توجه به اسلوب ابهام و تصریح در نقل روایتهای تاریخی؛ راهی برای تفسیر دقیقتر قرآن
مبلغ/ احمد پاکتچی با اشاره به اهمیت توجه به اسلوبهای نقل روایت تاریخی بیان کرد: چه آنجا که در نقل روایت تاریخی با اسلوب ابهام مواجه هستیم و چه آنجا که با اسلوب صراحت روبهرو هستیم در هر دو مورد میتواند هدف روشنی دنبال شود. در اسلوب ابهام هدف تعینزدایی و به دست دادن یک قاعده کلی است و در اسلوب تصریح، هدف تعینگرایی با هدف ایجاد لمس و رابطه عاطفی است و این ویژگی ما کمک میکند که هنگام تفسیر آیات بتوانیم تفسیر متناسبتری ارائه دهیم.
به گزارش «مبلغ» به نقل از ایکنا، نشست «اسلوب قرآن در بیان تاریخ»، با سخنرانی احمد پاکتچی، سفیر ایران در یونسکو و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
در ادامه مشروح سخنان پاکتچی را میخوانید؛
در سال گذشته بحثی با نام اسلوب قرآن در بیان تاریخ داشتم. برای روشن شدن طبیعت و جنس بحث باید بگویم که چنین موضوعی؛ یعنی اسلوب قرآن کریم در بیان تاریخ را شاید نتوان یک موضوع میانرشتهای به معنای دقیقش دانست بلکه یک نگاه تاریخی به قرآن است؛ یعنی از منظر دانش تاریخ و متدولوژی تاریخ به گزارههای قرآنی نگاه میکنیم و میخواهیم ببینیم قرآن کریم از چه سبک و اسلوبی برای بیان تاریخ استفاده کرده است و بحث در زمینه سبکشناسی بیان تاریخی است.
فضا – زمان و اهمیت آن در روایتشناسی
با این مقدمه اشاره میکنم به اینکه یکی از مباحث خیلی مهم و در خور توجه در مطالعه روایت و حوزه روایتشناسی توجه به ویژگیهای فضا – زمان است. ویژگیهای فضا – زمان به فضا و زمان رخداد تاریخی اشاره میکند. در بحث از فضا و مکان، قرآن در داستانهایی که میآورد به دو شکل با فضا و مکان مواجه میشود. گاهی اوقات مکان و فضا با استفاده از یک نام بیان میشود و گاهی چنین صراحتی در تعیین مکان وجود ندارد؛ برای نمونه در مواردی مانند جایی که قرآن در مورد حضرت هود(ع) و دعوت قوم خودش؛ یعنی قوم عاد به سوی یکتاپرستی صحبت میکند میگوید این دعوت در محلی به نام احقاف بوده است. سالهای گذشته مقالهای در مورد احقاف و تحلیل تاریخی احقاف نوشتهام و منتشر شده است و مخاطبان میتوانند به آن مراجعه کنند.
زمانی که قرآن در مورد قوم ثمود و رسالت حضرت صالح(ع) صحبت میکند از مکانی به نام حجر نام میبرد؛ یعنی جایی که قوم ثمود در آنجا زندگی میکرند و بالاخره جایی که در مورد داستان یوسف(ع) و برخی حکایتهای مربوط به بنیاسرائیل صحبت میشود نام سرزمین مصر مطرح میشود. یکی از این موارد که میشود گفت مکانیابی مصرح است نیز «بکه» است. با همه چالشهایی که در مورد بکه و مرجع جغرافیایی آن وجود دارد بالاخره یک مکان مصرح است.
مکانیابی مصرح و غیرمصرح در قرآن
وقتی میگوییم مکانیابی مصرح؛ یعنی اشاره به یک مکان معین با نام معین، اما الزاماً به این معنا نیست که آن مکان را شناسایی کردهایم؛ بنابراین در مورد سرزمینی مانند مصر میتوانیم بگوییم با یک درجه اطمینان بالایی مکان این سرزمین را میشناسیم و وقتی در مورد شهری مانند حجر صحبت میکنیم، میتوانیم ادعا کنیم تا حد زیادی این شهر را شناسایی کردهایم که امروز در عربستان سعودی با نام مدائن صالح در شمال غرب کشور عربستان است اما احقاف یکی از نامهایی است که محل مناقشه بسیاری است و روشن نیست که کجاست و میزان مناقشه به قدری زیاد است که برخی آن را در شام و برخی آن را در یمن دانستهاند. نهایتا در مورد بکه نیز اشاره شد که یکی از موارد محل چالش است که دقیقا اشاره به کدام مکان دارد.
