بررسی مفهوم «عصمت» با نظریه نیمسازگاری
سعید دهقانی
به گزارش «مبلغ» به نقل از دین آنلاین، در این یادداشت به این موضوع پرداختهام که اگر شخصی را معصوم فرض کنیم، چگونه میتوان درباره او داوری کرد. در این نوشته با مسائل تاریخی و احادیث دینی کاری نداریم. صرفا تمرکزمان بر این پرسش است که آیا به لحاظ فلسفی عصمت منطقی است یا نه؟ به عبارت بهتر، مساله بر سر این نیست که آیا پیشوایان دینی معصوم بودهاند یا نه، پرسش اصلی ما این است که اگر معصوم باشند چه پیامدهای عقلی و منطقی به دنبال خواهد داشت.
پرسش اصلی
مگر نه این است که مسؤولیت اخلاقی در گرو انتخاب است و این انتخاب همواره میان نیک و بد است؟
اگر امامان شیعه، تنها قادر به انجام امور خیر بودهاند، چگونه میتوان از ارزشداوری اخلاقی درباره آنها سخن گفت؟ اگر آنها میتوانستند میان گزینههای مختلف بهترین را انتخاب کنند، پس چه تفاوتی با سایر انسانها داشتهاند؟ اگر رسالت عیسی این بود که بر روی زمین بیاید و نیک باشد، پس چه فضیلتی را میتوان برای او قائل شد؟
این پرسشها اگرچه به ظاهر ساده مینمایند؛ اما نقدی جدی بر پارهای از باورهای دینی است. مهم بودن این چالش از این جهت است که به نظر میآید مسؤولیت اخلاقی در گرو داشتن گزینههای بدیل در امور اخلاقی، یا همان دوگانه خیر و شر است. اگر شخصی بر سر یک دو راهی اخلاقی قرار گیرد که حق انتخاب گزینههای خیر و یا شر را داشته باشد، میتوانیم او را مورد داوری اخلاقی قرار دهیم؛ این در حالی است که به نظر میرسد اگر در جهانی فرضی شخصی تنها گزینه خِیر را در اختیار داشته باشد نمیتوان او را مورد ارزشداوری قرار داد. گویی او گزینه بدیل دیگری در اختیار نداشته است؛ به عبارت بهتر او در انجام عمل خیر مختار نبوده است، لذا هیچ برتری یا فضیلتی نمیتوان برای او قائل شد.
چنین انتقاداتی در میان متکلمان مسلمان و غیرمسلمان به اندیشههای عصمتباورانه وارد شده است، اما آیا این چالشها میتواند زمینهساز نقصان فلسفی در مفهوم «عصمت» باشد؟
چه کسی معصوم است؟
در ابتدا مفهوم «عصمت» را تعریف، و تلقیهای گوناگون از را صورتبندی و آسیبشناسی میکنم.
عصمت در لغت عربی از ریشه عصم به معنای دور بودن میآید. عصمت دلالت بر مفهوم دور بودن از گناه دارد. در میان دینباورانی که به این مفهوم قائل هستند، خوانشهای گوناگونی از معصوم بودن وجود دارد که در حالت کلی میتوان آن را به چند دسته تقسیم کرد:
الف- عصمت یک مقام است؛ به این معنا که شخصی به دلیل کسب مکارم اخلاقی و سلوک معنوی و یا برگزیده شدن توسط خداوند به مقامی میرسد که هیچگونه گناه و معصیتی از او سر نمیزند؛ به این اعتبار، او پس از کسب مقام عصمت زندگی تضمینشدهای دارد و شخص دینباوری که قائل به معصوم بودن او است، ملزم است که گناه و معصیت را از آینده این شخص به دور بداند.
پرسشی که این تعریف از عصمت به همراه دارد این است که: مبنای این گزاره چیست؟ چرا یک شخص باید چنین تفکری را بپذیرد؟ کدامین دلیل وجود دارد که برای دینباور ثابت کند او(شخص معصوم) دور از معصیت خواهد ماند؟
به نظر میآید اگر شخصی باورمند به این تعریف از «عصمت» باشد، به جز تصدیق قلبی هیچ راهی برای تداوم باور خود ندارد؛ یعنی تداوم باور او تنها در گرو قرائن غیرگزارهای است و نه قرائن گزارهای. فردی که به این تعریف از عصمت باور دارد لاجرم نمیتواند دلایلی اقامه کند که شخصی دیگر را به صدق و پذیرش این مفهوم از عصمت وادارد.
