زندگی و زمانه عبدالحسین زرینکوب در گفتوگو با محمود فتوحی
به گزارش «مبلغ» به نقل از کتاب نیوز، دکتر عبدالحسین زرینکوب شخصی که برگهای مکتوب تاریخ ادبیات، تصوف و عرفان به او مدیون خواهد ماند. به همین بهانه با محمود فتوحی رودمعجنی (استاد ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد) که در سالهای دور، از شاگردان دکتر زرینکوب بوده، به گفتوگو نشستیم.
فتوحی رودمعجنی از اخلاق ویژه استاد خود سخن گفت و از شیوه تدریس و تسلطی که به کلام جناب مولانا داشت: «دکتر زرینکوب مثنوی را بیت به بیت شرح و تفسیر میکرد. انبوهی اطلاعات پیرامون ابیات و حکایات به ما میداد… در کلاس مثنوی، منقولات قرآن و اخبار و احادیث بسیار میشنیدیم و نیز از عرفان و حکمت و وعظ و تاریخ سخنها میرفت.» این استاد دانشگاه تحلیلی هم بر دلیل شهرت کتاب «دو قرن سکوت» ارائه کرد: «کتاب دو قرن سکوت، کتاب از حیث تحقیقی و سندیت چندان معتبر نیست. حقیقت این است که شهرت این کتاب بیش از آنکه مرهون ارزش و اعتبار علمیاش باشد، حاصل محتوای ایدئولوژیک آن است.» وی در پاسخ به این سوال که چرا هنوز جامعه ما در پی تهیه ویراست اول این کتاب است، تصریح کرد: «معلوم است که رفتار بخش عمدهی جامعه بویژه جوانان بر پایهی احساسات و هیجانات شکل میگیرد.» متن کامل این مصاحبه را بخوانید.
شما از شاگردان مرحوم دکتر زرینکوب بودهاید. مطمئنا قبل از حضور در کلاسهای ایشان، با آثار و تفکر آقای زرینکوب آشنایی داشتهاید. بعد از اینکه با ایشان ملاقات داشتید، آیا نظرتان در خصوص ایشان تغییری کرد؟
اولین باری که من پای درس استاد زرینکوب زانو زدم، مهر سال ۱۳۶۹ بود. ما پنج نفر دانشجو بودیم در درس مثنوی معنوی. انضباط در رفتار و تشخص در گفتار استاد، بسیار برای من جالب توجه بود. ایشان استاد بازنشسته و در آستانهی ۷۰ سالگی بودند. در ده سالی که از انقلاب گذشته بود، دربارهی استادن بزرگی مثل ایشان ضد و نقیضها شنیده بودیم. عمدتاً در آن زمان ذهنیت مسلط این بود که استادان مؤثر دورهی پهلوی، مخالف انقلاب و اسلام و به تعبیر آن روزها طاغوتی هستند. در اولین روز کلاس یک ترس همراه با شک و بیگانگی نسبت به استاد داشتم. ترسم نتیجهی ابهت و حشمت استادی بود و شک هم حاصل شنیدههایی که از انقلابیون چپ و راست به ما رسیده بود. اما برعکس شنیدهها دیدم استاد مردی است آرام و البته جدی. با ما دانشجو یان در نهایت ادب و احترام سخن میگفت. سنجیده حرف میزد. در کلاس مطلقاً به مسائل روز و بویژه رخدادهای سیاسی نمیپرداخت. برخورد مودبانه و منش بسیار منطقی و سنجیدهاش در پاسخ به سوالات، مرا تحت تأثیر قرار میداد. در کلاس مثنوی، منقولات قرآن و اخبار و احادیث بسیار میشنیدیم و نیز از عرفان و حکمت و وعظ و تاریخ سخنها میرفت. خلاصه هرچه دنبال نشانههای سرسپردگی به طاغوت در ایشان میگشتم، چیزی پیدا نمیکردم. مستقل بود و به هیچ جریانی سرسپردگی نداشت.
مهمترین تغییری که در نظر بنده نسبت به ایشان رخ داد، همین بود که بر خلاف آنچه شنیده بودم با یک شخصیتی مواجه شدم منطقی، دانا و سنجیده که برخلاف اغلب رجال پرجنجال آن روزها نه رفتار تند داشت و نه گفتارهیجانی.