بنابراین وقتی از مکانیابی مصرح صحبت میکنیم منظور ما این است که در بیان آن حکایت تاریخی به یک مکان معین اشاره شده و از یک مکان معین نام برده شده اما شناسایی این مکان بحث دیگری است که به اطلاعات تفسیری ما برمیگردد که تا چه اندازه دست ما در شناسایی آن مکان باز باشد یا مشکلاتی داشته باشیم اما به هر حال آن متن در قرآن آمده است.
اما در برخی موارد، مکانها به نحو عامدانهای مبهم بیان شده است؛ مثلاً در سوره مبارکه قصص وقتی که میگوید «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ» در اینجا میبینید که صحبت از یک مردی است که دارد از دورترین و اقصی نقاط شهری به سمت حضرت موسی(ع) میآید تا به حضرت موسی(ع) خبری بدهد اما گفته نمیشود که این شهر کجا است. براساس اطلاعاتی که داریم میدانیم که حضرت موسی(ع) در خانه فرعون بزرگ شده و در دستگاه فرعونیان مشغول به زندگی و کار بوده تا زمانی که یک حادثهای رخ میدهد و حضرت موسی(ع) در معرض تهدید قرار میگیرد. بنابراین اگر شهری که حضرت موسی(ع) در آن زندگی میکرده پایتخت مصریان باشد، میتوان گفت: این مدینه که در سوره قصص آمده نیز آنجا است اما قرآن تعمد دارد که از این شهر نام نبرد. همینطور در سوره مبارکه یاسین میگوید «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیَهِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ» که مفسران گفتهاند مراد از قریه، انطاکیه است. شهر انطاکیه یکی از شهرهای باستانی آسیای صغیر بوده که امروز در خاک کشور ترکیه قرار دارد. اما این اطلاعات ما از بیرون است و براساس دادههای تفسیری و قصص و روایات است که میتوانیم این مکان را شناسایی کنیم و اطلاعی در خود قرآن در این زمینه داده نشده است.
در اینجا به تفاوتی هم در مورد مکانیابی آیات سورههای قصص و یاسین اشاره کنم و آن اینکه در عین حال که مدینه و قریه در این آیات بدون تعیین به کار برده شدهاند و نام آن قریه و مدینه نیامده است اما مهم این است که در مورد مدینه که صحبت میکنیم ما اطلاعاتی درون قرآن را داریم که به ما میتواند کمک کند که این مدینه محل حکومت فرعون در شهر مصر است و این را میشود از طریق تفسیر قرآن به قرآن و یاری گرفتن از دیگر آیات فهمید و جلو رفت اما وقتی داریم در مورد قریه صحبت میکنیم راهی نداریم که بتوانیم از طریق آیات قرآنی به نقطهای برسیم که این قریه کجا است و از طریق اسناد برون قرآنی است که به ما گفته میشود مراد از قریه انطاکیه است و روایات هم اطمینانبخش نیستند و میتوانند یک احتمال را مطرح کنند.
در آنجایی که نام به کار برده شده، گاهی از نامی استفاده شده که برای ما امکان شناسایی آن وجود دارد و گاهی نامی به کار برده شده که شناسایی آن برای ما مشکل است و جاهایی که نام به کار برده نشده میبینیم که برخی آیات برای شناسایی آن مکان کمک میکنند و در برخی موارد چنین کمکی هم از قرآن وجود ندارد. اینها همه اسلوب بیانی هستند و هیچکدام از اینها اتفاقی نیستند. اگر قرآن نامی میبرد یک غرض دارد و اگر ترجیح میدهد نام آن مکان را نبرد غرض دیگری را دنبال میکند.
