چرا باید درباره مفهوم علم بین مسلمانان بیشتر بدانیم؟

این نوشته، مقدمه کتاب مفهوم علم در تمدن اسلامی، به قلم دکتر رسول جعفریان است. او به این پرسش پاسخ داده که چرا لازم است ما با بررسی متون علمی برجای مانده از دوره اسلامی، به تحقیق در باره درک مسلمانان از مفهوم علم بپردازیم؟

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ،به محض آن که بحث «علم» مطرح می‌شود، نخستین پرسش این است که مقصود شما کدام معنای علم است؟ علم به معنای تجربی آن، یا علم به معنای آگاهی؟ یک زمانی پاسخ این بود که علم دو معنا دارد.

یکی به معنای ساینس و دیگری نالج. اما اکنون می‏دانیم که علم، جز یک تعریف کلی که می شود آن را «آگاهی» به شکل مبهم دانست، صدها تعریف، یا اگر نه، صدها مصداق دارد. علمی که در یونان است، در مقایسه با علمی که در تمدن های قبلی مانند در بابل یا هند قدیم یا ایران باستان یا اسکندریه بوده، و دانشی که طی هزاران سال در میان اقوام به ظاهر دور از تمدن در نقاط دوردست بوده، و حتی مفهوم از علم در تمدن اسلامی متفاوت است. علم در یونان تا حد زیادی زیر سلطه فلسفه است، اما در بسیاری از تمدنها، علم زیر سلطه دین است. بنابر این، تلقی از علم در اینها متفاوت است، ضمن این که همه دنبال دانستن هستند. به عبارت دیگر این شرایط مانع از آن نیست که بگوییم، میان اینها یک امر مشترک هم وجود دارد که می شود از آن با عنوان «دانستن» و «معرفت» یاد کرد. همه این تمدنها، نسبت به دانشی که دارند، حتی اگر به کلی با آنچه دیگران دارند متفاوت باشد، بر آن مفهوم علم اطلاق کرده و آن را معرفت می‏دانند. در پاره ای از تمدن ها، یک صورت ترکیبی و چند لایه ای از «علم» هست، و این بسته به تماس و بهره‏ مندی آنها از نظام های علمی مختلف در تمدن های کهن به علاوه فرآورده‏های خودشان است. همان طور که چند تمدن روی هم سوار شده، چند نظام علمی هم روی هم سوار شده است.

بنابر این، وقتی از مفهوم علم در تمدن اسلامی صحبت می‌کنیم، با توجه به این که در این تمدن، از تمامی شقوق علم و آگاهی و معرفت و فهم، اعم از فلسفی، تجربی، دینی و عرفانی آن، با بهره گیری از منابع مختلف، استفاده شده است، تعبیر علم، تا حدی  فراگیر و تلقی های وجود در جامعه از علم نیز متفاوت است. نظام های علمی در طول و عرض تاریخ و جغرافیا به حوزه وسیع اسلامی آمده و روی مفهوم دانایی و علم تأثیر گذاشته است. درست مانند این است که در طب سنتی، طب حیوانی، طب گیاهی، طب تعویذ، طب جواهرات و طب نجومی هم اثر گذاشته و مفهومی از علم طب سنتی پدید آورده است. در واقع می شود گفت، چندین جامعه علمی در درون این تمدن قرار دارد.

حال اگر روی یک تمدن متمرکز شویم،  آنچه زیر عنوان «علم» در آن تمدن وجود دارد، به صورت یک شبکه درهم تنیده، مفهومی از دانایی را شامل می‌شود که در شکل‌گیری آن مجموعه فرهنگ ـ تمدنی نقش هوشیاری و آگاهی نسبت به موضوعات مطرح در جامعه را ایفا می کند؛ مجموعه‌ای که هر گوشه‌ای از آن، مدلی و نوعی از علم را برای ترسیم چارچوب «درک» و «دریافت» و «فهم» موضوعات و مسائل مطرح در آن توصیه می کند و می گوید، به گمان یا به واقع که موضوعات مطروحه در آن را از نظر علمی روشن می کند. این امر، به تعریف عقل و علم، به ماهیت شیء معقول، به روشی خاص از فهم و استنتاج، به سنت‌هایی که به این مدل اعتبار، واقع نمایی زیر لوای مفهوم علم می‌بخشد. نمای بیرونی این مجموعه دانایی در یک تمدن، با نمای داخلی و جزئی آن، کاملا در ارتباط‌اند و در مجموع، ساختمان معرفتی یک فرهنگ را تحت تأثیر عوامل مختلف می‌سازند، عواملی که ممکن است در حوزه های مختلف شبیه بهم باشند، اما در هر جا، جنبه های اختصاصی خودش را هم دارد.