به نظر شما زرینکوب دانشگاهی تفاوتی با زرینکوب مردمی دارد؟
خب! همیشه نوشتار از گفتار جدیتر و با اسلوبتر است و به قول شاعر «نوشتن ز گفتن مهمتر شناس». کتابهای ایشان را که میخواندم به لحاظ منطق، تحقیق و اسلوب بیان، فرهیخته بود و به نمَطِ عالی. سبک سخن گفتنِ ایشان با دانشجو هم نزدیک بود به همان اسلوب عالیِ فرهیخته که بر حشمت استادی میافزود. اما گاهی که مهربانی و صمیمیتی چاشنی کلامش میشد، دیگر به قول حافظ «لذت حضور» بود و «گلش امن».
ایشان دارای تفکر و نگاه خاصی بود، آیا توانست در قالب تربیت شاگرد، این نوع نگرش را به نسلهای بعدی منتقل کند یا خیر؟
در پاسخ صراحتاً باید بگویم که من نشنیدهام که بگویند فلان شاگردِ دکتر زرینکوب در تحقیقات تاریخی، ادبی یا عرفانی، همان روش و نگرش استادش را تداوم بخشیده است.
اساساً سنت پرورش شاگرد در گروههای ادبیات فارسی خیلی مرسوم نیست. به ندرت میتوانید یک استاد ادبیات پیدا کنید مثل شادروان بهار که در سبکشناسی شاگردانش، به روش و اسلوب استاد رفته باشند. دکتر محمدجعفر محجوب در کتاب سبک خراسانی (۱۳۵۰ش) و دکتر حسین خطیبی در فن نثر (۱۳۶۶ ش) کار استادشان را ادامه دادند. کماند استادانی که در مطالعات ادبی یک جریان فکری، یا سبک و روش برجستهای پدید آورده باشند. شاید عامل این امر این باشد که استادان ما بیشتر صفت ادیب داشتند و کمتر صفت عالِم. میان ادیب و عالم تفاوت زیادی است. ابن قُتَیبَه الدِّینَوری (درگذشتهی ۲۷۴قمری) در کتاب عیون الأخبار ادیب را از عالم جدا کرده و میگوید: «اگر خواهی عالم شوی به یک فن از علم روی بیاور؛ و اگر خواهی ادیب شوی از هر چیزی نیکوی آن را برگیر». تقریباً در طول تاریخ ادب ما ادیب همان دانای همه فن بوده است. خوب ادیبان ما در عالیترین سطح، علّامهی همه چیزدان بودند و نه عالِم متخصص.
بنده به عنوان شاگرد دکتر زرینکوب نمیتوانم بر آن دریای اطلاعات و محفوظات که استادم طی ۵۰ -۶۰ سال حاصل کرده اطلاع یابم، حتی اگر بر همان سیاق ایشان بروم، یعنی هرچه دلم خواست بخوانم و دربارهی بهترین یافتههایم بنویسم، قطعاً موضوع نوشتار و حاصل کار منِ شاگرد با استاد بسیار متفاوت خواهد بود. شاگردان یک ادیب، به لحاظ منش و رفتار و اسلوب گفتار و سلیقهی انتخاب، ممکن است شبیه استاد شوند یا به صفت ارادت او متصف گردند؛ اما در روش اندیشیدن و نگرش و اسلوب نگارش هر کدام به راه خود خواهند رفت.
قلمرو تحقیقات استاد زرینکوب بسیار متنوع و گسترده است از فلسفه و کلام و دین و تاریخ گرفته تا تصوف و شعر و داستان و نقد ادبی و فرهنگ عامه و ادبیات ملل و نحل. مسلم است که کشف یک نظام معرفتی و دانش منسجم در تحقیقاتی چنین متنوع و گونهگون آسان نیست. روش و نگرش یک عالم از دلِ دانش منسجم و نظم معرفتی حاکم بر پژوهشهای او بازشناخته میشود. از طرف دیگر توفیق و اثرگذاری آثار استاد زرینکوب مرهون خلاقیت شخصی ایشان بود. ایشان در روایتگریِ موضوع تحقیقشان، یک قلم ویژه و فردی داشت که بیش از هر چیز از جذابیت روایتگری و بلاغتِ نوشتار برخوردار بود. مثلاً عین مطلب تاریخ طبری یا اشراف الانساب بلاذری و یا کتاب مقدسی را با اسلوبی بسیار جذاب و اقناعی برای خوانندهی فارسی زبان به تحریر میکشید. خب این یک موهبت خلاقه و فردی است که من شاگرد ندارم.
