رواقیگری و تبدیل کردن ناملایمات به فرصتها
به گزارش «مبلغ» به نقل از دین آنلاین، لبّ کلام رواقیگری تاکید بر انتخاب ما انسانهاست. در حقیقت، انتخاب کردن تنها ابزاری است که در اختیار ماست؛ باقی چیزها ارزش چندانی ندارد. به وقول اپیکتتوس “انسان شکستناپذیر چه کسی است؟ کسی که هیچ چیزی خارج از دایره انتخابش او را مشوش و آشفته نکند.” هر شکست و بدبیاری خارج از حیطه انتخاب انسان باید نوعی شانس و خوشبختی تلقی شود و او را مصممتر کند، نه اینکه عذری باشد برای تضعیف شدن روحیهاش. این تغییر دادن بداقبالیها و ناملایمات به فرصت و شانس (به بیان امروزی، تبدیل کردن تهدیدها به فرصت) یکی از مهمترین تکنیکهای رواقی به شمار میرود.
حتماً تا به حال دقت کردهاید که فلسفه رواقی شهرت چندانی در بین مردم ندارد و مثلاً در مقایسه با تعلیمات ذن، کمتر در کشورهای غربی شناخته شده است، با اینکه رواقیگری رمز و راز آیینهای شرقی را ندارد و بیش از آنها قابل اجرا و سهلالوصول است. امروزه حتی اگر کسی به فلسفه رواقی توجه کند، آن را صرفاً در تحمل کردن رنجها و ناملایمات زندگی خلاصه میکند، نه در غلبه کردن و عبور کردن از آنها. حال آنکه این تصویر کاریکاتوری و ناقصی از رواقیگری است. آنچه در این تصویر غایب است، تعالی پایدار و آرامش تزلزلناپذیر رواقیون است.
یکی از مضامین کلیدی در این جهانبینی، شکرگزار بودن است. و اساساً به دلیل همین مولفه است که آرامش برای فرد ممکن و مقدور خواهد شد. رواقیگری بیش از هر چیز، فلسفه شکرگزاری است؛ چرا که شکرگزار بودن راه را برای تحمل ناملایمات هموار میکند. روی دیگر شکرگزاری، بیاعتنایی و بیتفاوتی نسبت به همه چیز و ناچیز شمردن آنهاست. اما واقعیت این است که این بیتفاوتی نوعی قدرت روحی محسوب میشود. یعنی به نحوی زندگی کنیم که بدانیم لذت و رنج، شادی و اندوه، همچنان در کنار دیگر احساسات وجود دارند؛ اما اگر تعدیل شوند کمتر ظالمانه به نظر ما خواهند رسید.
اما رواقیون چه کسانی بودند؟ آنها همان طور که از نامشان پیداست، گروهی از فلاسفه بودند که در زیر یکی از ایوانها یا رواقهای آتن درباره موضوعات مختلف بحث و گفتگو میکردند. زنون، فیلسوف یونانی، پایهگذار این مکتب و مارکوس اورلیوس (امپراطور روم) به همراه سنکا، معروفترین متفکران رواقی به حساب میآیند. اما احتمالاً همه این افراد موافقاند که قهرمان رواقیگری کسی نیست به جز اپیکتتوس. اپیکتتوس برده بود و همین امر باعث میشد نفوذ کلامش درباره تاب آوردن سختیها و ناملایمات زندگی، بیش از سایر همقطارانش باشد. تنها چیزی که امروزه از آموزههای او باقی مانده رسالهای کوچک و مجموعهای از گفتارهاست که به وسیله شاگردانش جمع آوری و مکتوب شده است. از شاگردان مستقیم او میتوان به مارکوس اورلیوس اشاره کرد و شاگردان غیرمستقیم او را میتوان تمام افرادی برشمرد که در زمینههای گوناگون و در زمانها و مکانهای مختلف آموزههای او را به کار میبندند. یکی از این افراد، فرمانده نیروی دریایی آمریکا جیمز استاک دیل است. او که در جنگ ویتنام به مدت هفت سال اسیر بود، توانست به کمک آموزشهای اپیکتتوس شکنجههای دردناکی را مانند شکسته شدن استخوانها، سلول انفرادی و گرسنگی تحمل کند. وی که در طول تحصیل در دانشگاه استنفورد با آرای اپیکتتوس آشنا شده بود، تعلیمات اپیکتتوس را در تجربه دشوار ویتنام به کار بست و حتی (یا بهتر است بگوییم مخصوصاً) در تاریکترین لحظات نیز آنها را رها نکرد.
او کلاس درس فیلسوفان را به بیمارستانی تشبیه میکرد که دانشجویان باید آن را با کمی احساس درد و سوزش ترک کنند. به گفته او “اگر سالن سخنرانی اپیکتتوس را بیمارستان فرض کنیم، زندانی که من در آن به سر بردم مانند یک آزمایشگاه بود، آزمایشگاه رفتار انسانی. من فرضیههای او را در مقابل سختیهای زندگی واقعی خودم در زندان در معرض آزمایش قرار دادم و باید اقرار کنم که فرضیههای او بالاترین نمره قبولی را از من گرفت.”
