به تصریح قرآن، امر معنوی می‌تواند از منشأ شیطانی هم باشد

عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی:

یک متخصص علوم قرانی می گوید: نباید اسم امر معنوی را معنویت بگذاریم و تقسیمش کنیم به معنویت دینی و غیر دینی و بعد خام اندیشانه فکر کنیم اگر معنویتی اسمش دینی و یا قرآنی بود، لابد صحت و اعتبارش از جانب خداوند متعال تضمین شده است.

به گزارش مبلغ دکتر هادی رهنما عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و از متخصصین علوم قرآنی در کشور است. موضوع معنویت های نوظهور یکی از مباحثی است که اندیشمندان زیادی در ایران و جهان با آن دست به گریبان هستند و جامعه نیز هر روز با یکی از این معنویت‌ها آشنا میشود و تقریباً روزی نیست که فردی جدید یا مکتبی جدید با معرفی خود در فضای مجازی به دیگران وعده راهی آسان و کم خطر برای رسیدن به سعادت دنیا یا آخرت را ندهد. از همین رو با دکتر هادی رهنما که سوابق علمی و پژوهشی فراوانی در حوزه علوم قران دارند سخن گفته ایم و این سوال را با ایشان در میان گذاشته ایم که اساساً چگونه می توان به یک معنویت اعتماد کرد و آیا میتوان انها را به دینی/غیر دینی یا اصیل / غیر اصیل تقسیم کرد یا خیر؟

مبلّغ:  می‌دانید که این روزها بازار معنویت داغ شده است به نحوی که معنویت با خدا، معنویت بی‌خدا و اخیراً به نحوه گسترده شاهد معنویت‌ لابشرط، یعنی معنویتی که هیچ موضعی در مورد خداوند نمی‌گیرد، هستیم. همین باعث شده است که عده‌ای معنویت را به دینی و غیر دینی یا قرآنی و غیرقرآنی تقسیم کنند. اساساً نگاه قرآن به معنویت چیست؟

اجازه می‌خواهم که ابتدا در باره مفهوم وجود مادی و وجود معنوی قدری تأمل و موشکافی کنیم. به نظرم اگر بتوانیم تحلیلی از شاکله مفهومی امر معنوی و مفهوم متضادش یعنی امر مادی ارائه بدهیم، زمینه نظری بحثمان و ادامه و پیوند دادنش به رهنمودهای قرآنی تبیین می‌شود.

امر مادی و امر معنوی دو هویت و دو وجود ضرورتاً مستقل نیستند، بلکه وجودهای رابط و وابسته‌اند. در عالم ذهن و تأمل عقلانی ما تفصیل می‌دهیم و وجود مادی و وجود معنوی را به مثابه وجودهای مستقل یا غیروابسته لحاظ می‌کنیم، اما این فقط لحاظ و فرض ذهنی ما ست برای اینکه بتوانیم در باره این موضوعات فکر و تأمل کنیم. اما در عالم واقع که عالم تعیّنات و مُدرَکات است مرز مستقلی میان امر مادی و معنوی وجود ندارد. مثلاً اینگونه نیست که بشود دو لیست و سیاهه جداگانه بدهیم از آن چیزهای جهان که ذاتاً مادی‌اند و آن چیزها که ذاتاً معنوی‌اند. آری، مطابق عادت فکری و فرهنگی که اتفاقاً ناخودآگاه عمل می‌کند، ما امور «نامحسوس» را در لیست امور معنوی قرار می‌دهیم و آنها را در برابر امور «محسوس» همچون امور مادی قرار می‌دهیم. مثلاً باورها و عواطفمان را امور معنوی‌ می‌دانیم چون محسوس و مشاهده‌پذیر نیستند و خوردنی‌‌ها و پوشیدنی‌ها را امور مادی می‌بینیم چون محسوس و ملموس‌اند.