در شیوهی تدریس استاد زرینکوب چه نکتهای را جالب توجه یافتید؟
من از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۱ همزمان در دو کلاس درس مثنوی شرکت میکردم. یکی به عنوان دانشجوی دانشگاه تهران در منزل دکتر زرینکوب و دیگری به عنوان مستمع آزاد در کلاس دکتر سروش در انجمن حکمت و فلسفه. دفترچهای دارم که تقریرات هر دو استاد را در آن ثبت کردهام. بگذارید تا با گزارشی از این دو کلاس دو شیوهی متفاوت برخورد با یک متن ادبی مشهور را بگویم.
دکتر زرینکوب مثنوی را بیت به بیت شرح و تفسیر میکرد. انبوهی اطلاعات پیرامون ابیات و حکایات به ما میداد. مثلاً در قصه وزیر جهود درمیان نصرانیان، اطلاعات گستردهای از متون و ادیان و مذاهب مختلف بیان میکرد تا مفهوم تعصب را در گسترهی تاریخ و فرهنگ ملل و نحل نشان دهد. استاد حکایت جغد و زاغِ کلیله و دمنه را میگفت که زاغ برای آنکه جغدان را گول بزند تن به خودآزاری میداد؛ بعد حکایت سردار داریوش که پیش داریوش میآید و میگوید راهی برای فتح شهر بابل نیست جز اینکه بینی و گوش مرا ببُری و مرا از درگاه خود برانی، باقی کار برعهدهی من. در ادامهی بیان حکایتهای مشابه میرسیدیم به فرقهی نقطویان در زمان شاه عباس صفوی در قزوین. انبوهی داستانِ مشابه با قصهی وزیر جهودِ مثنوی از استاد میشنیدیم. در این شیوه، متن مثنوی بهانهای میشد برای گردآوری اطلاعات مختلف. این روش در کلاسهای تدریس ادبیات فارسی و در شرح و تفسیرهای متون ادبی رایج است.
دکتر عبدالکریم سروش، در آغاز ترم برای هر دانشجو یک موضوع از مثنوی مشخص میکرد مثلاً خیال، ظن و یقین، طلب، جان و تن، عشق، کرم، جبر و اختیار، علیت، خاموشی. هر جلسه یک نفر گزارشی از جستجوهایش ارائه میکرد. بعد از گزارش دانشجو که معمولاً نیم ساعت طول میکشید یک ساعت باقی کلاس را استاد پیرامون آن موضوع خاص بحث میکرد. مثلاً موضوع این جلسه «خیال در مثنوی» است. تعریفی از خیال از منظرهای مختلف به دست میداد. خیال از نظر حکیمان و عارفان مثل ابن عربی و ملاصدرا و دیگران را بیان میکرد. آنگاه مسائل مربوط به خیال در گفتههای مولانا را دستهبندی میکرد. طرحی که ارائه میداد دانشجو را متنبه میکرد از نداشتن طرح و نظم فکری. بخش زیادی از ابیات مولانا را پیرامون خیال میخواند و تفسیر میکرد. احتمالاً با حافظ مقایسه میکرد. در پایان کلاس دانشجو، تصویری کلی از مسائل و مفاهیم پیرامون خیال در مثنوی در دفترچهاش ثبت کرده بود.
تفاوت روش دو استاد ناشی از دو نظام دانش و دو نگرش بود: ادبیات و فلسفه. استادان ادبیات معمولاً در خوانش متن ادبی، انبوه اطلاعات متنوع گوناگون و گاه نامربوط با متن را به صحنه میآورند. گاه این اطلاعات چندان پراکنده و البته جذّاب است که اصل متن فراموش میشود. گاه آنقدر به فرم درمیپیچیم که محتوا از یاد میرود. اصولاً کلاسهای ادبیات دچار غربت معنا است. سخن همه از صورت است و اطلاعات پیرامون متن. البته این را بگویم که دکتر زرینکوب از معدود استادان ادبیات بود که جانب محتوا و اندیشه در کار او بر فرم و صورت غلبه دارد. شاید این تفاوت نتیجهی آغاز به کار ایشان در دانشکدهی معقول و منقول بود.
