پیاده در جستجوی معنا؛ زنی که پیاده دور دنیا را گشت

مبلغ/ آنجلا این بار به جای گذر سریع از کنار دنیای اطرافش، آهسته به عمق آن سفر کرد.

به گزارش «مبلغ» به نقل از ترجمان، ظاهر زندگی آنجلا مکسول را که می‌دیدی همه چیز عادی بود؛ روابط عاطفی پایدار، کار خوب، زندگی آرام. اما ندایی درونی او را به دوردست‌ها می‌خواند. احساس می‌کرد برای شناخت خود و یافتن پیوندی عمیق‌تر با جهان باید پیاده پا در مسیر بگذارد. او این کار را کرد و علیرغم همۀ بلاها و مصیبت‌هایی که سرش آمد، تسلیم نشد. شرح سفر هفت ساله و چند ده‌هزار کیلومتریِ او پر است از شگفتی؛ سفری که ما را نیز به گام‌هایی آهسته‌تر، نگاهی دقیق‌تر، و روحی بخشنده‌تر فرا می‌خواند.

فلوریَن استرام، بی‌بی‌سی— «چرا؟» سوال ساده‌ای است که مردم همیشه از آنجلا مَکسوِل می‌پرسند. اما این زن آمریکایی تا همین اواخر به‌سختی می‌توانست به این سوال پاسخ دهد که چرا برای رسیدن به رویای بزرگش زندگیِ ایده‌آلِ خود را دگرگون کرد. ولی برای او «چرا» سوالی است که باید جواب داده شود. گذشته از این‌ها او پا در مسیری گذاشت و به سفری رفت که کمتر کسی دست به انجامش می‌زند: او در سال ۲۰۱۳ تصمیم گرفت به تنهایی و با پای پیاده دور دنیا را بگردد.

پیاده‌رویِ تنها در این سفر عظیم چیزی نبود که مکسول از قبل برایش برنامه‌ریزی کرده باشد. در واقع، او فقط نه ماه بعد از اینکه در کلاس نقاشی، تصادفاً دربارۀ مردی شنید که با پای پیاده دور دنیا را گشته است، راهی این سفر شد.

منشا سفر مکسول فقدان، شکست یا بحران شخصی نبود. وقتی تصمیم گرفت به این سفر دور و دراز برود در اوایل دهۀ سوم زندگی‌اش بود، کسب‌وکار موفقی داشت و با کسی هم رابطۀ عاطفی داشت. او می‌گوید: «فکر می‌کردم خوشبختم، ولی وقتی به گذشته نگاه کردم فهمیدم دنبالِ چیزهای بیشتری بوده‌ام؛ دنبال اینکه -‌‌با قناعت و ارتباط با دنیای اطرافم‌- رابطه‌ای عمیق‌تر با طبیعت و مردم داشته باشم».

او دریافت بهترین راه برای رسیدن به چنین رابطه‌ای این است که شروع به راه رفتن کند. چون در پیاده‌روی میزان کربن‌دی‌اکسیدِ کمتری تولید می‌کند، و چون آهسته راه می‌رود، می‌تواند کاملاً خود را غرق طبیعت کند، مردمی را ببیند که در شرایط دیگر صرفاً با ماشین از کنارشان رد می‌شود، وفرهنگ‌های دیگر را طوری بشناسد که مختص آن‌هایی است که راه درازی را پیاده طی می‌کنند.

مکسول که داشت خودش را برای سفر آماده می‌کرد، دنیایی از زنان گردشگر را پیدا کرد تا از آن‌ها جسارت لازم برای این کار را دریافت کند. او عاشقِ سبک نوشتن و سفر آرامِ رابین دِیویدسون شد که استرالیا را با شتر طی کرد. با فیونا کمبل آشنا شد که با پای پیاده‌ به جاهای دور سفر می‌کرد و دربارۀ رُزی سوئل‌پوپ خواند که با ایستادن سر جاده و پیدا کردن راننده‌های هم‌مسیر از اروپا تا نپال رفت، دور دنیا را با قایق طی کرد، از شیلی با اسب گذشت و در ۵۹ سالگی دویدن دور دنیا را شروع کرد.

مکسول می‌گوید: «من کتاب‌های این افراد را به امید دلگرمی خواندم ‌و وقتی با چالش‌ها و کشمکش‌ها و همچنین موفقیت‌هایشان آشنا شدم، همین‌طور هم شد. داستان هر کدام از زنان بسیار متفاوت از دیگری بود و این موضوع به من جرئت داد تا پیاده‌روی خودم را هم امتحان کنم».