اما اگر بیاییم و ذره‌بین بگذاریم روی سنجش درجه مادی یا معنوی بودن هر کدام از این‌ها و مثلاً بپرسیم اگر شور و شوق از جنس عاطفه و تجربه غیرمادی است، پس قاعدتاً نباید میان درجه معنوی شوق حضور بر آرامگاه حافظ یا دیدن تخت جمشید تفاوتی باشد. اینجاست که انتخاب و قضاوت آدم‌ها متفاوت می‌شود. من می‌توانستم شوق زیارت شاهچراغ را با دیدن تخت جمشید مقایسه کنم که خب تمایز و تقابلی آشکارتر بود. اما می‌بینیم که در مقایسه نزدیک‌تر و ظریف‌تر هم دریافت ما از سطح معنوی بودن تجربه‌های عاطفی متفاوت است. در مورد محسوسات هم همین‌طور است. اگر قرار باشد هر چیز محسوسی از جمله هر خوردنی و پوشیدنی‌ای مادی باشد، چرا میان تجربه عاطفی خوردن غذای سنتی و غذای فست‌فودی تمایز می‌گذاریم و خوردن آش و قورمه سبزی را به نسبت پیتزا و پاستا معنوی‌تر و کمتر مادی می‌یابیم؟ من البته متوجه هستم که واژه‌های مادی و معنوی غالباً بر ذهن و زبان مردم جاری نیست، چون اینها واژگان مورد استفاده اهل فن است. مردم با بیان‌های دیگری نگاه و حالشان را در مواجهه با چیزها بیان می‌کنند. مثلاً می‌گویند رنگ و بوی آش و شله زرد، یا حضور در خانه‌های قدیمی که حیاط و حوض دارند، حال خوشی به آنها می‌دهد، انگار آن بو و رنگ و طعم، آن فضا و محیط، نوستالژی‌هایشان را بیدار می‌کند؛ آن چیزهایی که نمی‌دانیم چیست اما حضورشان حالمان را خوش می‌کند. همین دریافت‌های نوستالژیک، همین چیزی که امروزی‌ها اسمش را می‌گذارند انرژی، چون محسوس و ملموس نیست، دیده نمی‌شود اما حضورش و اثرش بر روح و روان ما دریافت می‌شود.

 مبلغ: مطابق این تبیین، می‌شود گفت که تشخیص امر معنوی و غیرمعنوی نسبی است.

بگوییم ذاتی و مطلق نیست دقیق‌تر است، یا بگوییم رابطه‌ای و نسبت‌گرا ست. نمی‌خواهم بر سر الفاظ مناقشه بکنم اما این واقعیتی است که در فضای عمومی، ما یک مقدار دچار تشویش مفهومی شده‌ایم. نسبی بودن یا نسبیتی بودن که به باور من دومی از اولی دقیق‌تر است – دستکم از این حیث که تداعی‌اش به نسبیت اینشتین سوء تفاهم‌ها را تا اندازه‌ای مرتفع می‌کند – به این معنا نیست که واقعیت متعیَّنی وجود ندارد و همه چیز دلبخواهی و بی‌منطق باشد. امر معنوی دلبخواهی و تصادفاً اتفاق نمی‌افتدفنتتف‌افتد، وقوع و تحققش منطق دارد اما منطق و نظمی که مطابق آن نظم اتفاق می‌افتد، رابطه‌ای است و وابسته است به موقف و رابطه‌ای که انسان با خودش و پدیده‌های مورد التفاتش برقرار می‌کند. امر معنوی ذاتی و ازپیش‌موجود نیست، بلکه تحققش ضرورتاً وابسته به نوع و کیفیت حضور و التفات انسان است. چیزی وجود ندارد که ذاتاً و خودبه‌خود معنوی باشد.

مثال روشنی که به تبیین بحث ما کمک می‌کند کاربردهای واژه وحی در قرآن کریم است. به نظر می‌رسد ما مفهومی نداریم که از مفهوم وحی و القائات غیبی معنوی‌تر بدانیمش. در ذهنیت عادت شده‌ی ما، وحی نه تنها پدیده‌ای معنوی است بلکه معنویتی است که اختصاص به انبیاء دارد پس ضرورتاً معنویتی الهی و رحمانی است. در قرآن اما، این تصور عادت شده فرومی‌ریزد. از وحی بر زنبور عسل سخن گفته شده که ما آن را بیانی از غریزه طبیعی می‌فهمیم، از وحی بر مادر موسی گفته شده تا طفلش را در نیل بیاندازد، و… این موارد شاید برای ما عجیب نباشد. می‌گوییم نوعی از بیان در باره امور تکوینی است. اما عجیب، البته برای ذهنیت ناآشنا با بیان قرآن، این است که برای القائات شیطان بر انسان هم واژه وحی به کار رفته است. از جمله این بیان که «براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان‌هاى انس و جنّ برگماشتيم بعضى از آنها به بعض دیگر، به قصد دروغ، سخن مزیّن وحی مى‌كنند»[1]، یا «شیاطین بر دلبستگان خود وحی می‌کنند تا با شما ستیزه کنند»[2]. آیا با این بیان‌های صریح قرآنی، می‌توانیم ادعا کنیم که وحی ضرورتاً پدیده‌ای است از جنس معنویتی که فقط خداوند متعال بر بندگان مؤمنش افاضه می‌کند؟