ما محققان ادبی بر سر گنج نشستهایم ولی به شکل و هیأت گنج مشغولیم. متون ادبی سرشار است از حکمت و اندیشه، اخلاق، دانش سیاسی، و تجربهی فرهنگی و اجتماعی. شاهکار ادبی پیمانهی حکمت است، مطالعات ادبی ما از بس دلدادهی پیمانه است جانب دانهی معنی را فرو میگذارد؛ ابرمتنها گنج معانیاند در قصر صورت و ساختار. در کلاس ادبیات درونمایههای ارزشمند شاهکارها در اولویت نیست. در واقع فقر معرفتی در مطالعات ادبی ناشی از غلبهی فرمگرایی و فقدان روش کشف و تحلیل محتوای متن ادبی است. شاید سرشت تخصصی مطالعات ادبی بررسی اَدَبیت و وجوه هنری کلام باشد اما شناخت این وجوه بدون پیوند با اندیشه و درونمایهی انسانی فاقد نقش خواهد بود.
چرا من دانشجوی ادبیات از چنین متنهای سرشار از اندیشه و تجربه و حکمت تهیدست بیرون میآیم؟ به این دلیل که من شاگرد ادیبم و کارم جستجوی نادرگی و صورتهای شگفت است؛ به دنبال ظرایف سخن و سخان ظریف هستم. اما فیلسوف در جستجوی معنا است. غرض خوانش او حصول فهم است از صورت و معنا؛ استخراج اندیشه از هزارتوی فرم ادبی است. اما من ادبیاتی تنها شیدای رستاخیز کلمات هستم. شاید بگویید اقتضای تخصص ادبیاتشناسی صورت و ساختار است؛ درست! اما غرض از تحلیل صورت، یافتن نقش آن است در آفرینش و پردازش معنا. خود فرم فی نفسه غرض نباید باشد. باید بدانیم فرم چگونه فهم و دریافت ما را از معانی تغییر میدهد؟
هر وقت از آقای زرینکوب اسمی شنیده میشود، ناخواسته کتاب دو قرن سکوت هم در ذهن تجلی مییابد. علت این موضوع چیست؟
کتاب دو قرن سکوت، کتاب از حیث تحقیقی و سندیت چندان معتبر نیست. حقیقت این است که شهرت این کتاب بیش از آنکه مرهون ارزش و اعتبار علمیاش باشد، حاصل محتوای ایدئولوژیک آن است. این متن نمایندگی میکند از احساسات ملی گرایانه ضد عرب در ایران معاصر. ببینید جالب است که این کتاب دو ویراست دارد. چاپ اول در سال ۱۳۳۰ و ویراست دوم در سال ۱۳۳۶. بعد از رحلت استاد هم بخشی از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهری را بر مقدمهی آن افزودند. سؤال این است چرا همه دنبال تحریر اول هستند؟ با وجود اینکه تحریر دوم محققانهتر شده است. چرا میگویند تحریر اول؟ جواب روشن است. کسی با مقاصد علمی و تحقیقی دو قرن سکوت را نمیخواند. این کتاب بیش از آن که یک متن علمی در تاریخ باشد به یک متن نمادین بدل شده و به بطن باورها و ایدئولوژی ملیگرایی سوق یافته و نماد مواجهه با تازیان شده است. پاسخگوی احساسات و هیجانات ملی است تا نیازهای تحقیقی.
آیا میتوان گفت که ویرایش دوم دو قرن سکوت، برائت نامهی آقای زرینکوب از گفتمانهای مطرح شده در ویرایش دوم این کتاب است؟ آن سالها و سر کلاس خود، چنین موضوعاتی را مطرح میکرد؟
خود استاد هم بر این نکته در نوشتههای بعدیشان تأکید کرده است و ما شاگردان از خودشان هم میشنیدیم که کتاب را حاصل ایام جوانی میدانست. میگویند که پس از سال ۱۳۳۶ تا زمان حیاتشان اجازهی انتشارش را نداد. استاد این کتاب را تحت تأثیر هیجانات ملی ایام جوانی در بیست و نه سالگی نوشت، به قول منتقدی «تاریخنویسی با طعم احساس» بود و متأثر از گفتمان مسلط ملیگرایی در دانشگاه آن روز.
مبسوط بحثها و نقد و نظرها دربارهی این کتاب در دانشنامهی ویکی پدیا [مدخل دو قرن سکوت] با ارجاع به منابع اصلی در دسترس است.