زمانیابی قرآن چگونه است؟
شبیه بحثی که در مورد مکان مطرح میکنیم در مورد زمان هم مطرح است. گاهی اوقات قرآن یکسری اطلاعات زمانی در مورد یک واقعه در اختیار ما قرار میدهد و گاهی هم به صورت مبهم بیان میشود. در مورد زمانیابی و زمانسنجی در بحثهای سال گذشته مفصل صحبت کردهام و مخاطبان را به آن مباحث ارجاع میدهم. بنابراین فقط به این اکتفا میکنم که شبیه به مکانیابی صریح و مبهم را در مورد زمانیابی صریح و مبهم هم داریم.
وقتی در قرآن صحبت از یک حرکت است و وقتی حرکت را از منظر زمان میبینید میشود مدت و وقتی از منظر مکان نگاه میکنید میشود فاصله. در تمام مواردی که با پدیده مدت یا فاصله سر و کار داریم؛ یعنی با یک حرکت سر و کار داریم، کاربردهای قرآن مبهم است و کاربرد صریح نمیبینید، برخلاف مکانیابی و زمانیابی که دقیقا روی یک مکان و یا زمان خاص میرود. زمانی که در مورد حرکت صحبت میکنیم مسئله مکانیابی مطرح نیست و فاصله مطرح است و مسئله زمان مطرح نیست و مدت مطرح است و اینجا فقط گزینه مبهم را داریم و نمیبینیم که در قرآن بیان مدت و فاصله در یک گزارش تاریخی به صورت صریح آمده باشد.
مثلا در مورد مکان، به سوره یوسف(ع) اشاره میکنم. زمانی که یوسف(ع) این گمان را یافت که میتواند از آن دوست زندانیاش که دارد آزاد میشود کمک بگیرد تا به فرعون یادآوری کند، تا زمانی که یوسف(ع) از زندان آزاد شد، مدتی طول کشیده است. قرآن در این زمینه میگوید: «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ»؛ یعنی کسی که آزاد شده بود، داستان را فراموش کرد و چند سالی حضرت یوسف(ع) در زندان باقی ماند. در اینجا از یک عدد مبهم استفاده شده و به صراحت نگفته که چند سال طول کشید.
تعیین جهت؛ مولفهای از مولفههای فضا – زمان
یکی از مولفههایی که در بحث فضا – زمان میتواند مورد توجه قرار بگیرد نه فاصله نه تعیین مکان بلکه تعیین جهت است؛ یعنی وقتی در مورد حرکت و جهت آن صحبت میکنیم. قرآن بارها از جهات صحبت کرده ولی این جهات نیز کاربردشان در قرآن جای تأمل دارد. شرق، غرب، شمال و جنوب جهات جغرافیایی هستند که حداقل سه مورد از آنها در قرآن آمده است. در داستان وضع حمل حضرت مریم(س) میگوید: «وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَانًا شَرْقِیًّا» و صحبت از این است که حضرت مریم(س) از مکانی که زندگی میکرده برای وضع حمل بیرون رفته که در سمت شرق قرار دارد ولی توضیح نمیدهد که آن جا کجا است.
از منظر روایتشناسی تاریخی در حقیقت با دو رخداد روبهرو هستیم؛ تعینزدایی و تعینگرایی؛ یعنی هرکجا میرویم به سمتی که یک فضا را به صورت معین مشخص کنیم اما یکجایی مایل نیستیم یک فضایی را به صورت مشخص معین کنیم یا این مسئله را برای زمان داریم، دو هدف را دنبال میکنیم؛ وقتی با تعینزدایی روبهرو هستیم هدف به دست دادن یک قاعده کلی است، یعنی تعینزدایی در نقل یک روایت تاریخی کمک میکند آن روایت یک قاعده کلی را بیان کند و از مصداق معین کلی فاصله بگیرد اما جریان تعینگرایی در فضای روایت تاریخی ما را به سمت مصداق میبرد و هدفش این است که برای ما یک فضایی را برای لمس به وجود آورد تا آن واقعه را لمس کنیم و آن فضا و مکان و زمان را حس کنیم و تعین میتواند این کمک را به ما انجام دهد.