وقتی گفته می شود امتیاز جامعه انسانی به «نطق» یا همان «علم» از طریق درک زبانی است، یک وجه اشتراک کلی در میان همه آنچه در طول و عرض جغرافیای جامعه انسانی فهم خوانده می‏شود دارد، اما روشن است که تلقی‏ها در ادوار مختلف زمانی، در حوزه های مختلف تمدنی و پارادایمی، از «علم» یعنی آنچه ما را نسبت به چیزی که واقعیت می نامیم، آگاهی می بخشد، متفاوت است. این نقاط اشتراک، در داخل یک پارادایم و جامعه علمی متعلق به آن، بیش از نقاط اشتراک با جوامعی است که از زمانی یا جغرافیایی در نقطه‏ای دیگر قرار دارند. این اشتراک و افتراق را در مجموعه آنچه در ادوار مختلف و جوامع متفاوت، به نام علم شناخته می شود، می توان ملاحظه کرد، در حالی که همچنان آن تعریف کلی «آگاهی یافتن» یا «شناختن» در آن وجود دارد. شاید حتی بشود ادعا کرد همین ساختمان عظیم معرفتی را گاه در یک متن کوتاه هم می‌توان جستجو کرد و آن ساختار علم آن جامعه را از آن تا حدودی دریافت. تصور کنید یک صفحه اسفار ملاصدرا می تواند تا حد زیادی ساختار مفهوم علم را نزد او به ما نشان دهد. اصلا تصور کنید جمعیتی پای سخنرانی شخصی (که می‌تواند یک مرشد، یا روحانی، استاد دانشگاه، و حتی یک معرکه‌گیر عادی باشد) نشسته و به مفاهیمی که او درباره موضوعی به هم متصل کرده و از آنها گزاره می‌سازد، گوش می‌دهند.

او معلوماتی را بر اساس یک نظام دانشی ارائه می‌دهد و این معلومات در اذهان این جمع که با او سنخیتی دارند، با پیشینه فکری‌ و مفهومی‌شان ترکیب شده و آثاری از آن از علم و آگاهی برجای می‌ماند. از نظر ریشه این علم، اگر این سخنرانی تجزیه‌و ترکیب مفهومی شود، می‌توان آثار سنت‌های دیرینه دینی، تمدنی را از یک طرف، باورهای رایج اجتماعی از طرف دیگر، مفاهیم برخاسته از شرایط خاص اجتماعی از همان روزگار، مفاهیم اخلاقی پذیرفته‌شده، آرمانهای جمعی آن ملت و بسیاری از مسائل دیگر را در آن یافت. چنان که حتی در ساختار فعلی هم، باز به تناسب ریشه ها و درک افراد، باز سازواره تازه ای از «آگاهی» و «علم» در آن متن انعکاس می یابد. هرکدام از این مفاهیم یا گزاره‌ها، ریشه در جایی دارند و به طریقی خاص، مفهوم و معلوم و ثابت‌شده و اکنون در یک ترکیب عمومی به صورت یک سخنرانی یک ساعته که هدفش یا ادعا می شود هدفش شناختن است، درآمده است.

برخی از این مفاهیم فلسفی، برخی دینی یا تجربی یا عرفانی است. ممکن است برخی از این مفاهیم ریشه در تمدن بین النهرین، بابلی و آشوری، یا اسکندرانی و یونانی و تا امروز، ریشه در اصطلاحات اروپایی داشته باشد. اگر در این سخنرانی از خواب و پیشگویی هم برای اثبات چیزی استفاده شود، اگر از قصه‌ها و داستان‌ها و اشعار مواردی ارائه گردد، و یا از نظریه‌های رایج و پذیرفته شده‌ای در برخی از رشته‌های علمی و غیره هم بهره برده شود، دایره معرفتی آن سخنرانی، مفاهیم بسیار گسترده‌ای خواهد بود که در یک سیستم معرفتی وسیع در حال عمل کردن و تأثیر گذاشتن و تولید کردن است. هیچ شکی نیست که در یک سخنرانی یک ساعته با این ویژگی‌ها، دریایی از مفاهیمی هست که هر کدام اگر عمیقاً شکافته شود، بسا ده‌ها مفهوم دیگر از آنها بیرون آید، مفاهیمی که هرکدام به نوعی در ترکیب آن مؤثر بوده‌اند.

اکنون، وقتی می‌گوییم «علم» مقصودمان یک منظومه معرفتی در یک دایره وسیع است که ذهنیت علمی یک جامعه را در چارچوب یک پارادایم، فرهنگ و تمدن می‌سازد. در روزگاران یا میان جوامعی متعلق به دنیای اسلام که فرضاً در آن اخباریگری غلبه دارد، یا فلسفه، یا عرفان و تصوف حرف اول را می‌زند، و یا دورانی که ادبیات و شعر و قصه، زبان حاکم است، هر کدام، بنابر روشهای معرفتی خود، در طرح و اثبات نوع گزاره‌ها، شرایط تصور و تصدیق آنها، راه‌های خاص خود را دارند. یک جامعه اسطوره‏ای از علم تلقی خاصی دارد و در داخل همان تلقی هم به طور مداوم، چرخش های درونی دارد. در دل فرهنگ اسلامی و در طول قرون هم علم معنا و تفسیر و چارچوب های خاص خود را دارد. این علم و زبان آن، با آنچه ممکن است همان وقت در قرون وسطای مسیحی یا بعدا در عصر جدید از علم وجود دارد، متفاوت باشد. درک این مسأله مهم است و این همان چیزی است که باید از آن با عنوان شناخت تاریخ مفهوم علم در میان اقوام مختلف یاد کرد. به هر روی، هر کدام از فرقه های اسلامی، از منظر روش معرفتی، از علم و دانایی و آگاهی تفسیری متفاوت دارند و سران آن، برای گویندگان و شنودگان خود در آن روزگار یا جامعه خاص، از همان راهی می روند که آنان می پسندند، و از طریق کلید واژه هایی سخن می گویند که برای آنان ـ به زبان خودشان ـ مقبول و معقول است، و البته بسا برای جامعه دیگر، همان اعمال یا گزاره‌ها، غیر قابل قبول و گاه مسخره به نظر برسد. اشاره کردیم، در رویکرد اصلی علم که با هدف بدست آوردن آگاهی و شناخت از نظام طبیعی عالم است، مشترکاتی هم وجود دارد که میان همه انسانها بلکه فرهنگها و تمدنها را با هم پیوند می‌دهد، اما در تعریف همان‌ها نیز گاه هزاران صفحه مطلب متفاوت نوشته می‌شود.