به هر طریق چاپ اولیه کتاب در جامعه امروز ماندگار شده است. طوری که حتی عموم دستفروشهای کنار خیابان، همان چاپ نخستین را در سفرهی فروش خود دارند. نسل جوان امروزی نیز بدون توجه به این موضوع، سراغ همان چاپ اول میرود. واقعا در جامعه ما چه میگذرد؟ اگر به قول آن منتقد که شما به آن اشاره کردید، چاپ اول این کتاب تاریخنویسی با طعم احساس است، چرا بخش قابل توجهی از جامعه، با خوانش تاریخ احساسی، خوش است؟ معلوم است که رفتار بخش عمدهی جامعه بویژه جوانان بر پایهی احساسات و هیجانات شکل میگیرد.
ایشان در تاریخنگاری، قلمی رسا و شیوا دارند. در انعکاس وقایع تاریخی تا چه حد ایشان را صاحب جایگاه و سبک میدانید؟
یکی از ویژگیهای منحصر به فرد دکتر زرینکوب مهارت و قدرت در تصنیف کتابهای علمی و تحقیقی برای خوانندهی متخصص گرفته تا خوانندهی عادی است. یعنی نوشتن کتابی که هم اعتبار علمی خود را نسبتاً حفظ میکند و هم نزد طبقه متوسط خوانندگان خوشخوان است. در حال حاضر ما در تحقیقات علوم انسانی تألیفاتی با چنین سبک و سیاقی نداریم. جالب است که در بسیاری از دانشگاههای جهان حرکتی به سوی نوشتن برای خوانندگان معمولی آغاز شده است. مباحث تخصصی علم را ساده با بیان جذاب، روایتگری میکنند. رمان جامعه شناختی، روانشناختی، اقتصادی، تاریخی مینویسند. در دو دهه اخیر نوشتار علوم انسانی فارسی سخت در زبان تخصصی و سبک فنی فرو غلتیده است. کتابها و مقالات دانشگاهی را فقط متخصصان همان موضوع میتوانند بخوانند. این تخصصگراییِ صرف، سبب گسست علوم انسانی دانشگاهی از بدنهی کتابخوان جامعه شده است. زرینکوب موضوعات علمی را به سبک ادبی برای هر دو گروه متخصص و متوسط مینوشت. جای خالی قلم و سبک او در منشورات علوم انسانی امروز بسیار محسوس است. سبک او که آمیزهای بود از اطلاعات وسیع و مقبول علمی در بیانی سرشار از جذابیت ادبی و روایتگری.
شکی نیست که ایشان در تبیین تاریخ تصوف، صاحب نظر هستند. چه نکات مثبتی در شیوهی تاریخ نگاری تصوف و عرفان دکتر زرینکوب میبینید؟
ایشان وقتی در موضوعی از تصوف تحقیق میکرد نخست اطلاعات معتبر و مکفی درباره موضوع را گرد میآورد، سپس اطلاعات را در ذهن خود بر اساس باور و نگرش خود در یک پیرنگ روایی نظم میداد و با فهمی که از آن حاصل میکرد روایتی میساخت که اولاً بسیار خواندنی بود و ثانیاً خواننده احساس میکرد نویسنده همهی اطلاعات لازم دربارهی موضوع را در اختیارش میگذارد. مثلاً در کتاب فرار از مدرسه دربارهی غزالی یا در کتاب پله پله تا ملاقات خدا، یا از کوچه رندان، اطلاعات حاصل از مطالعات گسترده و دور و دراز را در پیرنگی داستانوار با روشی اقناعی و قابل اعتماد به خواننده عرضه میکند. جذابیت ادبی و کشش روایتگری را هم بر این کیفیات بیفزایید.
یک مزیت دیگر هم در کار ایشان هست که با دورهبندی و مفهوم سازیهای کلی، جریانهای فرهنگی فکری و ادبی را برای مخاطب ساده و قابل فهم میکند.