ب- عصمت از بدو تولد، و یا در برههای مشخص از زندگی تا پایان حیات به برخی از برگزیدگان خدا داده میشود.
این تعریف از عصمت هم از نقصانهای معرفتی تهی نیست. در این صورت شخص معصوم چه فضیلتی دارد؟ انسان در داوری میان خیر و شر است که مورد ارزشداوری قرار میگیرد؛ در نتیجه اگر انسانی از پیش، فقط و فقط خیر بر سر راهش باشد هیچ اختیاری برای انتخاب نداشته است. در حقیقت در چنین شرایطی فرد معصوم آزادی انتخاب ندارد و این مشکل فلسفی نشان میدهد که نمیتوان فضیلتی را برای شخصی قائل شد که غیرمختارانه راه نیک را برمیگزیند.
ج- عصمت صرفا یک مقام است که پس از داوری کارنامه زندگی به شخصی داده میشود؛ در چنین شرایطی مجموعهای از عملکردهای اخلاقی، زیستی و معنوی فرد نشان میدهد که او در طول حیاتش از هرگونه گناه و معصیت به دور بوده است. ویژگی این خوانش از مفهوم عصمت این است که آیندهگرا نیست، بلکه گذشتهگراست؛ یعنی بر این مبنا تا مادامی که شخصی حیاتش به سر نیامده باشد و کارنامه زندگیاش مرور نشود، نمیتوان برای معصوم بودن، یا نبودن او نظری داد. این خوانش از عصمت با خوانش الف و ب متفاوت است چرا که در آن دو مورد، آیندهای خطاناپذیر برای شخص معصوم احراز میشود اما در این مورد چنین نیست.
این خوانش از مفهوم عصمت این بستر را برای فرد دینباور فراهم میآورد تا شخص معصوم را اولا آزاد در انتخاب نیک یا بد، و ثانیا آزاد در انجام امور خیر یا شر بداند. در حقیقت چنین معصومی در زندگی خود هم آزادی اراده داشته و هم آزادی عمل و با آگاهی از خیر و شر امور، راه نیک را برگزیده است؛ این شخص معصوم همانند سایر انسانها بوده و از پیش هیچ مقام ویژهای همانند عصمت در طول حیات به او عطا نشده. او با جهد و نیکنفسی و سلوک معنوی خود را از گناه و اندیشه معصیت به دور نگه داشته است.
به نظر میاید این تعریف از عصمت، کمتر از دو مورد پیشین با مشکلات فلسفی مواجه است.
اگر قرار باشد عصمت گزارهای قابل قبول برای پذیرش پارهای از باورهای دینی باشد چه بهتر که این مورد مورد قبول قرار گیرد چون با نقصان منطقی، فلسفی و عقلانی کمتری مواجه است. با این حال در ادامه، خواهیم خواند که همان دو تعریف دیگر از عصمت هم میتوانند درجهای از عقلانیت را در خود داشته باشند. به عبارت دیگر هر سه تعریف میتوانند عقلا موجه باشند.
ناسازگاری و نیمسازگاری
این اندیشه که اراده آزاده انسان با تعینگرایی و جبر (جبر الهیاتی= مشیّت الهی) در تعارض است، از دیرباز تا کنون وجود داشته؛ حتی بر روی الهیات نیز تأثیرگذار بوده است. دستکم بر مبنای یک قرائت از قدرت الهی، سه صفت خداوند در ادیان ابراهیمی – یعنی خیرخواه مطلق، آگاه مطلق و قادر مطلق – به یک اعتبار با اختیار آدمی سر ناسازگاری دارد. مثلا اگر «او» خیرخواه مطلق است و از پیش آگاه بوده که من جنایتی مهیب را مرتکب خواهم شد، و این تصمیم من به ارتکاب جنایت از حیطه قدرت مطلق او خارج نبوده، چرا باید من را مختار دانست و برای انجام عملم عقوبت کرد؟ این چکیدهای از ایده ناسازگاری الهیاتی است که برای فهم مفهوم «عصمت» دستانداز ایجاد میکند؛ چرا که به نظر میرسد آزادی اراده با آنچه من در این یادداشت جبر الهیاتی نامیدهام در تعارض است.