توجه به نقل روایت تاریخی با اسلوبهای ابهام و تصریح
پس چه آنجا که در نقل روایت تاریخی با اسلوب ابهام مواجه هستیم و چه آنجا که با اسلوب صراحت روبهرو هستیم در هر دو مورد میتواند هدف روشنی دنبال شود. در اسلوب ابهام هدف تعینزدایی و به دست دادن یک قاعده کلی است و در اسلوب تصریح، هدف تعینگرایی با هدف ایجاد لمس و رابطه عاطفی است و اگر ما به این ویژگی اسلوب قرآن در بیان تاریخ توجه داشته باشیم به ما کمک میکند که هنگام تفسیر آیات بتوانیم تفسیر متناسبتری ارائه دهیم. مفسران ما به صورت سنتی از تعینزدایی فرار کردهاند و هرکجا که قرآن یک اتفاق تاریخی را مبهم بیان کرده تلاش کردهاند با استفاده از روایات جای خالی را پر کنند و تعینی را رقم بزنند اما به نظر میرسد مسیر درست تفسیری این است که اگر قرآن در یکجا به سمت فضا – مکان مبهم حرکت کرده ما هم در تفسیر آین آیات به سمت تعینزدایی و به سمت استخراج قاعده کلی برویم و جایی که قرآن سعی کرده شرایط فضا – زمان را معین کند به طرف مصداق برویم و روی آن مانور بدهیم و فرایند تفسیری را روی مصداق استوار کنیم.
نکته دیگر موضوع ارزشگذاری است؛ یعنی فارغ از بحث تعینزدایی و تعینگرایی گاهی اوقات با پدیده ارزشگذاری روبهرو هستیم؛ یعنی زمانی که دادههایی در مورد فضا – زمان در قرآن هست که علاوه بر اینکه بخواهد یک مکان یا فضا را معین کند بر یک ارزش نمادین هم دلالت دارد. مثلا این مسئله را برخی از مفسران هم مورد توجه قرار دادهاند. در کتبی که در حوزه مطالعات ادیان نوشته شده نیز به صورت جدیتری به این مسئله پرداخت شده که جهان جغرافیایی در متون دینی دارای کارکرد ارزشگذاری هستند؛ مثلا ارزشگذاری مثبت برای شرق و ارزشگذاری منفی برای غرب یکی از کارکردهایی است که در کتب مطالعات ادیان شناخته شده است. یا قائل شدن ارزشی مبارک برای جنوب و ارزشی شوم برای شمال یکی از ویژگیهایی است که در حوزه ادیان مختلف شاهدش هستیم. در قرآن هم شاهد این هستیم و وقتی میگوید کتاب یک نفر را به دست راستش میدهیم؛ یعنی آن فرد سعادتمند میشود و وقتی میگوید کتاب یک نفر به دست چپش داده میشود یعنی شقاوتمند میشود.
تقریری بر مقوله پیرفت در روایتشناسی
بخش دوم از بحث مولفههای روایتشناختی در اسلوب بیانی قرآن از تاریخ، عبارت از مسائلی است که به پِیرفت یا سکانس روایت مربوط میشود؛ یعنی اجزائی که به صورت زنجیرهوار به هم وصل میشوند. در مورد مطالعه پیرفت روایت نیز نکتههایی وجود دارد که میتواند از نظر اسلوب بیانی قرآن در مورد تاریخ اهمیت زیادی داشته باشد. بحث را با پیرفت روایت و تجمیع رخدادها شروع میکنم که در یک روایت تاریخی کاری که انجام میشود اینکه رخدادهای مختلف کنار هم قرار میگیرند و این رخدادها با یکدیگر نسبتسنجی میشوند و یک گزارش تاریخی شکل میگیرد. اگر مقایسهای میان آنچه به عنوان گزارش ماوقع از گذشته در قرآن با داستانهای تورات انجام دهیم، میتوانیم ببینیم برخلاف داستانهای تورات بیشتر داستانهای قرآن به صورت زنجیرهای از داستانها نیست. در حالی که داستانهای تورات به صورت زنجیرهای از رخدادها است.
