراسر افغانستان نشده است.
اما این واقعیت اساسی یک تفاوت مهم را پنهان می کند. قبایل پشتون با اقتدار خود دولت، دشمنی قاطعانه ای نداشتند. باید به خاطر داشته باشیم که قبایل پشتون پادشاهی افغانستان را تأسیس کردند و اکثریت پشتون ها با کمال میل حکومت طالبان را در مناطق روستایی در طول دهه 1990 پذیرفتند.
با این حال، پشتون ها با سه نوع حکومت دشمنی داشتند: اولی، حکومت فاقد مشروعیت سنتی یا مذهبی. دوم، حکومتی که آنها را مجبور به پرداخت مالیات بالا می کند. و سوم، دولتی که در تغییر سبک زندگی، جامعه و سنت های خود عجله دارد!
نقش مشروع دولت، از دیدگاه قبایل سنتی پشتون، علیرغم اهمیت آن بسیار محدود است. جدای از رهبری مردم در برابر اشغالگران، مسئله اصلی دولت حل و فصل اختلافات قبیله ای و جلوگیری از تبدیل آنها به حالت جنگ دائمی است.
آناند گوپال روزنامه نگاری متمرکز در موضوع افغانستان، با توجه به وجود سنتی سلاح در جامعه پشتونها و علاقه آنها به داشتن شرافت و جایگاه اجتماعی میگوید:«تمرکز بر نقش دولت در حل منازعات جامعه پشتون کافی نیست […] در قندهار پس از سال 2001، خدمات قضایی طالبان به یکی از مزیتهای اصلی تبدیل شد، که این جنبش در مقابل دولت از آن برخوردار بود.»
در عمل، تراژدی پشتون در این واقعیت نهفته است که مخالفت با مداخله دولت معمولاً منجر به طرد دولت توسعه یافته می شود. زیرا دولتهای جدید برای پوشش هزینه های توسعه نیاز به افزایش مالیات دارند لذا ساختن آنها بر اساس سنت بسیار دشوار است و بنا به تعریف، باید دست به تغییر جامعه بزنند.
جیمز اسکات به عنوان یک آنارشیت، بدون قید و شرط با مردم جنوب شرق آسیا که در حال فرار و مقاومت در برابر دولتهای محلی بودند، همدردی میکند. اما وضعیت افغانستان فرق میکند! چون چیزی که از وجود یک دولت بدتر است، این است که اساسا دولتی وجود نداشته باشد! این معضل غم انگیز در واقع در یک ضرب المثل بسیار قدیمی پشتون خلاصه می شود که می گوید: “کینه کوه ها را میبلعد و مالیات ها دشت ها را”.
ارزش بزرگ رویکرد اسکات این است که ما را به یاد چیزی می اندازد که جوامع غربی مدت هاست آن را فراموش کرده اند. اکثریت بزرگ کارشناسان غربی که پس از سال 2001 تلاش کردند، یا وانمود کردند که میخواهند افغانستان را توسعه دهند، به سادگی نتوانستند «دیو نمایی» شدیدی که مشخصه اکثر دولتها در تاریخ به ویژه در مراحل شکلگیری است،را درک کنند! چیزی که احتمالا بیست سال قبلش، همتایان شوروی آنها نیز مانندشان بودند. . یک پلیس معروف بریتانیایی-هندی، در قرن نوزدهم، در مورد تاریخ جنوب آسیا به طور کلی می نویسد: «به ندرت تصوری از عمل متقابل و وظایف و حقوق بین حاکم و مردم وجود دارد […] در هند، تفاوت بین ارتش شاهزاده و دسته دزدان، به نظر عوام، فقط در میزان تجارتی است که برای پادشاهی انجام میدهند!»
به عبارت دیگر، اگر پشتون ها اغلب علیه دولت افغانستان قیام می کردند، چه با حمایت خارجی و چه از سوی جمعیت بومی، اغلب دلایل خوبی داشتند. با این حال، بین دیونمایی دولت و مقاومت قبیله ای همبستگی وجود دارد. متقاعد کردن قبایل به پرداخت مالیات مستلزم زشتی زیاد و یا حداقل تهدید آنها است. اما آیا دولت بدون دریافت مالیات معنایی دارد؟ دولت بدون مالیات یا سایهای بسیار ضعیف است یا وابسته به دولتهای خارجی و کمکهای آن؛ چیزی که افغانستان در دو قرن گذشته بارها مورد تهاجم این دو سرنوشت قرار گرفته است.
کلید شکست غرب در ایجاد نظم جدید در افغانستان پس از سال 2001، نه تنها ناتوانی در درک بیگانگی تاریخی افغان ها، و به طور خاص پشتون ها، از دولت “شان” بلکه امتناع آنها از به رسمیت شناختن چنین چیزی بود. باید گفت با توجه به تاریخ رقت بار و در نهایت فروپاشی دولت های افغانستان، طالبان ممکن است بهترین گزینه باقی مانده برای دولت سازی باشد، حداقل تا آنجا که به پشتون های روستایی مربوط می شود. البته به هیچ وجه گزینه خوبی نیست اما تنها گزینه است!