به گمانم روشن شده باشد که مقصود چیست. سخن القا شده به خودی خود هیچ ذات و تعیُّنی ندارد در اینکه از مبدأ رحمان متعال القا شده است یا شیطان. حتی برای انبیاء هم آنچه القا می‌شده محل تردید بوده که از منشأ رحمان است یا منابع دیگر از قبیل جنّ و یا نفس خود نبی. وقتی خداوند متعال می‌فرماید ما برای تثبیت قلب تو قرآن را نه یکپارچه که به تدریج نازل کرده‌ایم[3]، پس تثبیت قلب رسول خدا (ص) و رفع تردیدهای او مسئله خداوند متعال بوده است. وقتی می‌فرماید چون از شیطان وسوسه‌ای به تو برسد به خداوند پناه ببر[4]، یعنی که رسول خدا نگران القا و وسوسه شیطان بوده است و تصور نمی‌کرده چون نبی خدا ست، ذاتاً و ضرورتاً از آسیب القا شیطان در امان است. یا آنجا که نگرانی از القا شیطان را دغدغه همه انبیا می‌شمارد و می‌فرماید «هيچ رسول و پيامبرى پیش از تو را نفرستاديم مگر اينكه هر گاه چیزی می‌خواست، شيطان در خواسته‌اش القا می‌کرد. پس خدا آنچه را شيطان القا می‌کرد محو مى‌نمود و آياتش را استوار مى‏‌ساخت.»[5]

مبلغ: اما نبی خدا از کجا اطمینان حاصل می‌کرده که آنچه بر او القا شده القای رحمانی است، نه شیطانی؟ آیا هیچ نشانه عینی و ملموسی نداشته است؟

سؤالی به‌جا و دقیق است. من پاسخ را از آیات پایانی سوره شعراء می‌دهم. آنجا که می‌فرماید «آیا می‌خواهید شما را باخبر کنم از اینکه شیاطین بر چه کسی [به تدریج] نازل می‌شوند؟[6] این چند آیه پایانی سوره شعراء از نشانه‌های مشاهده‌پذیر کسی می‌گویند که شیاطین بر او القا می‌کنند. از باب تُعرف الاشیاء باضدادها، با تبیین پدیده متضاد وحی الهی، یعنی القا شیطان بر انسان، نشانه‌های الهی بودن منبع وحی را تبیین می‌کند. آنکه شیاطین بر او القا می‌کنند «بسیار دروغزن و زشتکار» است[7]. پس نشانه صدق انبیاء الهی آن است که همچون کسانی که شیطان بر ایشان نازل می‌شود، دروغزن و زشتکار نیستند؛ دعوتشان به سوی گمراهی و زشتکاری نیست. شیاطین بر شاعرانی القا می‌کنند که گمراهان پیرو آنهایند. آنها به آنچه می‌گویند عمل نمی‌کنند[8]. پس نشان صدق انبیاء الهی آن است که همچون شاعرانی نیستند که گمراهان پیرو آنها باشند. انبیا بر خلاف اینها، به آنچه می‌گویند عمل می‌کنند.

روشن است که طبق این آیات، راه سنجش امر معنوی، در اینجا یعنی سخن آمده از غیب، در ارزیابی ظاهر آن سخن نیست؛ در این نیست که خود سخنی که نبی خدا مدعی دریافتش از الله است، ظاهری دارد که در اوج زیبایی و اعجازگونگی است یا نه، گاه از آن اوج زیبایی و اعجاز پایین‌تر میشگفتی می‌‌آید. چنانکه هر ادیبی و حتی هر آنکه قرآن را می‌خواند، تشخیص می‌دهد که بلاغت و زیبایی آیات قرآن در یک اندازه نیست. آیات سوره‌های مدنی آن ایجاز و اعجازگونگی را ندارند که آیات سوره‌های مکی و به خصوص قصار السور. اینکه ما در مباحثات علمای مسلمان و از جمله در «الاتقان فی علوم القرآن» سیوطی، بحثی داریم با این عنوان که «آیا قرآن کریم در بلاغت و زیبایی‌اش افضل و فاضل دارد؟» دقیقاً ناظر به همین دریافت اختلاف در اندازه اعجاز بلاغی بیان وحی است.