به هر حال آنچه به عنوان مجموعه دانایی و دانسته در یک فرهنگ مطرح است، می‌باید به دقت تفکیک شده و ریشه‌ها و بندهای هر کدام از آن مفاهیم و گزاره‌ها را بدست آورد. همواره باید توجه داشت که تلقی یک جامعه، حتی در یک مقطع زمانی، از علم چیست. آنچه دوره اول قاجار بر اساس نظام سنتی علم وجود دارد، با آنچه در دوره میانی با شروع تجدید نظر طلبی در مفاهیم با تأثیر از غرب ـ از هر طریقی ـ پدید می آید، با آنچه در دوره رضاشاه در دانشگاه تهران و دبیرستانها به عنوان علم ترویج می شود، مقاطع مختلفی است که مفهوم علم در آن، تا حدود زیادی تغییر می کند. طب قدیم به طب جدید، نجوم کهن به نجوم تازه، و حتی تقویم های قدیم که در حیطه علم اختیاراتند، به تقویم های نو و… تبدیل می‏شوند. شاعری (مثنوی خیر الکلام، ص ۱۵۷) در دوره رضا شاه عنوان شعرش را گذاشته است: «در این که از سال هزار و دویست هجرت تا سیصد، عالم جدید شده و زمین به واسطه ی انسان گنج های خود را بیرون داده و صنایع پیدا شده است».

عالم حادث هست ای مرد جلیل

حادثات هر زمان او را دلیل

می شود هر قرن یک نوع دگر

حالت و رفتار و اوصاف بشر

…تا به سیصد اندر این قرن کبیر

گشت اوضاع جهان خیلی منیر

گنجها گردید از انسان پدید

واقعا گردید این دنیا جدید

راه آهن گشت در آن آشکار

تلگراف آمد به هر شهر و دیار

از صنایع گر بگویم من سخن

عقل ماند مات ای مرد کهن

… نوع انسان قبل بودی در وبال

اندر این صد سال گشتی با کمال

بعد از این تکمیل او بسیار هست

این جهان پربینی از انوار هست

می‏رود از بین این جنگ و جدال

نیک گردد بهر انسان کلّ حال

در زمین گردند با خط و زبان

دین شود آزاد بر خلق جهان

در این وضعیت متغیر که پارادایم های علمی کهن در هم می ریزد، و به تبع آن در اوضاع تمدنی تغییراتی داده می شود، ای بسا علم دین، و شناخت فلسفی از دین هم عوض می شود، چنان که شاعر بالا در دو بیت اخیر از آن سخن گفته است. فلسفه و الهیات نیز عوض می شود، چنان که ممکن است براهین اثبات خدا هم تغییر کند. همواره یک پژوهشگر باید مراقب این تغییرات باشد. این احساس را فقط یک مورخ می تواند داشته باشد نه یک فیلسوف یا دانشمندی که خودش بخشی از این دریای فکر است و اغلب به تحول و تاریخ علم ـ چه رسد به تحول در مفهوم علم ـ توجهی ندارد.

در دنیای اسلام با توجه به تعدد منابع «علم»، از عرب جاهلی بگیر یا فرهنگ سریانی، اعم از دینی و یونانیات در آن، و نیز آورده های ایران و هند در تمدن اسلامی، و نیز گرایش های متعدد کلامی و فلسفی و اخباری، می شود از «دنیاهای علم» صحبت کرد. وقتی در بغداد قرن سوم هستیم، سرجمع، میان مدرسه و راسته بازار ورّاق‌ها، مدرسه اخباری بربهاری، محله کوفی‌ها یا خراسانی‌ها و مزار ابوحنیفه، مریدان جهم بن صفوان و دیگران، کسانی که در مجالس طلبگی علم آموزی می کنند، و همین طور دربار عباسی، یک مجموعه دانایی وجود دارد که تلفیقی از علم به معنای و دنیاهای مختلف است.

این دانایی، تلفیقی از آموزه های قرآن و تفسیر آن، از چند صد هزار حدیث که در اختیار بخاری و مسلم و احمد بن حنبل و دیگران بوده است، از صدها کتاب و جزوه ترجمه شده از یونان، از متون هندی‌ و ایرانی پدید آمده است. این «علوم» در خطابه های واعظان بغداد، متون درسی مدرسان، کلمات معرکه گیران، داستانهای قصه خوانان، مشایخ صوفیه و دیگران بکار می‌رود. در اینجا وقتی از یونان مذمت می شود، یا وقتی ستایش از اخبار و روایات در جریان است، وقتی کلام ملوک العرب را نقل می‌کند، همه اینها یک مجموعه پیوسته بهم است که امکان تجزیه بسیاری از آنها وجود دارد. تازه، اینها گفته‌هاست. اما ناگفته‌هایی که پشت سر هر کلمه‌ای پنهان شده، گاه ده‌ها برابر گفته‌هاست. همچنین بینش هایی که در عمق ذهن جامعه و فرد سبب چینش این کلمات و جملات می‌شود، مجموعه‌ای از باورهای کلی دینی و فلسفی است که راه را برای تفسیر و تحلیل و اثبات گزاره‌های موجود فراهم می‌سازد. این در عرصه عمومی است. در طب، نجوم، کیمیا و دیگر علوم طبیعی هم، تک به تک، به همین شکل، پیش فرضها و دانسته‌های کهن و روایات بیشمار و اقوال حکما و سخن هندیان، خرافات کهن ایرانیان و داستانهای یونانیان و … همه و همه مجموعه‌ای از دانایی‌های جاری در آن جامعه علمی است که حاصل میراث علوم قدیم و کنکاش های جدید است.