وقتی که مکسول تصمیم گرفت به این سفر برود تمامی دارایی‌اش را فروخت و تجهیزات لازم را تهیه کرد. او یک گاری دستی را با ۵۰ کیلوگرم تجهیزات مربوط به چادر زدن، غذاهای خشک، یک فیلتر آبِ درجه‌نظامی و لباس برای چهار فصل پر کرد. مکسول در دوم مه سال ۲۰۱۴ شهر خود، بِند در اورگن را ترک کرد و عازم ماجراجوییِ بزرگی شد‌ که شاید بهترین قسمتش این بود که نمی‌دانست در طول سفر دقیقاً چه چیزی در انتظارش است.

وقتی در ژوئن ۲۰۱۸ برای اولین بار با مکسول در اسکایپ صحبت کردم، نزدیک ۴ سال بود که در سفر بود و بیشتر از ۱۲۵۰۰ مایل را -‌در ۱۲ کشور و سه قاره‌- پیاده پیموده بود. با کنجکاوی پرسیدم پیاده‌روی دور دنیا چه جور آدمی می‌خواهد. چشمانش برقی زد و به کنایه گفت «آدمِ یک‌دنده». بعد اضافه کرد «شاید ترکیبی از بلندپروازی، اندکی یک‌دندگی و مقداری هم اشتیاق شدید باشد -‌نه برای پیاده‌روی به‌قصد ورزش‌کردن بلکه برای کشفِ خود و ماجراجویی».

مکسول می‌گفت با اینکه خیلی زود برنامۀ روزانۀ خود را پیدا کرده بود -هنگام طلوع آفتاب از خواب بیدار شود، دو فنجان قهوۀ فوری و کاسه‌ای خوراکِ جو‌ برای صبحانه بخورد، وسایلش را جمع کند و راه بیفتد، برای شب چادرش را مهیا کند، نودل آماده‌اش را بخورد و در کیسه‌خوابش به خواب رود- ولی باز هیچ کدام از روزهایش عینِ هم نبود. در ابتدا، برنامه‌ریزی می‌کرد ولی خیلی زود متوجه شد که همین مسیرهای انحرافی هستند که ماجراجویی را می‌سازند. به همین خاطر با اینکه یک مسیر کلی را در پیش می‌گرفت ولی همیشه به احساسات غریزی‌اش -‌اینکه کجا به راست و کجا به چپ بپیچد‌- اعتماد می‌کرد.

مکسول در صحرای استرالیا دچار تاول‌های آفتاب‌سوختگی و گرمازدگی و در ویتنام به تب دنگی مبتلا شده بود. یک ولگرد در مغولستان به زور وارد چادرش شده بود و به او تجاوز کرده بود، در ترکیه از داخل چادر صدای شلیک گلوله شنیده بود، و یاد گرفته بود چطور با یک چشم و یک گوشِ باز بخوابد تا از خطرات خواب عمیق در امان باشد. اگرچه پیش‌بینی هریک از اتفاقات غیرممکن بود، ولی مکسول از قبل فکر همه‌جور سختی‌ای را کرده بود.

او می‌گوید: «من از روی نترسی این سفر را شروع نکردم در واقع وحشت‌زده بودم‌. از این که به صدای قلبم گوش ندهم بیشتر می‌ترسیدم تا اینکه دارایی‌ها و چیزهایی که دوست داشتم را از دست بدهم».

کنار آمدن با ترومایِ تعرض جنسیْ لحظه‌ای حساس بود، لحظه‌ای که در آن مکسول نهایتاً تصمیم گرفت به راهش ادامه دهد، هرچند که همچنان می‌ترسید. داستانِ استقامت و قدرتِ زنان دیگر به او کمک کرد تا ادامه دهد: «مصمم بودم که اجازه ندهم یک اتفاق مرا مجبور کند از این رویا دست بکشم و به خانه بروم. من تمام زندگیم را پشت سر گذاشته بودم، چیزی برای بازگشتن نداشتم و خطرات ذاتیِ این سفر را هم از قبل می‌دانستم». مکسول پا در این مسیر گذاشته بود تا کشف کند ذهن و بدنش -حتی در مواجهه با خشونت‌- چقدر می‌تواند قدرتمند باشد.

