پرسش‌هایی درباره وضعیت جامعه امروز ما

یادداشتی از دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه

ما امروز در جهانی زندگی می‌کنیم که تمدن جدید غربی سیطره دارد و فرهنگ متناسب با فرهنگ مدرن، بیشتر فرهنگ‌های عصر روشنگری و فرهنگ‌های لیبرالیسم است و خود این‌ها هم در دوران پسامدرن دچار تزلزل شدند و یک نوع بی‌ایمانی و بی‌اعتمادی در سراسر جهان ایجاد کرده‌اند. قاعدتاَ بی‌فرهنگی توسعه ایجاد نمی‌کند اما توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی هم به معنای توسعه‌ی فرهنگی نیست.

پیشرفت روزافزون تکنولوژی، تلاش انسان برای تسخیر طبیعت و رسیدن به رفاه هرچه تمامتر، جهان را چنان از توجه به فرهنگ غافل کرده که بیم سرنوشتی تلخ می‌رود؛ چنانکه نشانه‌های بارز آن را در وضعیت امروز بشر شاهدیم. بسیاری از رویدادهای تلخی که جهانِ امروز با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کند، ناشی از همین بی‌توجهی به رشد و توسعه‌ی فرهنگی است.

فرهنگ چه نقش و کارکردی در جهان امروز دارد؟ مؤلفه‌های یک جامعه‌ی فرهنگی چیست و کشور ما تا چه اندازه به این مؤلفه‌ها نزدیک است؟ رابطه‌ی فرهنگ با سیاست و اقتصاد چیست؟ دولت‌ها چطور و چگونه می‌توانند به رشد و توسعه‌ی فرهنگ در جوامع کمک کنند؟ در پاسخ به تمام این سوالات، با بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه، به گفتگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید.

در وضعیت التهاب این روزهای کشور، به نظر می‌رسد فرهنگ مظلوم واقع شده و برخلاف شعارهایی که در راستای رشد و ارتقای فرهنگ جامعه می‌شنویم، کمترین کوشش یا حتی دغدغه را شاهدیم. نظر شما در این خصوص چیست؟

در حقیقت مسائل فرهنگی در کشور ما، جدا از مسائل فرهنگی در سطح جهانی نیست. مسأله‌ی مهم این است که در روزگار ما، روح فرهنگ به جسم تمدن تبدیل شده، به این معنا که فرهنگ-Transcendence-به معنای استعلا و فراروی، اینکه انسان از آنچه هست عبور کند و به یک «نحوه‌ی بودن» دیگری برسد. به این معنا، نه به معنای میراثی که از گذشتگان به ما ارث رسیده. در واقع فرهنگی به معنای Transcendence دیگر در زمان حاضر در سراسر جهان موضوعیت ندارد و انسان‌ها بیشتر به مصرف و امکاناتی که تکنولوژی در اختیارشان قرار می‌دهد، به مفهوم بهره‌برداری بیشتر از زندگی، آن هم به صورت مصرف و رفاه و نه چیز دیگر می‌اندیشند. در سراسر جهان، فرهنگ بسیار کم محل توجه است و اینکه فرمودید در وضعیت التهاب کشور، فکر می‌کنم این وضعیت فقط مختص کشور ما نیست. در سراسر جهان یک چنین وضعیتی دیده می‌شود و یا اگر فعالیت‌های فرهنگی هست، افق آفرینی نمی‌شود، افق‌های تازه و نظام فرهنگی جدید خلق نمی‌شود. جهان را مدرنیته و فرهنگ جدید غرب، تحت سیطره‌ی خودش درآورده. در پسِ پرسش شما این مسأله نهفته است که قدرت و مردان سیاسی و مسئولین کشور به فکر مظلومیت فرهنگ باشند، اما این انتظار نادرستی است چراکه عموماً مدیران سیاسی و مسئولان اجرایی، درکی از مقوله‌ی فرهنگ ندارند و فرهنگ را یک مقوله‌ی اجرایی می‌بینند و مسأله‌شان این است که بودجه را چگونه تقسیم کنند. آن‌ها بیش از آنکه نماینده‌ی فرهنگ باشند، نماینده‌ی نهاد و وزارتخانه‌ای هستند که در آن کار می‌کنند. مقوله‌ی فرهنگ مشخصات دیگری دارد. فرهنگ با عمیق‌ترین لایه‌های وجودی افراد سروکار دارد که فقط متفکران، هنرمندان و شاعران بزرگ می‌توانند به این لایه دست پیدا کنند و معمولاً اندیشمندان، هنرمندان و شاعران بزرگ، پست اجرایی ندارند.