اشارهای به کتاب ارزشمند «فرار از مدرسه» داشتید. همانطورکه میدانیم این کتاب زندگینامه امام محمد غزالی است. مقدمهی این کتاب به نوبه خود جلب نظر میکند. استاد زرینکوب در سطر پایانی مقدمه، سوالی عجیب عنوان میکند با این محتوا که «… از خود میپرسم که آیا در فرار از مدرسه هم مثل قهرمان خویش گهگاه همچنان در حصار مدرسه نماندهام؟» اگر منظور ایشان از لفظ «قهرمان خویش»، امام محمد غزالی باشد که به نظر همین است، چه برداشتی از این جمله میتوان داشت؟
من این قهرمان را چونان «قهرمانِ رمانِ» دکتر زرینکوب میفهمم نه قهرمان زندگی ایشان. برای یک نویسنده در طول نگارش رمان، شخصیت اصلی در واقع انسان آرمانی و مطلوب اوست. این نویسنده، در رمان بعدی قهرمان دیگری دارد. غزالی قهرمان کتاب فرار از مدرسه است و حافظ قهرمان از کوچهی رندان است و نظامی قهرمان پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد؛ حلاج قهرمان شعلهی طور حلاج و فردوسی قهرمان کتاب نامورنامه. میبینید که هرکدام از این افراد انسان آرمانی متفاوتی است. نویسنده هر قهرمان را به طرزی جداگانه ستایش و تحسین میکند. او نهایت تلاش خود را برای ساختن یک قهرمان در هر یک از این کتابها به کار میبندد. این آدمها قهرمان نوشتههای نویسندهاند. به همین دلیل است که غزالی چندان در معرض نقد زرینکوب قرار نمیگیرد. رونویسی غزالی از یحیی النحوی مایهی ایراد نیست، عقلستیزی غزالی در کتاب مطرح نمیشود. در آخرین سطر کتاب استاد زرینکوب خشنود است که زندگی غزالی را «در نظر نسلهای آینده یک زندگی پرمایه و بیهمتا جلوه میدهد- زندگی یک قهرمان«
دربارهی آن جمله در مقدمهی کتاب فرار از مدرسه یک نکتهی دیگر هم به ذهنم میرسد. شاید دکتر زرینکوب در این سطرهای پایانی مقدمه -که قاعدتاً پس از اتمام کتاب نوشته میشود- وقتی میبیند قهرمانش در فرار از مدرسه به تعالی میرسد؛ به خودش مینگرد که گرفتار دانشگاه است در یک خودبازنگری با طرح این سؤأل تازیانه سلوک بر خویش میزند.
در ادبیات و تاریخ ادبیات، استاد زرینکوب را چطور دیدید؟
استاد زرینکوب در تاریخ ادبیاتنگاری و بخصوص تاریخ شعر فارسی همین اسلوب تاریخنگاری عمومی را دارد. با این تفاوت که در تاریخ ادبی قائل به نگارش «تاریخ درونی» ادبیات بود. در مقدمه یکی از کتاب سیری در شعر فارسی روش «تاریخ درونی ادبیات» را پیشنهاد دادهاند. مراد ایشان از تاریخ درونی ادبیات، استخراج اطلاعات و رخدادهای ادبی از درون متن ادبی است. ایشان متن را میخوانَد و گام به گام با متن پیش میرود و یافتههایش را گزارش میکند. گرچه غالباً نوشته ایشان به یک نقد و تحقیق تأثری بدل میشود، اما با این همه از متن دور نیست. البته با اینکه بر تاریخ درونی ادبی تأکید داشت اما همچنان بر استنادسازی روایتش به اطلاعات برون متنی از تذکرهها و تواریخ ادبی تکیه میکرد.
آیا جای خالی امثال آقای زرینکوب را آیا توانستهایم پر کنیم؟
شاید ضرورتی نباشد که زرینکوب تکرار شود. چون آن نقشی که جامعهی ایران از محققان و ادیبان روزگار استاد زرینکوب مطالبه میکرد دیگر مطلوب مخاطبان امروزی نیست. مرادم نقش آن استادان در گردآوری و بازنگاری اطلاعات تاریخی و گزارش از مسائل گذشته است. امروز دسترسی به عین متون گذشته و جستجوی اطلاعات بسیار آسان و سریع است. رسانهها و نرم افزارها و قالبهای دیجیتالی اطلاعات و متون، حجم گستردهای از اطلاعات را در اختیار خوانندگان میگذارند. اما این خوانندگان در طوفان اطلاعات و گرد و غبار شبه علم، دچار کمبینی و بدبینی میشوند. جای کسانی خالی است که در این فضای غبارناک، اطلاعات را اعتبارسنجی کنند، ارزیابی کنند، تبارشناسی کنند و نسبتش را با وضعیت اکنون ما تبیین کند. چنین نقشی را بسیاری از استادان روزگار استاد زرینکوب هم چندان ایفا نکردند. الان هم بسیار نادر و نایابند چنین کسانی.