در همه اینها، علوم موجود در عرصه های علمی خاص و عمومی ریشه در عمق ذهنیت جامعه مربوطه دارد، و هرچه هست، در این روزگار به عنوان «علم» دنیای جدید که بعدها لقب اسلامی هم به خود گرفت، شناخته می شود.

 مهم‌ترین کارکرد چارچوب های پارادایمی یک جامعه علمی، هماهنگ کردن افراد وابسته به آن مجموعه برای فکر کردن در چارچوب معین و عضویت در جامعه علمی مربوطه است. وقتی جامعه علمی می گوییم، مقصود فقط دانشمندان آن جامعه نیست، بلکه هر کسی است که سخنی در حوزه علمی می گوید و عملا آن چارچوبها را رعایت می کند.

جنبه مثبت آن، خارج نشدن مجموعه، از مداری است که قرنها در آن تنیده و راه رفته است؛ اما جنبه‌ی منفی آن، بستن باب فکر نو و اصرار بر حرکت در دایره اصول پیشین است که همواره در معرض چالش های تازه و پرسشها و پاسخ های نو است. در بخشی از این مجموعه، اقوال پیشینیان و مکاتب فکری حاکم است که جامعه علمی یک دوره، یک تمدن، یک کمپ بسته، خود را از آن دانسته و تمام حیثیت وجودی‌شان در دفاع از آن مجموعه خلاصه می‌شود. اینها مرتب به اقوال پیشینیان استناد و استدلال می کنند و کلمات قصار آنان راهنمای آنان در دانش است. وقتی در دایره‌ی فلسفه سینایی یا صدرایی هستید، تمام امتیاز شما به دفاع جانانه از این فلسفه و حرکت در آن چارچوب و پیش فرض‏های فلسفی و جهان شناسانه آن است. چنان که اگر مرید ابوسعید ابوالخیر باشند، و سرسپردگی به مکتب و خانقاه او داشته باشند، آنچه در ذهنشان می‌آید و از زبانشان می‌تراود، همه در چارچوب آموزه‌های همان شیخ است که آنان خود را وابسته به مجموعه معارف او می‏دانند. در باره تعلق فکری جامعه علمی به یک بسته فکر می‏شود به نمونه های مذهبی هم مثال زد. وقتی یک جمعی در چارچوب مذهب حنفی قرار دارند، همه اصول و فروع، روش استنتاج و استدلال و اجتهاد، همگی بر اساس همان پیش فرض های شناخته شده است. افزون بر آن که نوعی دلبستگی هم وجود دارد. بیفزایید که جز در چند امر جزئی، امکان تغییر و تحول هم وجود ندارد.

در اینجا، باید دید مفهوم علم و دانایی به چه معنایی به کار می رود. یعنی از دید موسس این جامعه علمی و آن که صورت کار را می سازد، علم ریاضی چیست، علم طبیعی چیست، علم کلام چیست و … به همین دلیل است که در هر جامعه‏ای نوعی خاصی از تقسیمات علوم وجود دارد. در واقع، دلیلش این است که علم در این جامعه، تعاریف خاص خود را دارد.

به هر روی، اکنون باید پرسید: در این مجموعه‌ها، خرد مشترک انسانی چه جایگاهی دارد؟ و این که اساسا خرد در آن روزگار، یا هر روزگاری، چه تعریفی دارد؟ آیا خرد و علم، همان عقل تجربی است؟ چه کسی خردمند‌تر است؟ آیا خرد امر ثابت و تعریف شده است؟ آیا خرد جز همین یقین درونی، با هر شکل و هر مقدمه‌ای است، چه نوع یقینی؟ وقتی می‌گوییم فلان جامعه خردگراست، یا تمدن اسلامی در قرن سوم و چهارم خردگرا بوده، با چه تعریفی است؟ بدون شک، تعریف خرد، منهای جنبه های مشترک، اختصاصی های خاص خود دارد. تعیین مرز بین مشترکات و اختصاصات، کار سختی است، هم از لحاظ مفهومی و هم مصادیق.

پاسخ دادن به این پرسشها، به خصوص درباره ماهیت خرد و علم، امری سهل و ممتنع است. سهل است به این خاطر که به هر حال خرد، گویی برای همه امری مفهوم و قابل درک است. آن که عقلی‌تر می‌اندیشید، خردگراتر است. اما ممتنع است، زیرا تعریف خرد به این سادگی نیست، چون علم در هر جامعه علمی، از یونان گرفته تا پیش و پس از آن، در هر جا، سازواره خاص خود را دارد. با این حال، بشر که می داند، دانش، همانند اخلاق، وجه مشترکی دارد، تلاش زیادی برای تعریف ابعاد دانش و خرد داشته است. می دانیم دنیای قبل از یونان و بعد از آن متفاوت است و این را می دانیم که  اساسا منطق در یونان و توسط ارسطو برای همین وضع شد تا حوزه علم و استدلال روشن شود. مسلمانان نیز این حقیقت را دریافتند و در این باره تلاش کردند. اما راه‌های معرفت، تنها در چارچوب آن منطق پیش نرفت.

