نیهیلیسم نتیجه نفی حکمت نظری است
مبلغ/ کسی که نقصی در معرفت نظری یا همان حکمت نظری دارد به شرک میانجامد و کسانی مانند کانت که حکمت نظری را نفی میکنند به نیهیلیسم میرسند. دلیل نیهیلیسم غربی کانت و هیوم است، زیرا نافی حکمت نظری هستند.
به گزارش «مبلغ» به نقل از ایکنا، غلامرضا اعوانی، استاد فلسفه، در مؤسسه حکمت و فلسفه به تدریس بخشهایی از فصوص الحکم ابن عربی پرداخت که این برنامه به صورت مجازی و زنده پخش شد.
در ادامه متن آن را میخوانید؛
بحث درباره آیاتی از سوره لقمان بود و به این آیه رسید: «یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ». نکته اینکه در آیات دیگر هم لطیف و خبیر آمده، اما در آنها با «کان» آمده یا از «هو» استفاده شده است. تفاوت این است که «إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا» با کان آمده و کان در مورد چیزی که درباره خداست به ازل دلالت دارد؛ یعنی خدا ازلاً و ابداً لطیف و خبیر است و اینطور نیست که خدا لطیف بود، بلکه از ازل تا ابد ذات خداوند لطیف و خبیر است. در سوره لقمان گفته است: «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ.» نکتهاش این است که «اِن» دلالت بر تحقیق خارجی دارد و میگوید که لطف خدا شامل همه موجودات شده است؛ مثلا همین حالا که ما میتوانیم ببینیم از نهایت لطف او ظهور کرده و عین اشیاء شده است. پس «اِن» دلالت بر تحقیق و وجود خارجی دارد.
بیان سه معنای لطیف در قرآن
در جای دیگری هم فرمود: «وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» که این نحو از استدلال هم دلالت بر ذات حق دارد؛ چون ذات حق جامع همه اسماء است و اسم عین ذات است؛ یعنی لطیفِ مطلق خداوند است آن هم با توجه به ذاتش؛ بنابراین اینها سه معنا هستند؛ یکی اینکه دلالت بر ازلیت دارد و ذات خدا اقتضا میکند که لطیف باشد، دیگر اینکه اسماء به ذات برمیگردند و خدا در مرتبه ذات، «اللطیف» است و مطلق او است و در سوره لقمان هم با «اِن» آمده است که لقمان به فرزندش چنین میگوید و نمیتواند در صحبت با فرزندش از ازل و ابد بحث کند، بلکه به اندازه فهمش سخن میگوید و به همین دلیل از تحقیق خارجی لطیف سخن میگوید.
همچنین کلامی داریم که به حضرت رسول(ص) یا حضرت امیر(ع) منسوب است که فرمودند با مردم به اندازه فهمشان صحبت کنید. بنابراین در اینجا چون اقتضای مقام ارشاد و نصیحت است، لقمان اینچنین لطیف بودن خدا را ترسیم میکند و از این تعبیر مناسب استفاده کرد که خدا هم آن را نقل و تأیید کرده است. در ادامه ابنعربی میگوید که تمام کلمات آیه به معانی بسیار عمیقی دلالت دارد اما تمام حکمتش دو حرف آخر هم هست که خداوند لطیف و خبیر است و حکمتش تمام میشود. اگر در اینجا با ترکیب «کان» سخن میگفت معنای عمیقتری را دلالت میکرد اما چون لقمان با فرزندش سخن میگوید و نمیخواهد بحث برای او ثقیل باشد، با «اِن» مطلب را مطرح میکند که تحقق خارجی لطیف بودن است.
نکته دیگر اینکه، گرچه قرآن از لب پیغمبر(ص) است/ هرکه گفت او حق نگفت او کافر است؛ گرچه اینجا قول لقمان را آورده است اما در اصل قول خداست و این کلام لقمان را کلام خدا میدانیم. پس این عین حرف لقمان است و مورد تأیید خدا قرار گرفته است. سپس وارد مسئله دیگری میشود و آن اینکه چند آیه داریم که در آنها به چیزهای کوچک اشاره شده و یکی از آنها در سوره لقمان و یکی در سوره زلزال است که خدا اشاره میکند که چیزی به خردی و کوچکی وجود دارد و آن را هم میداند. در سوره لقمان گفته است: «یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ». در اینجا از دانه خردل که کوچکترین چیز است گفته است که دیده هم نمیشود. اما خردل غذاست و آن را میخوریم ولی در یک آیه دیگر که در سوره زلزال است میخوانیم: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ». ذره یعنی مورچه بسیار بسیار کوچک که اصلاً دیده نمیشود و بعداً در علم کلام ذره را جوهر فرد یا چیزی مانند اتم گفتهاند و ذره تبدیل به اصطلاح کلامی شده است اما در قرآن چنین نیست و مراد از ذره مورچه بسیار کوچک است. در روایات ما هم هست؛ مثلاً در روایتی از امام باقر(ع) نقل شده که به نقل از رسول خدا(ص) فرمود که شرک در امت من خفی است اما خفیتر از راه رفتن یک مورچه کوچک. همچنین مثقال هم به معنای اندازه وزن یک مورچه است؛ یعنی به اندازه خردی کوچکترین مورچهها.