سنجش اصالت مدعا و درستی سخن داعی، در گونه‌های دیگری از اعمال و زندگی او هم نیست. اینطور نیست که دیگر اعمال شگفت و خارق العاده او سند و معیار درستی سخن و محتوای دعوتش باشد. عصای موسی و ید بیضای عیسی علیهما السلام، نشانه درستی سخن و پیام آنها نبوده‌اند، بلکه نشانه‌ای بوده‌اند از اینکه قدرت این اعمال خارق العاده را الله بر ایشان نازل کرده است، نه آنکه برآمده از تعلیم نزد ساحران و طبیبان یا دریافت شده از دیگر نیروهای ماوراء بشر از جمله جنّ و شیطان باشند. موسی (ع) و عیسی (ع) هیچ شائبه‌ای در اتصاف به جن‌زدگی یا کسب قدرت از جن و شیطان نداشته‌اند. در پرانتز عرض کنم که در بیان قرآن کریم به عنوان یادمانی از جهانِ انسانِ پیش از انقلاب صنعتی، شیطان و جنّ به نحو گسترده و به جای هم به کار می‌روند. مسئله جن و نیروهای ماورائی برای انسان‌های ما قبل صنعتی، پاسخ همه مسائلی بوده است که حل آنها فراتر از طاقت عادی بشر دانسته می‌شده؛ از سحر و کهانت و پیشگویی وقایع آینده گرفته تا طبابت و ساخت سازه‌های عظیم و خلق آثار هنری شگفت و خارق العاده.

در مورد رسول خدا صلوات الله و سلامه علیه، هیچ نشانه‌ای سوای خود سخن و محتوای دعوتش نبوده است. به بیان دقیق مرحوم علامه طباطبایی در کتاب ارزشمند «قرآن در اسلام»، قرآن کریم «سند نبوت» رسول خدا (ص) است. در این آیاتی که خواندیم، همچنین آیاتی که در مباحثات علمای مسلمان به آیات «تحدّی» مشهورند، و یا آیاتی که دعوت به تدبّر در کلام خدا می‌کنند و…، جهت معنایی‌شان این است که برای سنجش درستی سخن و مدعای محمد بن عبد الله (ص)، در اینکه کلمات و دعوتش از جانب الله است نه جن و شیطان، راستی و درستی قول و عمل او را بسنجید. ببینید او به دنبال صلاح است یا فساد، آیا به آنچه می‌گوید خود عمل می‌کند یا قائل بی عمل است. چگونه او را متصف به پیوند با جنّ و دریافت قدرت شعر و سحر و کهانت (وِردخوانی و پیشگویی) از جانب جنّ و شیطان می‌کنید در حالی که او را می‌شناسید؟ او پیش چشم شما بزرگ شده و هیچ وقت متصف به اتصال با جنّ و شیطان نبوده است. خطاب آیات تحدّی به بددلان و فتنه‌انگیزانی است که سابقه آشنایی با محمد (ص) نداشتند. به ایشان می‌گوید اگر به صدق مدعای محمد (ص) بددل و بدگمانید و اصرار دارید که لابد کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است و او به دروغ این کلمات را به خدا نسبت می‌دهد، شما هم همه‌ی زورتان را بزنید، همه‌ی آنها که نیروی علیحده دارند اعم از جنّ و انس را به خدمت بگیرید و سوره‌ای بیاورید و به دروغ به الله نسبت بدهید و منتظر بمانید و ببینید آیا ادعایتان می‌گیرد؟ آیا مؤمنان و پیروانی درست‌کردار به شما می‌گروند که بر ایمانشان ثابت‌قدم باشند و با آزار و اذیت مخالفان، دست از دعوت داعی نشویند؟