وقتی که تورات را میخوانید مخصوصاً بخشهای تاریخی که در سفری نظیر پیدایش دیده میشود، میبینید که رخدادها به صورت خطی و زنجیرهوار کنار هم هستند. در مورد قرآن این اصرار وجود ندارد؛ مثلاً داستان قوم عاد و ثمود از خاصیت جابهجایی برخوردار است. در حالی که برخی از آیات قرآن ابتدا به داستان عاد اشاره میکنند و سپس در مورد داستان ثمود آیاتی داریم که این نسبت را وارونه کردهاند. این نشان میدهد با یک رابطه زنجیرهوار که رخدادها به ترتیب اتفاق تاریخی دنبال هم چیده شده باشند مواجه نیستیم. قرآن کریم با در نظر گرفتن اینکه چه میخواهد بگوید این امکان را در نظر میگیرد که ترکیب داستانها را جابهجا کند. به این ترتیب یکی از مواردی که در اسلوبهای بیانی قرآن باید مدنظر ما باشد این است که در مواردی که قرآن چند رویداد را مورد نظر قرار میدهد الزاما از الگوی پیرفت تبعیت نمیکند.
نکته دیگر که در مقایسه با تورات و قرآن و قرآن با دیگر متون تاریخی میتوان مشاهده کرد این است که قرآن کریم گاهی اوقات یک داستان را چندین بار بیان میکند و هر بار ممکن است برخی قطعات مشابه یا غیرمشابه را داشته باشد؛ مثلاً شما در داستان آدم میبینید در سوره بقره در عین اینکه بحث آفریده شدن حضرت آدم(ع) مطرح میشود، مسئله قرار دادن آدم در بهشت مطرح میشود و مسئله دستور سجده فرشتگان به آدم مطرح میشود به دو مسئله دیگر نیز اشاره میشود؛ یکی مکالمه خدا با ملائکه و دیگری تعلیم اسماء که در سوره بقره هست اما در جاهای دیگری که داستان حضرت آدم(ع) آمده این دو بخش را نمیبینید؛ بنابراین یکسره با چینش متنوع روبهرو هستیم.
وجود داستانهای مکرر با پارههای مشابه و غیرمشابه از حیث اسلوب بیانی اهمیت زیادی دارد و این مسئله را گوشزد میکند که الزاما با یک داستان واحد و پیرفتهای استاندارد مواجه نیستیم بلکه با داستانهای متعددی روبهرو هستیم که هریک از این داستانها با یک هدف بیانی متعدد ذکر شدهاند. پس اگر پنج داستان مربوط به حضرت موسی(ع) را مقایسه کنیم باید توجه کنیم که اینها پنج داستان هستند و هریک در مقام گفتن مطالب متفاوتی هستند و در هر داستان باید ببینیم برایند این داستانها چه هست. یک شیوه کلاسیک در حوزه مفسران ما این است که میآیند و سعی میکنند همه این قطعات را به هم بچسبانند و به یک پیرفت و زنجیره داستانی برسند و در کتب قصص انبیا این پیرفتها را مشاهده میکنیم.
گزارشهای قرآن الزاما پیرفتی نیست
گزارش قرآن از ماوقع گذشته و رخدادهای تاریخی یک گزارش الزاما پیرفتی نیست. ما نمیخواهیم بگوییم الزاما هم پیرفت در قرآن وجود ندارد و در داستانی مانند داستان یوسف(ع) کاملا با یک ساختار پیرفتی روبهرو هستیم؛ بنابراین مفسر ما هر وقت با یک داستانی در قرآن مواجه میشود باید این سؤال را بپرسد که آیا ساختار این قطعات پیرفتی است یا غیرپیرفتی و آیا ترتیب چیده شدن این قطعه داستانها در این داستان کلان، ترتیب رویداد تاریخی است یا از یک ترتیب معنادار دیگری تبیعت میکند. اگر به این نکته توجه نکنیم و در جایی که ترتیب پیرفتی ندارد بخواهیم ترتیب پیرفتی را تحمیل کنیم هم معنای آیات را اشتباه میفهمیم و هم اینکه معنای اصلی که در آیات مراد است را نمیفهمیم. پس از نظر تفسیری نفیا و اثباتا مهم است که بتوانیم تشخیص دهیم در این متنی که با آن روبهرو هستیم داستان پیرفت چیست و آیا با یک روند پیرفتی روبهرو هستیم یا خیر. در برخی از موارد با داستانهایی روبهرو هستیم که کاملا از یک ساختار پیرفتی تبعیت میکنند؛ مانند داستان یوسف(ع) یا داستان موسی و عبد صالح و داستان ذوالقرنین که یک روند پیرفتی دارند و بنابراین لازم است که این مسئله را در تفسیر هرکدام از این سورهها دنبال کنیم.