ناسازگاریِ مقدر بودن همه چیز و اختیار داشتنِ آدمی به این معناست که اگر در جهانی فرضی که جبر ( یا مشیت الهی) وجود دارد، هیچ گزینه بدیلی به جز همان گزینهای که مجبور به انجام آن است در اختیار انسان نیست؛ به این اعتبار اصل ناسازگاری ایجاب میکند که برای داشتن اختیار، گزینههایی در دسترس باشد تا فرد مختار بتواند یکی از آنها را برگزیند.
فرض کنید اراده خداوند حکم میکند که شخصی معصوم باشد؛ تفاوتی ندارد که این عصمت در قالب یک مقام به او داده شده، یا برای کسب عصمت جد و جهد به خرج داده است. در هر دو صورت، بر مبنای نظریه ناسازگاری او فقط یک گزینه برای انجام دادن دارد. اگر اراده آزادی آدمی در گرو گزینههای بدیل باشد، شخصی که ارادهاش آزاد نیست و حکم شده که نیکی برگزیند و اصلا پلیدی را به ذهن خود راه نمیدهد هیچ گزینه بدیلی ندارد. به بیان بهتر، او وقتی بر سر یک دوراهی اخلاقی قرار میگیرد، بدون گرایش و مِیل به شر، بیاختیار گزینه خیر را برمیگزیند. این نتیجهای است که برای باورمندان به «عصمت» از نظر منطقی به وجود میآید.
پس اگر خداوند را پادشاه عالم بدانیم و این اصل را قبول داشته باشیم که همه امور این جهان تحت کنترل اوست، و همچنین این فرضیه را بپذیریم که شخص معصومی وجود دارد، اصل ناسازگاری به ما میگوید:
الف- معصوم، مجبور به انجام امور نیک است؛ پس چه فضیلتی را میتوان برای نیک بودن او قائل شد؟
ب- چگونه شخص معصوم میتواند گزینه بدیلی در دسترس نداشته باشد، اما همچنان آنقدر نیکمنشانه زیست کند که تداوم عصمت برای او احراز شود؟
اصل ناسازگاری به ما میگوید که اراده آزاد انسان در گرو دسترسی او به گزینههای بدیل است؛ در نتیجه بر مبنای این اصل اگر شخص معصومی وجود داشته، گزینه بدیلی در زندگی خود به جز آنکه برایش مقدر شده در اختیار نداشته. این نتیجه اما پارهای از باورهای الهیاتی را مخدوش میکند چرا که به نظر میرسد کسانی که به وجود مفهوم عصمت در میان برخی از پیشوایان دینی باور دارند، آن پیشوایان را صاحب اختیار و اراده نیز میدانند.
آیا این مشکل حلشدنی است؟
برهان نیمسازگاری
فرض کنید در یخچال را باز میکنید و یک بطری شیر در آن میبینید. دکتر به شما تجویز کرده که از خوردن لبنیات پرهیز کنید؛ در نتیجه با این که مختار هستید که شیر را بردارید یا برندارید، آگاهانه و بر مبنای دلایلی انتخابتان را میان دو گزینه انجام دادهاید.
اکنون فرض کنید که در یخچال را باز میکنید و به اشتباه خیال میکنید که بطری شیر در جای همیشگی وجود دارد. در حقیقت هیچ بطری در قفسه سرماساز شما وجود ندارد؛ شما بر مبنای عادت مألوف فقط خیال کردهاید که چنین است. باز هم در یخچال را میبندید چون فرقی به حالتان ندارد؛ شما در هر حال مجاز به خوردن شیر نیستید.
تفاوت وضعیت اولی و دومی در این است که در حالت اول شما گزینههای بدیلی برای انتخاب در دسترس دارید، ولیکن در حالت دوم هیچ گزینه بدیلی در اختیارتان نبوده است. اما در هر دو حالت شما با اراده آزادتان از شیر پرهیز کردهاید.
چنین مثالهایی را در ادبیات فلسفی مثلهای فرانکفورت مینامند. اگرچه هدف «هَری فرانکفورت» از طراحی این مثالها مباحث الهیاتی نبود، اما من در این نوشتار از مثالهای او استفاده میکنم؛ چراکه برای برونرفت از پیچیدگیهای این بحث لازم است تبیین دقیقی از مفهوم «اختیار» ارائه کنم. مثالهای فرانکفورت در بیشتر موارد برای تبیین سازگاری اراده آزاد و «جبر علّی» کارایی دارند. در ادامه این نوشته نیز هرگاه از جبر یا تعینگرایی سخن میرود، مقصود علم الهی به آینده است؛ یعنی خداوند همه چیز را مقدر کرده است و بر همه چیز آگاه است. هیچ چیز از دایره قدرت او خارج نیست و سه صفت قادر مطلق، خیرخواه مطلق و آگاه مطلق را دارد که این این صفات به یک نوع تعینگرایی میانجامد. تعینگرایی الهیاتی در این نوشته با تعینگرایی یا جبر سکولار و عِلّی تفاوت دارد.