برای مثال، آنها که در مجموعه دانایی «صوفیانه» زندگی می‌کردند، پا و پایه همین خرد را چوبین و سست و یقینیات خود را بسیار بالاتر از استدلالهای اهل منطق می‌دانستند. جمعیتشان هم به مراتب از خردگرایان بیشتر بود و آنها را «زندیق» هم می‌گفتند. آنان بر این باور بودند که این همه استدلال درهم و برهم چه چیزی را ثابت می‌کند؟ کدام یقین را به اندازه‌ای که آنان دارند، برایشان به ارمغان می‌آورد؟ این جماعت مفهوم «علم» را نه تنها در حد دانایی به معنای مصطلح آن، یعنی علم حاصل شده در ذهن، از طریق حواس یا تجربه یا استدلال معنا نمی‌کنند، و صرفا آن را عبارت از «کشف و شهود» و نوعی «دریافت باطنی» می‌دانند، بلکه در کل، در تعریف علم، چیزی جز یک امر باطنی و روحی که سبب پاک بودن نفس، داشتن تقوا و ورع، نوعی بصیرت باطنی و آماده کردن نفس برای دریافت الهام و مسائلی از این قبیل است، سخنی نمی‌گویند.

به عبارت دیگر، اگر «علم» در اصطلاح اکثریت حوزه‌های فکری در تمدن اسلامی، عمدتا به علوم دینی گفته می‌شود، و شاهد آن کتاب جامع بیان العلم ابن عبدالبر است، و تلویحاً علوم دیگر در مرتبه دوم قرار می‌گیرد، در نظر صوفیه، مسأله از این هم متفاوت‌تر ـ کم رنگ تر ـ است، آنچنان که علم، حتی به خود علم از هر نوع آن، حتی علوم دینی، مانند تفسیر و حدیث و کلام هم، علم گفته نمی‌شود. البته لفظ علم بکار می رود، چنان که کلمه «علم» در متنی مانند «قُوت القلوب» ابوطالب مکی، متوفای ۳۸۳ هجری، صدها بار تکرار شده و در تمامی این موارد، عبارت از آن چیزی است که نه با خرد ارتباطی دارد، و نه با دریافت‌های حسی، بلکه صرفا نوعی تهذیب نفس، تقوای باطنی، و یقین و معرفت درونی است. گهگاه و به طور استثناء، از علم به احکام یاد می‌شود، آن هم به هیچ روی در مرتبه علم یقینی نیست: «العلم علمان: علم الامراء و علم المتقین. فأما علم الامراء علم القضایا، و اما علم المتقین فهو علم الیقین و المعرفة» (قوت القلوب: ۱/۲۴۷). حالا گفتن این که کدام علم است کدام شبه علم، این بسته به جامعه علمی دارد که در آن قرار داریم و دیدگاههایش را بحث می کنیم. هر کدام دیگری را شبه علم می نامند.

یک معضل مهم، این است که اگر یونان یک جامعه علمی دارد، با همه اختلاف نظر ها، و اما در تمدن اسلامی، دنیاهای علم وجود دارد، دنیاهایی که توافق در اصل معرفتی هم میانشان وجود ندارد. در واقع، دانش در این قبیل جوامع سخت تکثرگرا، و تا عمق درگیر، به معنای آن است که هسته مرکزی دانش و معرفت، یک پلاتفرم ویژه و تعریف شده ندارد. چندین پلاتفرم هست و جامعه مورد نظر، بین اینها در رفت و برگشت هستند. این را باید در جای دیگر توضیح داد، اما به هر حال مربوط به تاریخ مفهوم علم در ادبیات اسلامی است.

با همه این احوال، هرچند اختلاف در تعریف خرد زیاد است، اما به هر حال، راه و رسم خردگرایانه برخورد کردن، تا اندازه‌ای در مجموعه فرهنگ و تمدن اسلامی، امری شناخته شده است؛ البته نه چندان دقیق، اما این مقدار که تفاوت میان آنچه مستدل خوانده می‌شود با آنچه بی پایه است، تا حدودی روشن است. نگاهی به سیر کاربرد مفهوم خرافه در ادبیات اسلامی قرون میانه موید این است که یک قدر مشترکی وجود دارد، گرچه باز هم تعیین حدود آن دشوار است.

به واقع، وقتی میان ابوریحان و احمد بن حنبل مقایسه می‌کنیم، تفاوت مشرب آنها را در می‌یابیم. دنیای «معرفتی» آنان از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارد، و این در حالی است که هر دو، مسلمان هستند. ما می‌توانیم بربهاری را با ابوالحسن عامری مقایسه کنیم، ابن سینا را با ابن جوزی. آثار مکتوب نویسندگان مختلف این دوره را نیز می‌توانیم با هم مقایسه کنیم. همان طور که اشاره شد، در کل می‌توانیم تفاوت افراد خردگرا و روشهای آنها را با گروه‌های دیگر بشناسیم.