در جایی که قطعههای رخدادها با روند پیرفتی کنار هم چیده شده باشند آن داستان میخواهد به ما بگوید که آن رخداد تاریخی از کجا شروع شده، چه مسیر علت و معلولی را طی کرده و نهایتا هم به چه نتیجهای رسیده است و هدف تصویرسازی تاریخی است اما در جاهایی که رویدادهای تاریخی بدون پیرفت و بدون رعایت روابط علی و معلولی کنار هم چیده شده باشند قاعدتا ما در مقام مفسر باید به دنبال نوع دیگری از چینش بگردیم و ببینیم قرآن دنبال چه مقولهبندی است. قاعدتا باید یک هدفی غیر از هدف ترتب تاریخی و روابط علت و معلولی مد نظر باشد و باید با یک نوع گونهشناسی در این موارد مواجه باشیم.
کانونیشدگی به چه معنا است؟
بخش بعدی سخنان من در ارتباط با ویژگیهای روایتشناختی تاریخ در بیان قرآن کریم عبارت از مفهومی است که تحت عنوان کانونیشدگی از آن صحبت میشود و به این برمیگردد که چه رابطهای بین راوی و قصه وجود دارد. آیا راوی یکی از افراد شرکتکننده در قصه است یا بیرون از قصه است؟ آیا راوی شاهد عینی است یا دارد به عنوان یک شخصیت بیرونی قصه را نقل میکند. آیا راوی از نظر زمانی منفک از قصه است و دارد در مورد اتفاقی در گذشته نامرتبط برای ما صحبت میکند یا راوی خودش امتداد قصه است؟ این پرسشها تحت عنوان کانونیشدگی در روایتشناسی از آنها صحبت میشود.
در فضای روایتهای قرآن اسلوب کانونیشدگی متفاوت است و با انواعی از این کانونیشدگی روبهرو هستیم. یکجا با یک نقل داستان از یک منبع نامذکور مواجه هستیم و گفته نمیشود چه کسی این مطلب را نقل میکند. البته توجه کنید که نباید گفته شود شاهد عینی خدا است. ما میدانیم شاهد عینی خدا است اما در مورد شاهد عینی در متن صحبت میکنیم. در متن قرآن یک خبری آمده بدون در نظر گرفتن اینکه شاهد عینی کیست. این درست مانند اخبار امروزی است، مثلا اتفاقی در میانمار افتاده و مثلا یک دادگاهی فلان فرد را به چند سال زندان محکوم کرده است. یک وقت بدون توجه به منبع میگویید در خلال یک دادگاه در میانمار فلانی به زندان محکوم شده است. اما یک وقت میگویید که وکیل این متهم که در دادگاه محاکمه ایشان حاضر بود به ما اطلاع داد که ایشان به چهار سال زندان محکوم شد؛ یعنی شما یک منبع که شاهد عینی است را دارید. همچنین اینکه بدون فضای مخاطبه باشد یا با فضای مخاطبه نیز مهم است. یعنی آیا قصهگو تمایل دارد که مخاطبان را با آن قصه درگیر کند یا تمایل ندارد.
وقتی میگوییم که فلان متهم به زندان محکوم شد داریم یک خبری را در فضا و بدون اینکه ارتباطی با مخاطبان ما داشته باشد بیان میکنیم. یا مثلا بگویید آقای فان اس، مستشرق آلمانی دو هفته قبل از دنیا رفت. این یک خبر بدون فضای مخاطبه است اما یک وقت میگویید آقای فان اس که بارها به ایران سفر کرده و کتاب او جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را دریافت کرده و دیدگاههای او مورد توجه اسلامپژوهان ایرانی قرار دارد دو هفته پیش از دنیا رفت.
این دو نوع برخورد است؛ یعنی در یک نوع برخورد هیچ نوع فضای مخاطبهای ایجاد نمیکنید و شما مخاطبان را با خبر درگیر نمیکنید و فقط خبر میدهید که فان اس از دنیا رفت اما یک وقت شما میخواهید به مخاطب بگویید که این فان اس با شما یک ربطی دارد.