و بالأخره، راه سنجش صدق سخن و دعوت داعی، در ظاهر فردی و موقعیت اجتماعی او هم نیست. در این نیست که به قول امروزی‌های صورتش را نورانی ببینیم یا احساس کنیم وقتی در حضورش هستیم انرژی و کاریزمایی دارد که ما را می‌گیرد. موقعیت و نقش‌های اجتماعی، اعم از اینکه فرزند چه کسی باشد، حرفه و موقعیتش در نسبت با دیگران چه باشد، فی المثل برخوردار از قدرت و نفوذ اجتماعی باشد، معلم و راهبر گروهی باشد، قاضی و حاکم باشد، فرمانده‌ای توانمند باشد و… هیچ‌کدام از اینها، ذاتاً و ضرورتاً، معیار نهایی درستی قول و عمل او در همه‌ی تصمیم‌ها و ساحت‌های زندگی نیست. می‌توانی موسی (ع) باشی، همان موسایی که در بلوغ جسم و عقل و در اثر احسان و نیکوکاری‌اش از سوی پروردگار حکمت و علم یافته بود[9]، اما مرتکب خطای قتل شد. می‌دانیم که حُکم و حکمت از یک مقوله‌اند. دو نمود و دو تعین‌اند از امری واحد. تا کسی اهل خرد و حکمت نباشد، نمی‌تواند تصمیم‌ها و قضاوت‌های درست داشته باشد، چه برای خودش، چه برای دیگران؛ چه در قضاوت میان دو یا چند نفر و چه در امر حکومت که مستلزم امر و نهی عادلانه است. آن موسایی که قرآن پیش چشم محمد بن عبدالله (ص) و مسلمین می‌گذارد موسایی است که اهل علم و حکمت و حکم کردن است، طالب صلاح و عدل است و گروهی از پیروان دارد که او را راهبر خود می‌دانند. همین انسان حکیم مصلح در ماجرای نزاعی، بر جرم و خطای آنکه شیعه او ست چشم می‌بندد، به پشتیبانی از شیعه مجرمش وارد نزاع می‌شود و ناخواسته طرف مقابل شیعه‌اش را می‌کشد[10]. اما به اقنضای همان احسان و علم و حکمتش، به خطای خود پی می‌برد؛ اینکه نباید از فرد مجرم، ولو شیعه و دوستدار او باشد، حمایت کند. پس دیگر آن را خطا را تکرار نمی‌کند و درخواست دوباره آن شیعه مجرمش را نه تنها اجابت نمی‌کند که او را در گمراهی آشکار می‌شمارد[11].

 مبلغ: در مقام جمعبندی میتوان گفت که شما سؤال از وجود معنویت قرآنی یا غیر قرآنی، دینی یا غیر دینی را سؤالی ناموجه و ناشی از فهم نادرست از معنای معنویت می‌دانید؟
بله. به بیان دقیقتر، دریافت نادرست از دریافت امر معنوی؛ اینکه امر معنوی ذاتیِ خود چیزها و وضعیتها نیست، بلکه همبستهی جهتِ التفات و دریافت انسان است و این انسان بسته به اینکه در چه موقفی ایستاده باشد و از چه منظری به خودش، به محسوسات و عواطف نشأت گرفته از درون و بیرون خودش نظر کند، جهت متفاوتی دارد. امر معنوی همیشه هست، بوده و خواهد بود، تا انسان هست و با همین قوای محدودش میتواند بعضی چیزها را با حواسش درک کند و آنچه به حواس نیاید را با دل و روحش ببیند، بشنود و لمس کند. نباید اسم امر معنوی را معنویت
بگذاریم و تقسیمش کنیم به معنویت دینی و غیر دینی و بعد خاماندیشانه فکر کنیم اگر معنویتی اسمش دینی و یا قرآنی بود، لابد صحت و اعتبارش از جانب خداوند متعال تضمین شده است. دیدیم که مطابق بیان قرآنکریم، امر معنوی میتواند از منشأ شیطانی باشد. پس اسم مهم نیست، مهم رسم و عمل است. میتوانیم اسم معنا و معنویت را نیاوریم و اسمش را بگذاریم امر غیبی و مشاهدهناپذیر، چنانکه در قرآنکریم
نزدیکترین سرنخهای واژگانی درباره امر معنوی و امر مادی، واژه های غیب و شهادت (عامل الغیب/عامل الشهادة) است؛ یا مثل امروزیها بگوییم انرژی، کارما، چی، نیروی کائنات، هوش طبیعت و… . چنانکه به بیان قرآنکریم، مهم نیست برای خواندن خداوند، او را اهلل بخوانیم یا رحمن. با هر اسمی خداوند را بخوانیم، او و نقش و اثرش در عالم هست، چه ما متوجه و هشیار به نقشآفرینی همیشگی او باشیم، چه نباشیم. قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن.

 

 

[1]  وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ (انعام/112)

[2] … وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (انعام/121)

[3]  وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا (فرقان/32)

[4]  وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (اعراف/200)

[5]  وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

[6]  هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ (شعراء/221)

[7]  تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (شعراء/222)

[8]  وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ (شعراء/224-226)

[9] وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (قصص/14)

[10] دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (قصص/15)

[11] قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ * فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (قصص/16-18)

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.