رشد فرهنگی یک کشور شامل چه مواردی است؟ اساساَ کدام معیارها باید در جامعه وجود داشته باشند تا بتوان آن را یک جامعه‌ی فرهنگی نامید؟

فکر می‌کنم سوال شما مبتنی بر این مفهوم است که گویی فرهنگ در جهان کنونی موضوعیت دارد اما پیشتر گفتم که در دوران ما فرهنگ، به معنای رشد و استعلا و اینکه انسان از خودش فراتر برود و به امر دیگری تبدیل شود، موضوعیت ندارد. فرهنگ در همه جا خودش را آشکار می‌کند. روح سالم خودش را در تمام اجزای یک بدن نشان می‌دهد. بهجت، شادمانی، امیدواری، اخلاق مداری، ایثار و فداکاری، اموری هستند که خودشان را در حیات فرهنگی نشان می‌دهند؛ فقدان این‌ها نشان می‌دهد که فرهنگ در جامعه چندان غلیان ندارد و فرهنگ انسانی رخت بربسته و امور دیگری، حتی یک نوع ضد فرهنگ جانشین‌اش شده است. همانطور که ما امروز در بخش وسیعی از جهان آن را می‌بینیم.

فرهنگ چه تأثیری بر مسائلی همچون اقتصاد و سیاست دارد؟ آیا می‌توان گفت جوامعی که از نظر فرهنگی در سطح قابل قبولی قرار دارند در زمینه‌های اقتصادی و سیاسی نیز وضعیت مناسبی دارند؟

واقعیت این است که اقتصاد، سیاست و فرهنگ، سه مقوله‌ای هستند که درهم تنیده‌اند و به سهولت نمی‌توان این‌ها را از هم جدا کرد. البته رشد اقتصادی می‌تواند رشد فرهنگی را هم به یک معنا ایجاد کند، گرچه ما امروز در کشورهای پیشرفته‌ی غربی به نحوی رشد اقتصادی را داریم اما به یک نحو تنزل فرهنگ را هم شاهدیم. هر فرهنگ، اقتصاد و سیاست خاص خودش را تولید می‌کند و هر اقتصاد و سیاستی هم فرهنگ خودش را. ما نمی‌توانیم مقوله‌ی تفکر و فرهنگ را مستقل از تحقق عینیِ خودش که خودش را در اقتصاد و سیاست می‌بیند، داشته باشیم. آنچنان که هرگونه اقتصاد و سیاستی، فرهنگ خاص خودش را تولید می‌کند. به هرحال ما امروز در جهانی زندگی می‌کنیم که تمدن جدید غربی سیطره دارد و فرهنگ متناسب با فرهنگ مدرن، بیشتر فرهنگ‌های عصر روشنگری و فرهنگ‌های لیبرالیسم است و خود این‌ها هم در دوران پسامدرن دچار تزلزل شدند و یک نوع بی‌ایمانی و بی‌اعتمادی در سراسر جهان ایجاد کرده‌اند. قاعدتاَ بی‌فرهنگی توسعه ایجاد نمی‌کند اما توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی هم به معنای توسعه‌ی فرهنگی نیست و مناسبات، پیچیده‌تر از این حرف‌هاست که ما بتوانیم آن‌ها را در یک رابطه‌ی مستقیم قرار دهیم.

دولت‌ها عموماً چه گام‌هایی در راستای توسعه فرهنگ برمی‌دارند؟ به این معنا که فرهنگ تا چه اندازه دغدغه دولت‌هاست؟

دولت‌ها فقط می‌توانند بسترساز باشند. آن‌ها نمی‌توانند امر فرهنگی را محقق کنند. وقتی امر فرهنگی وجود ندارد و فرهنگ زنده نیست، همه‌ی تلاش‌های دولتمردان و مسئولین هم بی‌پاسخ می‌ماند و نتیجه‌ای در حیات فرهنگی جامعه ندارد. به خصوص اینکه در جامعه، افراد کمتری هستند که فرهنگی باشند و در ساختار سیاسی و اجرایی کشور حضور داشته باشند.

کدام دوره‌ی تاریخی پس از انقلاب را می‌توان دوره درخشانی از این نظر دانست؟

بین دوره‌های مختلف تفاوت‌های زیادی وجود ندارد اما می‌توانیم بگوییم فارغ از اینکه چه کسانی به قدرت رسیدند و به نهاد دولت و قوه‌ی مجریه دست پیدا کردند، وضعیت فرهنگ روز به روز بدتر شده است. ما در نخستین سال‌های انقلاب، حتی در دوره‌ای که اسیر جنگ بودیم، وضعیت فرهنگی بهتری داشتیم و به نظر من ما در یک روند انحطاطی قرار گرفتیم.

در پایان، مهترین چالش‌های فرهنگی ایرانِ امروز از منظر شما چه مسائلی هستند؟

نیهیلیسم و بیزاری از سنت و فرهنگ خودمان و بسط ارزش‌های فردگرایانه و بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت اجتماعی که ظهورات نیهیلیسم است، مهترین مسائل فرهنگی جامعه‌ی ماست.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.