اگر بخواهیم با مفهوم علم در میان مسلمانان آشنا شویم، باید لایه‌های فکر و اندیشه آنها را از دل کتابهایی که در موضوعات مختلف علمی نوشته‏ اند، بازشناسی کنیم. روشهای آنها را در ارائه مطلب، استدلالهای آنها را برای اثبات قضایا، نوع تصویر ذهنی آنها از مسأله مورد بحث، نوع نگارش، تعابیری که برای درستی و نادرستی افکار بکار می‌برند، مجموعه باورهایی که نسبت به گفته‌های مربوط به موضوع مورد بحث دارند، و بسیاری از مسائل این چنینی را با دقت بشناسیم. ما باید دنیای معرفتی این افراد را که مهم ترین های جامعه علمی مسلمانان هستند، بشناسیم. ما باید مفهوم علم را از دل آثار متفکران اسلامی با گرایش های مختلف استخراج کنیم؛ ببینم آنان به چه گروه علمی تعلق دارند. صحت و سقم گزاره‏ها را در هر حوزه، چگونه و با چه شاخص هایی می سنجند.

کتابها و رساله‌های این دوره، به دو صورت ما را با نظام معرفتی خود آشنا می‌کنند. دسته اول آثاری هستند که به تعریف مفهوم علم یا شاخه‌های آن می‌پردازند. ورود آنان در این مبحث، گاه در حد نقل کلمات قدما در اهمیت علم است، و تنها وقتی ارزش دارد که آنها وارد مبحث علم، واقع نمایی آن، راه‌های اثبات قضایا و این قبیل مباحث شوند. یعنی به نوعی از منطق علم و فلسفه علم سخن می گویند. در این زمینه، نمونه‌هایی شامل آنها که استطرادا به این مباحث می‌پردازند تا آنها که در آثار فلسفی خود، بخش ویا حتی مجلدی از یک مجموعه را به مبحث علم و تعریف آن اختصاص می‌دهند، می‌توان یافت. شاید مهم‌ترین آنها، کار قاضی عبدالجبار در کتاب المغنی باشد که مجلد دوازدهم را «فی النظر و المعارف» یعنی به بحث علم و ماهیت نظر و استدلال اختصاص داده است.

 دسته دوم، کتابهایی است که موضوع آنها ارائه یک پژوهش تاریخی، جغرافیایی یا فرهنگی است، و ما می‌توانیم از نوع نگاه آنها، نکاتی که در این زمینه به صورت جسته گریخته دارند، روشی که در مواردی روی آن برای بحث و فحص تکیه می‌کنند و …. چهارچوب معرفتی آنان را بدست آوریم. برای مثال، مرور بر آثار بیرونی، فهرست ابن ندیم، و نیز کتابها و رسائل جاحظ، مسعودی و بسیاری دیگر که حساسیت روی نوع نگاه معرفتی خود در لابلای تحلیل‌ها دارند، می‌تواند ما را در نشان دادن این که در تمدن اسلامی چه نوع نگاه معرفتی وجود داشته یاری کند. این کار به خصوص با آثار پزشکی یا نجومی یا آنچه به عنوان کتب عجایب نامیده می شود‏، به خوبی امکان پذیر است. این که یک گزاره طبی در باره خواص یک گیاه، بر اساس یک حدیث اثبات می شود، یا سخنی از قدما، یا برگرفته از دانش های عرفی و مردمی و یا هر چیز دیگر، در شناساندن روش علمی جاری در اطراف کتابی که این خواص را بیان کرده، به ما کمک می کند.

همه ما آگاهیم که بحث «معرفت و مرتبه شناسی علم» در فلسفه، آن چیزی که حالا به آن فلسفه علم می گویند، از بحث‌های بسیار قدیمی است و کهن‌ترین صورت‌بندی آنها، در فلسفه یونانی، در قالب مکتب‌های مختلف صورت گرفته و از آنجا به دست مسلمانان رسیده است. در تمدن اسلامی هم، این بحث هم به لحاظ نظری و استقلالی مورد توجه بود، و هم در عمل، در تولید مکتب‌ها یا مذهب‌های خاص در میان هواداران فلسفه یا تصوف یا اخبار نقلی خود را نشان داد.

آنچه بر ما لازم است، شناخت درست این بحث بر اساس منابع پیشگفته است. در این باره، به دلیل آن که در قرون اخیر، جایگاه واقعی مباحث معرفت شناسی میان مسلمانان جدی نبوده، کار جدی نشده و بیشتر بر اساس اصول پذیرفته شده در رشته‌های علمی، مثلا فقه با روش اجتهادی خود، در علم اصول، و حتی در فلسفه که جایگاه اصلی این مبحث بوده، کارها به صورت تکراری پیش رفته است. شاید بتوان گفت، در علم اصول فقه، تا اندازه ای از قرن سیزدهم به بعد، بحث های کمی جدی بین اخباری ها و اصولی ها شد. اما همه اینها، در چارچوب روش های فقهی بود که پیش فرض های خود را در مبانی اتخاذ شده و احکام صادره از آن ها دارد. با این همه، این که می گویند کسانی علم اصول فقه را فلسفی کرده اند، نشانی از نوعی فضای بازی است که در برخی از روش های اجتهاد صورت گرفته و نشان از عقل گرایی دارد. اما به رغم همه اینها، بحث از فلسفه علم، به صورت مستقل مطرح نشد و بعدها طرح مباحث فلسفه علم، باز هم از غرب به درون جامعه علمی ما وارد شد.

اما به هر حال، مسلمانان در طول این هزار و چند صد سال، با مفهوم علم سروکار داشته اند و علم برای آنان، یک امر مقدس و مهم بوده است. چگونه می توان سیر مفهوم علم را میان مسلمانان دریافت؟ قبلا اشاره کردیم که باید از کتابهایی که در علوم مختلف نوشته اند، این مباحث را بدست آوریم.