فرانکفورت با طرح چنین مثالهایی طرحی نو از سازگارگرایی جبر (خواه عِلّی، خواه الهی) و اراده آزاد بوده است.
چنین مدلهایی به ما گوشزد میکند که اراده آزاده انسان لزوما در گرو گزینههای بدیل نیست. آنچه که اراده آزاده انسان را میسازد، توانایی ارزیابی و اقامه دلیل برای انتخاب یک گزینه است؛ حتی اگر یک گزینه برای انتخاب باشد. در حقیقت حساسیت انسان بر اساس دلایلی که میتواند او را به انتخاب یک گزینه ترغیب کند اراده آزاد او را میسازد. به این قاعده، برهان «نیم-سازگاری» میگویند. به نظر میآید این سطح از اختیار بسیاری از گرههایی که بر سر راه مباحث کلامی قرار دارد را میگشاید.
با این برهان میتوان نوری بر زوایای تاریک مفهوم «عصمت» تاباند و نتیجه گرفته که:
الف- شخص معصوم، برای داشتن ارده آزاد نیازی به گزینههای بدیل ندارد.
ب- فضیلت شخص معصوم تنها در گرو قدرت استدلالپذیری و درک دلایل مناسب برای اختیار کردن یک گزینه است.
پس آنچه که معصوم را مورد ارزشداوری قرار میدهد، نه عمل او بلکه حساسیت او به دلایل و استدلالهای لازم و کافی برای انتخاب یک راه است.
نتیجهگیری: آیا بر دینداران لازم است عصمتباور باشند؟
فرض کنید به شخصی در برههای از زندگیاش مقام عصمت داده میشود؛ در این صورت آینده زیستی او متضمن دوری از گناه و معصیت است. در نتیجه او در میان دوگانه خیر-شر تنها یک انتخاب دارد. اما آیا محدود بودن انتخابها به یک گزینه میتوان این نتیجه را بدهد که شخص معصوم آزادی اراده در انتخاب نیک و بد امور را نداشته است؟ به عبارت دیگر آیا آزادی اراده در گرو گزینههای بدیل است؟
مثالهای فرانکفورت به ما نشان میدهد که چنین نیست. یعنی میتوان شرایطی را فرض کرد که شخصی خاص با اراده آزاد خودش در موقعیتی که هیچ گزینه بدیلی به جز یک گزینه وجود ندارد مختارانه انتخاب کند. بنابراین میتوان شخصی را معصوم فرض کرد، آزادی عملش را محدود به امور خیر فرض کرد، و در عین حال آزادی ارادهاش در انتخاب خیر و شر را گشوده دانست.
البته اگرچه میتوان چنین شرایطی را عقلا موجه دانست، اما نمیتوان به این پرسش بنیادیتر پاسخ داد که چه دلیلی وجود دارد ما شخصی را معصوم بدانیم. آیا برای تداوم باورهای دینی فقط کافی است به احادیث و روایت اکتفا کنیم یا در پی جستن استدلالی محکم و بروندینی نیز باشیم؟
تنها شیعیان نیستند که به عصمت پیشوایان دینی قائل هستند. در میان اهل تسنن، آنها که به فقه حنبلی باور دارند معتقدند که حضرت محمد(ص) در هنگام نزول وحی معصوم بوده است. حتی خارج از دایره اسلام، بسیاری از نحلههای فکری در جهان مسیحیت بر این باورند که عیسی مسیح معصوم به روی زمین آمد تا گناه آدمیان را بخرد. اگرچه تعریف «عصمت» در همه ادیان و مذاهب یکسان نیست، اما در این جستار تلاش داشتهام همه تعاریف موجود را در چند دسته صورتبندی کنم. با این وجود، حتی اگر گشودهترین و بینقصترین تعریف از «عصمت» را هم باور داشته باشیم، پرسشهایی ریشهای بر سر اعتقادات دینی به وجود میآید.