یک وقت است که یک خبری به ما ربط ندارد اما به هر دلیلی میخواهیم فضای مخاطبه را طوری شکل دهیم که آن را به خودمان ربط دهیم؛ مثلاً میگوییم که متهم میانماری که هواداران حقوق بشر در ایران به فعالیتهای او توجه دارند به چند سال زندان محکوم شد و به هر دلیلی میخواهیم فضای مخاطبه را طوری شکل دهیم که او را به خودمان ربط دهیم و میخواهیم بگوییم این متهم که هوادارن حقوق بشر در ایران به او علاقه دارند به زندان محکوم شد. اما ربط دادن این آدم به فضای مخاطبه ایران کار سختی است؛ چون حساب و کتابی با میانمار نداریم. همچنین ممکن است شما در مورد یک اتفاقی که کاملا به ما مربوط است طوری صحبت کنید که گویی به ما مربوط نیست؛ مثلا بگویید یک پهپاد سقوط کرده در چهارمحال و بختیاری، توسط هلیکوپتر برده شد و طوری بیان میکنیم که گویی ارتباطی به ما ندارد.
بنابراین از نظر اسلوب بیانی گزارههای تاریخی این خیلی مهم است که شما گزاره تاریخی را طوری بگویید که در آن یک نوع ارتباط با مخاطبان را رقم بزنید یا طوری رفتار کنید که آن خبر ارتباطی با مخاطبان برقرار نکند. یک وقت با مخاطبان ارتباط برقرار میکنید و این ارتباط هم قابل انتظار است؛ مانند ارتباط دادن فان اس با فضای استشراقی در ایران. یک وقت میخواهید یک اتفاقی را با فضای مخاطبان مرتبط کنید و این خیلی تکلفآمیز است؛ مانند خودمانی کردن محاکمه فلان متهم میانماری با فضای ایران. یک وقت است که شما یک اتفاقی را بدون فضای مخاطبه گزارش میکنید و به ما هم ربطی ندارد؛ مانند دعوای چین و تایوان. یک وقت هم یک خبری را بدون فضای مخاطبه مطرح میکنید در حالی که به ما ربط دارد؛ مانند همان مثال پهپاد.
یک جاهایی قرآن مثالهایی میزند که ممکن است بدون ذکر منبع آمده باشد و ارتباط مستقیمی هم با مخاطب نداشته باشد. مانند داستان اصحاب اخدود که به جنوب عربستان و یمن مربوط میشود و به حجاز هم ارتباط ندارد و قرآن هم بدون ذکر منبع و ایجاد فضای مخاطبه این داستان را نقل میکند و اطلاعاتی را به مردم میدهد که آنها این اطلاعات را نداشتند و در مورد موضوعی هم خبر میدهد که گویی مسئله داخلی آنها نیست. اما یک مورد هم سوره قریش است که در مورد سوره قریش باید بگویم که این سوره مکی است و بخش مهمی از مکه را قریشیها دارند و اشراف مکه همه قریشی هستند و وقتی میخواهد در مورد قریش و برای قریش صحبت کند بدون فضای مخاطبه این کار را میکند. میگوید در مسیر ایلاف قریش اتفاقی افتاده است؛ ایلافی که برای آنان سفرهای زمستانی و تابستانی ایجاد کرده بود. آنها باید به شکرانه این ایلاف پروردگار این خانه را اطاعت کنند که آنان را از گرسنگی و از ترس ایمن ساخته است. یک طوری در مورد ایلاف قریش صحبت میکند که گویی در مورد گروه دیگری حرف میزند و انگار نه انگار مخاطب قریشیان است. اینجا میبینید که بدون فضای مخاطبه یک گزارش تاریخی بیان شده اما انتظار میرود فضای مخاطبه وجود داشته باشد.
در مواردی هم داستان، منبع نامذکور دارد اما فضای مخاطبه هم دارد؛ مثلا وقتی قرآن در مورد جنود صحبت میکند و میگوید مرادش جنود فرعون و ثمود است میگوید آیا این داستان برای تو آمده است؟ یک فضای مخاطبه ایجاد میکند؛ یعنی انتظار میرود مخاطب این داستان را شنیده باشد. یا داستانهایی که با الگوی «هل اتاک» یا «الم تر» شروع میشود از نظر کانونیسازی مخاطب وارد داستان شده است اما در برخی اسلوبها مخاطب وارد داستان نمیشود.