درباره مفهوم علم میان مسلمانان، آنچه به صورت سامان یافته این جریانها را در ارتباط و با تکیه بر مفهوم علم دنبال کرده، کاری است از فرانتس روزنتال با عنوان Knowledge TriumphantThe Concept of Knowledge in Medieval of Islam که تحت عنوان «دانش پیروزمند» به فارسی درآمده است (تهران، نشر گستره، ۱۳۹۲). در این کتاب سیری از نظریات مربوط به تفسیر مفهوم علم و تلقی‌های مختلف آن در کلام اسلامی، عرفان، فلسفه و به طور کلی در جامعه اسلامی به لحاظ آموزشی، مورد بحث مستوفا قرار گرفته است. فصل‌های این کتاب عبارتند از: دانش پیش از دانش، ظهور دانش، صورت جمع دانش، تعریف‌های دانش، دانش همان اسلام (کلام و دانش‌های دینی)، دانش همان نور (تصوف)، دانش همان اندیشه (فلسفه)، دانش همان جامعه (آموزش). روزنتال در کتاب دیگر خود با عنوان «میراث کلاسیک اسلام» نیز، برخی از متن‌هایی را که به این حوزه مربوط می‌شد، آورده و توضیحاتی درباره آنها داده است. فصل سوم آن کتاب با عنون رده بندی علوم و روشهای پژوهش و آموزش، شامل چند متن شناخته شده از خوارزمی، فارابی، اخوان الصفا، ابن حزم، ابن سینا، ابوالحسن عامری، ابوالفرج عبدالله بن طیب و حنین بن اسحاق است. درباره رده بندی علوم در اسلام، مقالات دیگری هم نوشته شده، اما اغلب اینها، مبتنی بر رساله‌های تقسیم علوم است که خود متأثر از نوع نگاه یونانی است، و در عمل، خالی از مرورهای جدی بر متونی که در خود تمدن اسلامی در چارچوب نظام معرفتی موجود و البته متنوع، نگاشته شده‌اند.

آنچه مهم است این که ما در بررسی مفهوم علم در تمدن اسلامی، اولاً لازم است بی طرفانه و در چارچوب یک نگاه تاریخی بی طرف، به این کار بپردازیم. این در حالی است که در قرن گذشته، از زمانی که به مقایسه وضعیت خود با اروپا پرداخته‌ایم، اغلب با نوعی پیش داوری مثبت به گذشته می‏نگریم. از آن بدتر این است که گزینشی عمل می کنیم و مانع از یک بررسی دقیق در باره مفهوم علم می شویم. نکته مهم دیگر این است که توجه داشته باشیم که در طول دویست سال گذشته، مفهوم علم در میان ما مسلمانان که این بار متأثر از فرهنگ وارداتی بوده ایم، با گذشته تفاوت کرده است. اینها دو دنیای متفاوت در حوزه علم است. این ملاحظه را در بررسی تاریخ مفهوم علم باید داشته باشیم. در عین حال، سنجش معلومات، بر اساس زاویه دید های مشترک، بسیار مهم خواهد بود. این که در دل این دنیای دانش، گزاره ای مطرح شود، و «دیگری» آن را خلاف واقع و افسانه بداند، اهمیت زیادی دارد. مقایسه روش بیهقی در تاریخ نویسی با روش های داستانی، یا مقایسه ابوریحان بیرونی با منجمان اهل تنجیم، نشان می دهد که بر اساس شاخص هایی، می توان مفهوم علم را در همان دوره، بر اساس نگاه های مشترک به علم، و تفسیرهای مشترک از خرد در یافت. البته که در آن دوران، علم تنها تا حدی پیش رفته بود و ما نباید انتظار پزشکی جدید را از طب قدیم داشته باشیم و آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم. از نظر طب جدید، غالب گزاره های طب قدیم باطل است، اما همانها آن زمان علم دانسته می شد. اکنون  می توانیم بگوییم در آن روزگار، انبوهی از رسائل و کتابهای مشتمل بر داده‌ها و معلومات بی‌پایه و در عین حال شگفت و غیر علمی وجود داشته که به اسم کتاب پزشکی در دسترس طبیبان سنتی بوده و ارزش و اعتبار آنها سخیف‌تر از آن چیزی است که میان پایین‌ترین طبقات مردم بوده و هست. اما این در سنجش میان علم جدید پزشکی با قدیم است. در باره شناخت طبیعت نیز کافی است نگاهی به کتاب منافع الحیوان، متنی از قرن هفتم، از عبدالهادی بن محمد با تصحیح محمد روشن (تهران، موقوفات افشار، ۱۳۳۸) و یا رساله خواص اشیاء داشته باشیم تا انبوهی از دستورالعمل‌های پزشکی عجیب و غریب را بشناسیم. این ها به دو دنیای علم تعلق دارند. یک نمونه درباره خرگوش این است: «دندان خرگوش بر خود بندند از آن جانب که دندان درد کند ساکن شود. سرگین او زن با خود دارد، آبستن نشود. و اگر در شراب بخورند در جامه خواب، شاشه نکند. خرزه او به آب بپزند و زن بخورد و مرد با او جمع شود، به یک دفعه آبستن گردد» (منافع الحیوان، ص ۱۰۲). با این حال، در باره بسیاری از همین موارد، می توان انتقادهایی را در همان روزگار بدست آورد.