حال نکته این است که مورچه متغذی و خردل غذاست و اینجا غذا و متغذی را داریم؛ یعنی میخواهد بگوید که درست است لقمان به فرزندش گفت اگر چیزی به اندازه یک دانه خردل باشد خدا آن را میداند حتی اگر این غذا به دهان مورچه برود هم آن را میداند و خدا میداند که متغذی هر غذا کجاست و مولانا هم این را به شعر درآورده است. از این رو این دو آیه به این صورت به یکدیگر ربط دارند.
در یک آیه کوچکترین غذاخورنده را که مورچه باشد مطرح کرد و به دانه خردل که غذای اوست اشاره کرد؛ یعنی این آفریدهها عبث نیست. کمترین جزئی که میشود در غذا تصور کرد همان خردل است که اصلاً دیده نمیشود و اگر چیزی کوچکتر از خردل برای خوردنی وجود داشت خدا به همان مثال میزد؛ چنانکه در جای دیگر یک چیز کوچکی را گفته اما در اینجا به خردل اشاره کرده است. در این آیه که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَهً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ»؛ یعنی خدا شرم ندارد که مثال پشه را بزند. در اینجا نباید داروینی نگاه کرد، بلکه همین پشه بر کل وجود دلالت دارد و شرطش این است که در آن نظر کنیم. مولانا هم میگوید: هر گلی کاندر درون بویا بُوَد/ آن گل از اسرار کل گویا بود و کسی که نظر کند از پشه هم به اسرار کل میرسد. بنابراین فرمود خدا شرم ندارد که مثل پشه یا خردتر از آن را مطرح کند، اما در مورد خردل و مورچه کوچک که ریز هستند خردتر را مطرح نکرد.
خطاب لقمان به فرزند از روی رحمت و شفقت
در ادامه آمده است لقمان فرزند خود را با کلمه بُنی که علامت تصغیر است خطاب قرار داد. تصغیر دو معنا دارد؛ یکی اینکه مثلاً میگوییم دریاچه که علامت تصغیر است، اما در اینجا بُنَی تصغیر به معنای رحمت و شفقت پدر به پسر است، در حالی که اگر بگوییم مثلاً دریاچه مرادمان کوچکی است و چون علامت رحمت و شفقت است حضرت لقمان فرزندش را به چیزی سفارش کرد که در آن چیز، سعادت و رستگاری اوست و وقتی به آن عمل کند رستگار میشود. نکته مهم این است که در قرآن کریم هر جا که ایمان میآید سپس عمل صالح هم میآید و این دو توأمان هستند و دیگر اینکه ایمان، حکمت نظری و عمل صالح حکمت عملی است و این دو از هم جدا نیستند و عمل، نظر میآورد و در روایت هم فرمود که کسی که عمل کند به چیزی که علم دارد، خداوند علمهای دیگری به او میدهد.
در ادامه به حکمت وصیت لقمان در نهی از شرک اشاره شده است. حقیقت وجود یکی است و ثانی ندارد و بنابراین قرآن هم فرموده که بالاترین ظلم شرک است که از سنخ مباحث نظری است و در آیه دیگر فرمود خداوند شرک را نمیآمرزد. لقمان به فرزندش گفت که هیچوقت به خدا شرک نورز که ظلم عظیم است. در قرآن چند آیه داریم که با عظیم یاد شده که یکی از آنها شرک است و هرکسی که مشرک و کافر است به خود و هستی ظلم کرده است. چیزی که مورد ظلم واقع میشود مرتبه الوهیت است که ثانی ندارد؛ چون چیزی است که ذاتش اصلاً چندگانگی و تکثر ندارد. مقام احدیت جای انقسام نیست و تکثر در آن راه ندارد و مشرک آن را قسمت به قسمت میکند و به خدا شرک میورزد.
نیهیلیسم نتیجه نفی حکمت نظری است
کسی که نقصی در معرفت نظری یا همان حکمت نظری دارد به شرک میانجامد و کسانی مانند کانت که حکمت نظری را نفی میکنند به نیهیلیسم میرسند. نیهیلیسم غربی دلیلش کانت و هیوم است؛ برای اینکه نافی حکمت نظری هستند و بعد چندین کتاب در مورد حکمت عملی مینویسند که البته همین کتابهایی که در باب حکمت عملی نوشتهاند نیز حکمت نظری است و خودشان بدون اینکه توجه کنند خودشان را نقض میکنند. این حکمت نظری بسیار مهم است و حکمای ما بدان توجه کردهاند. برای نمونه وقتی ابنسینا میآید خدا را به عنوان واجبالوجود اثبات میکند یعنی ما دو واجب نداریم و این یعنی در حکمت نظری کار کردهاند و همه حکما به این حکمت اشاره کردهاند اما متأسفانه به اینها توجه نکردیم.