در این مسیر،‌ سرعتِ کم او باعث شد تا به شکلی کوتاه ولی عمیق‌ مجذوب فرهنگ‌های دیگر شود. او در روستاهای کوچک ساحل دریای تیرنه در ایتالیا ‌می‌گشت و از فضای سرزندۀ آنجا لذت می‌برد، و هر دعوتی برای صحبت کردن، نشستن و نوشیدن را می‌پذیرفت. در ویتنام بعد از رسیدن به بالای های‌وان‌پس بسیار خسته بود که پیرزنی خوشامدگویی کرده و از او دعوت کرد تا شب را در کلبۀ چوبی کوچکش در قله سپری کند. در مرز بین مغولستان و روسیه هم رفاقتی شکل گرفت که باعث شد سال‌ها بعد در سوئد دوباره دیدار تازه کنند. مکسول حتی مادرخواندگی دختری که مادرش را در ایتالیا ملاقات کرده بود پذیرفت.

این مواجهه‌های بین‌فرهنگی چه هفت دقیقه طول می‌کشید چه هفت ساعت، مکسول دو چیز را همیشه در نظر داشت. اول اینکه برای یادگیری باید شنوندۀ خوبی باشد. او می‌گوید: «پیاده سفر کردن به من یاد داد که هر چیزی و هر کسی داستانی برای گفتن دارد ما فقط باید مشتاق شنیدن باشیم».

در طول سفرش، در یک روستای ایتالیایی دستورغذاهایی را از خانواده‌ها یاد گرفت که نسل‌‌به‌نسل به هم منتقل کرده بودند. در جمهوری گرجستان هم زنبورداری و در مغولستان، در جادۀ تاریخیِ ابریشم، شترسواری آموخت. دوم اینکه اهمیت کمک به دیگران را در خاطر داشته باشد. او در نیوزلند چوب‌بری کرد و در ایتالیا به افراد بی‌خانمان غذا داد. یا در سواحل ساردینیا به یک کشاورز ایتالیایی کمک کرد تا خانه‌اش را بازسازی کند.

ولی بیشتر اوقات داستان‌های مکسول بزرگترین کمک او بودند. او در دورهمی‌های خودمانی، مدارس، دانشگاه‌ها و حتی روی صحنۀ تِد اکس در اِدینبرا صحبت می‌کرد و از تجربیاتش می‌گفت تا دیگران را ترغیب کند. او به صدای توانمندیِ زنان تبدیل شد، به‌خصوص بعد از اینکه در مغولستان مورد حمله قرار گرفت و باز تصمیم گرفت به راه خود ادامه دهد. او می‌گوید: «تسلیم شدن هرگز انتخابم نبود».

مکسول در طول سفرش برای سازمان‌های غیردولتی کمک های مالی جمع‌آوری کرد، سازمان‌هایی مانند نبض جهانی۱ و ائتلاف آیندۀ او۲ که هدفشان حمایت از دختران و زنان جوان است. او در مجموع چیزی حدود سی هزار دلار جمع‌ کرد.

مکسول می‌گوید داشتن کنجکاوی و دیدِ باز نسبت به مسائل راهی مؤثر برای «تجربۀ عمیقِ جهان و ساکنان آن» است. مکسول به مدت شش سال و نیم سبک زندگی سرشار از کنجکاوی، عدم‌قطعیت و آسیب‌پذیری زیاد را انتخاب کرد. او این راه را در جستجوی چیزی برگزید که اصلاً مطمئن نبود بتواند پیدایش ‌کند: سعادت فردی و رابطه‌ای عمیق‌تر با جهان اطراف.

سفرِ مکسول در ۱۶ دسامبر سال ۲۰۲۰ درست جایی که شروع شده بود به اتمام رسید: در خانۀ بهترین دوستش الیس در بِند. همان‌طور که به ندای درونی‌اش برای شروع سفر پاسخ داده بود، زمان درست به پایان رساندنش را هم خوب می‌دانست. او این را هم می‌دانست که این ماجراجویی به یک شیوۀ زندگی تبدیل شده است که هر زمانی می‌تواند دوباره به آن برگردد. اما فعلاً دارد کتابش را می‌نویسد، برای سفرهای بعدی برنامه‌ریزی می‌کند و راه‌هایی برای زنان می‌آفریند تا شجاعت را در زندگی روزانۀ خود بیابند، ابراز کنند و تجسم ببخشند.

مهم نیست تا آن‌سوی دنیا پیاده‌روی می‌کنیم یا تا سر جاده، مهم آن چیزهایی است که مکسول ارزش حقیقی‌شان را به ما نشان داده است: در طول راه آهسته‌‌تر گام برداریم، بیشتر به اطرافمان توجه کنیم و بخشنده‌تر باشیم.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.