لبّ کلام رواقیگری تاکید بر انتخاب ما انسانهاست. در حقیقت، انتخاب کردن تنها ابزاری است که در اختیار ماست؛ باقی چیزها ارزش چندانی ندارد. به وقول اپیکتتوس “انسان شکستناپذیر چه کسی است؟ کسی که هیچ چیزی خارج از دایره انتخابش او را مشوش و آشفته نکند.” هر شکست و بدبیاری خارج از حیطه انتخاب انسان باید نوعی شانس و خوشبختی تلقی شود و او را مصممتر کند، نه اینکه عذری باشد برای تضعیف شدن روحیهاش. این تغییر دادن بداقبالیها و ناملایمات به فرصت و شانس (به بیان امروزی، تبدیل کردن تهدیدها به فرصت) یکی از مهمترین تکنیکهای رواقی به شمار میرود. سنکا، دیگر فیلسوف رواقی، در همین ارتباط خطاب به فردی که زندگی راحتی داشت مینویسد “از نظر من تو فرد شوربختی هستی چون هرگز در زندگی طعم شوربختی را نچشیدهای؛ در معرض هیچ سختی و مصیبتی نبودهای و کسی نمیداند توان و ظرفیت روحت چقدر است. حتی خودت هم نمیدانی.” بنابراین، اگر ما ناملایمات را نوعی فرصت میبینیم تا قدرت روحمان را محک بزنیم و آن را تقویت کنیم، به خودمان لطف بزرگی کردهایم.
رواقیان تکنیک زیرکانه دیگری را نیز به کار میبستند؛ نکتهای که ویلیام اروین در کتاب خود راهنمایی برای زندگی خوب: لذت رواقی، هنری در عهد باستان آن را “تجسم منفی” نامگذاری میکند. و عبارت است از اینکه اگر بدترین سناریوی ممکن برای هر اتفاقی را در ذهنمان تجسم کنیم، در این صورت نسبت به مثبتاندیشی افراطی که بسیار خطرناک است مصون خواهیم شد. (براساس مثبتاندیشی افراطی، هرگونه دید واقعبینانه نسبت به رخدادها منجر به بدبختی و ناملایمات خواهد شد). در واقع تنها با تجسم بدترین اتفاقهاست که میتوان از اتفاقات خوب لذت برد. به عبارت دیگر، اگر اتفاقات خوب را بدیهی و مسلم بینگاریم، هنگامی که برایمان رخ دهند، دیگر شکرگزارشان نخواهیم بود. و همان طور که اشاره شد، فقط شکرگزار بودن است که باعث میشود ما نسبت به خارج شدن اوضاع از کنترلمان شکیبا باشیم. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که این مفهوم یکی از مفاهیم محوری در شکلگیری درمان شناختی-رفتاری در روانشناسی است. گویا آلبرت الیس بنیانگذار یکی از شکلهای اولیه این نوع درمان، در جوانی آثار رواقیان را مطالعه میکرده و به مراجعانش این جمله اپیکتتوس را تجویز میکرده است: “ما نه از اتفاقات ناگوار، بلکه از نوع نگاهمان نسبت به اتفاقات صدمه میخوریم” این جمله خلاصه مدل شناختی احساسات است؛ فلسفه رواقی به منزله روان درمانی عقلانی و شناختی.
در رمان مرد کامل نوشته تام وولف یکی از شخصیتهای داستان زندانی جوانی است که به آرای رواقیان علاقهمند است. او در پاسخ به فردی که از او میپرسد آیا او رواقی است یا نه، میگوید “من فقط درباره رواقیان مطالعه کردهام. اما حسرت میخورم که ای کاش کسی در اطرافم با رواقیان آشنا بود تا همان طور که شاگردان اپیکتتوس نزد او میرفتند، من هم به این شخص مراجعه میکردم. این روزها اغلب مردم تصور میکنند کار رواقیان فقط این بود که دندان خشم بر هم میساییدند و رنجها و ناملایمات را (منفعلانه) تحمل میکردند. حال آنکه رواقیان در مقابله با هر آنچه بهشان حمله کنید قرص و مطمئن میایستند.”
مارکوس اورلیوس نیز یکی دیگر از رواقیون بود که در جایگاه امپراطور، او هم متحمل رنجها و مشقتهای فراوانی شد. وی ظاهراً مبتلا به تیفوس بود. زندگی مشترک آشفتهای داشت و همسرش به او خیانت کرده بود. این مشکلات در کنار دشواریهای حکومتداری و دچار شدن کشور به قحطی و طاعون و زلزله، عرصه را بر او تنگ کرده بود. اورلیوس تمام این محنتها را با یک تکنیک مطمئن تاب میآورد: هر صبح با خودش تکرار میکرد “امروز قرار است مردمانی خشن، حقنشناس، خائن و حسود را ملاقات کنم”. او میتوانست رویکرد متفاوتی را برگزیند. میتوانست وانمود کند همه چیز قشنگ و روبه راه است؛ کمااینکه بعضی روزها چنین بود. اما در این صورت آیا قادر میبود خود را برای مقابله با بازیهای دشوار و غمانگیز سرنوشت آماده سازد؟