وقتی ما علم را همه جانبه و در همه حوزه ها نگاه می کنیم نباید آنچه را که در قرن بیستم به عنوان فرهنگ غربی و شرقی مطرح شده، به عنوان یک صافی تمام عیار، و یک چارچوب منحصر در تحلیل مفهوم علم در دنیای گذشته مطرح کنیم. به طور معمول، هر «فرهنگ و تمدنی» ویژگیهای خاص خود با اتکاء به منابع درونی، زایش‌های داخلی با تلفیق داشت‌های محلی خود دارد و همزمان ارتباطات بیرونی خود را در استفاده از آثار دیگران. تمدن اسلامی، به غیر از مقومات داخلی، رشته‌ای پیوسته با هند، ایران و یونان داشته است. مجموعه «فرهنگ ـ تمدنی» ایران قبل از اسلام و همین طور هند قدیم، و یونان کهن نیز چنین هستند. ما باید وقت خویش را صرف شناخت مقومات داخلی و عناصر بیرونی آن مجموعه‌ها بکنیم و بی‌دلیل با تحمیل نگره‌های جدید مثلا در تعارض میان فلسفه‌های غربی ـ شرقی، به کلی گویی درباره آنها نپردازیم. ما بیش از آن که به این تقسیم بندی‌های کلی نظر داشته باشیم، می‌بایست به بستر تاریخی بحث، شکل گیری عناصر ریز در یک مجموعه کلی و نمونه‌های عینی و واقعی آنها توجه داشته باشیم. اغلب کسانی که به این بحث‌ها از منظر نظریات کلان و تقسیم مدارانه تمدنی نگاه می‌کنند، فاقد نگاه ریزنگر و جزئی در آثار برجای مانده از آن فرهنگ و تمدن هستند. چنان که غالب کسانی که فیلسوفانه درباره کلیت نظام معرفتی ما و غرب سخن گفته‌اند، حتی از عمومی‌ترین متن‌هایی که مسلمانان درباره علم، تاریخ آن، معیارها و نیز تجربه‌های پژوهشی عملی خود در این باب نوشته‌اند، غافل مانده‌اند.

به هر روی آنچه مسلم است این که دایره این بحث، یعنی یافتن عناصر معرفت شناسانه در متون ادبی و علمی گذشته، در ادوار مختلف دوره اسلامی، در مناطق مختلف، در میان فرقه‌ها و مکتب‌های متفاوت، چندان گسترده است که هر اندازه جستجو شود، باز پایان نخواهد پذیرفت. ما با این قبیل پژوهشها می‌توانیم، اندازه عمق نگاه معرفت شناسانه عالمان برجسته موجود در تمدن اسلامی را دریابیم، عمقی که هم حد پیشرفت و هم موانع اصلی توقف و پسرفت را به ما نشان می‌دهد.

یکی از بهترین نتایجی که از این قبیل پژوهشها بدست می‌آید، درک  تأثیر درآمیختگی روشهای معرفتی در حوزه‌های مختلف فلسفی، علمی و صوفیان در علم رایج در دنیای اسلام است؛ برای مثال تأثیر نجوم در عرفان، چه در حد تشبیهات ادبی و چه آثاری که در اثبات نوع قضایای نظری عرفان گذاشته، یکی از جالب‌ترین تجربه‌هایی است که برای مثال با مرور بر متون نوشته شده توسط ابن عربی می‌توان بدست آورد [بنگرید: نجوم کهن در آموزه‌های ابن عربی، تیتوس بورکهارت، ترجمه لیلا کبریتچی، مهدی حیبی زاده، تهران، ۱۳۹۳].

در این مجموعه که تعداد ۵۵ مقاله زیر عنوان مفهوم علم در تمدن اسلامی فراهم آمده است، با نمونه‌های اندکی از این قبیل بررسی‌ها که می شود ما را با مفهوم علم در ذهن و ذهنیت مسلمانان روب کند،  آشنا خواهیم شد. پنهان نمی شود کرد که در پشت سر این بررسی ها، حس نویسنده برای نشان دادن، علل واماندگی ما برابر تمدن جدید، در شکل دهی به عبارت و مباحث موثر بوده است. به هر روی، یک واقعیت غیر قابل انکار این است که ما در دویست سال گذشته، حس عقب ماندگی علمی و عقب افتادن از آنچه نامش را «کاروان علم و تمدن» گذاشته اند، داشته ایم. طبعا بحث را برای پاسخگویی به چراهای آن طرح می کنیم و لاجرم تأثیرش را بر ما دارد. بماند که هنوز هم فراوان هستند کسانی که می کوشند همان علم موجود در تمدن اسلامی را برای امروز ما سودمند بدانند. این هم خود زاویه دیگری است که نشان می دهد تفاوت دو جامعه علمی به خوبی درک نشده است. شاید از میان اینها بر یک نکته بشود تأکید کرد و آن این که ما نه آن وقت ـ دوران به اصطلاح شکوه تمدن اسلامی ـ استقرار لازم را در تثبیت مفهوم علم برای شکل دهی به نوعی پارادایم علمی تعریف شده و پویا داشتیم و نه امروز داریم. این امر دلایل خاص خود را دارد . از این که بگذریم نیاز داریم عواطف و  احساسات را کنار بگذاریم و عمیقا خالی از تعصب و گرایشات، تاریخ مفهوم علم در دنیای اسلام را با ارزیابی بیشتر متون برجای مانده روشن کنیم. در این صورت، جایگاه خود را در کاروان علم بهتر درک خواهیم کرد.

مقدمه کتاب «مفهوم علم در تمدن اسلامی» پدیدآور: دکتر رسول جعفریان

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.