موضوع اینکه گوینده قرآن خداست و شاهد عینی تمام موارد است قاعده روایتشناختی را نقض نمیکند؛ چون از منظر متنی به این قضیه نگاه میکنیم. قرآن بارها به این قضیه اشاره میکند که من تنها شاهد این ماجرا بودم و خدا خودش را تنها شاهد معرفی میکند و به رخ ما میکشد که من تنها شاهد این مسئله هستم. بنابراین اینکه خدا خودش را در داستان میآورد یا جایی که خودش را در داستان نمیآورد اهمیت دارد.
یکی از مواردی که پای مخاطب را در نقل یک روایت به وسط میکشد شاهد گرفتن مخاطب است. یعنی گوینده داستان که میتواند خود خدا باشد میآید و مخاطب را شاهد میگیرد؛ مثلا در سوره آل عمران و در داستان جنگ بدر خداوند میگوید: «وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّهٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» یا در سوره بقره جایی که میگوید «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ»، پیامبر اکرم(ص) را نیز به عنوان شاهد مطرح میکند و خدا با ما صحبت میکند و پای ما را وسط میآورد و درگیر داستان میکند. در این رابطه اشاره میکند که خدا شما را شاهد گرفته است و میبینید که چطور یک شهادت به مثابه عهد مطرح میشود و خداوند شاهد میگیرد و با ما عهد میبندد.
جمعبندی بحث کانونیشدگی
فضایی به عنوان فضای داستان داریم و یک راوی و یک مخاطب. بحث کانونیشدگی به این برمیگردد که بین راوی و داستان چقدر درگیری وجود دارد و بین مخاطب و داستان چقدر درگیری وجود دارد و چقدر پای راوی به داستان کشیده میشود یا نمیشود و چقدر پای مخاطب به داستان کشیده میشود یا نمیشود. اینکه از کدام الگو برای بیان داستان استفاده شود به این برمیگردد که گوینده داستان میخواهد چه کاری بکند. شما هر چقدر که درجه کانونیشدگیتان به سمت صفر برود و رابطه راوی و داستان و مخاطب و داستان قطع شود میزان اثرگذاری عاطفی متن کم میشود و متن بیشتر حاوی اطلاعات است و کمتر حاوی عواطف.
هرچقدر که کانونیشدگی افزایش یابد، میزان ارزش عاطفی بیشتر میشود. کانونی شدگی نیز دو جنبه دارد؛ از نظر راوی و از نظر مخاطب. هر چقدر کانونیشدگی یک روایت از جنبه راوی افزایش یابد میزان اعتبار یک روایت را افزایش میدهد؛ یعنی موقعی که راوی درگیر داستان میشود ما از نظر عاطفی متقاعد میشویم که بیشتر آن روایت را باور کنیم و این روایت اثر بیشتری روی ما خواهد داشت و هر چقدر که مخاطب درگیر روایت شود ارزش عاطی روایت بالا میرود؛ یعنی مخاطب احساس خودی بودن داستان را میکند و اتفاقی میافتد که در مباحث روایتشناسی آن را همذاتپنداری مینامیم.
یکی دیگر از مباحث نیز مسئله ردهبندی قصهها از حیث منشا است؛ یعنی وقتی که تعدادی از قصهها را میبینیم که به نوعی در کنار هم قرار میگیرند و منشا واحدی دارند به ما یک روایت کلان را نیز ارائه میدهد. وقتی داستان عاد و ثمود در کنار داستان پیامبر اسلام(ص) قرار میگیرد یک کلان روایت را در اختیار ما قرار میدهد که گویی در مورد سرگذشت عرب صحبت میکند. زمانی که داستان پیامبرانی مانند ابراهیم(ع) و اسحاق(ع) و… را میبینید در مورد کلان روایتی در مورد قوم بنی اسرائیل صحبت میکند. اگر در جایی ببینید که پیامبرانی مانند هود و صالح در کنار پیامبران بنی اسرائیل قرار گرفتهاند؛ یعنی کلیت مسئله رسالت مطرح است و دارد الغای خصوصیت میشود از اینکه این رسولان از بنیاسرائیل باشند یا عرب.