بشنوید | جلسه بیست و دوم تفسیر سوره حمد آیت الله جوادی آملی
درسهای تفسیر قرآن حضرت آیت الله جوادی آملی – جلسه بیست و دوم
درسهای تفسیر قرآن حضرت آیت الله جوادی آملی، چند دهه است که از جمله جلسات ارزشمند و ماندگار در قم است که مخاطبان بسیاری دارد
پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، هر روزه به انتشار متن و فایل صوتی جلسات تفسیر این مرجع تقلید و مفسر قرآن می پردازد.
متن و فایل صوتی زیر بیست و دومین جلسه از درس تفسیر سوره حمد است:
بسم الله الرحمن الرحیم
بُعد سلبى عبادت و استعانت
در این آیهٴ مبارکهٴ ﴿ایاک نعبد ایاک نستعین﴾[۱] این نکاتی که عرض شد، قسمتهای سلبی این نکات را هم قرآن بیان کرد. و آن قسمتهای سلبیش این است که اگر به عبادت و نمازگزار قرآن اینقدر بها میدهد و به کسانی که فقط از خدای سبحان استعانت میکنند، اینقدر حرمت مینهند، بُعد سلبی این عبادت و استعانت را هم بیان کرده فرمود که اگر کسی تنها معبود او خدای سبحان نبود و تنها مستعان او خدای سبحان نبود، وای بر او . این مسألهٴ ﴿ویل للمصلین﴾[۲] ناظر به همین بخش است چون هیچ صلاتی بدون فاتحه الکتاب مقبول نیست . چون «لا صلاه الا بفاتحه الکتاب»[۳]. در فاتحه الکتاب این آیهٴ مبارکه است که ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾[۴]. اگر کسی در مقام تلفظ تنها معبود را خدا دانست و تنها مستعان را خدا دانست، ولی سیرهٴ علمی و عملی او اینچنین نبود در سورهٴ ماعون خدا میفرماید: وای بر اینها؛ ﴿فویل للمصلین﴾[۵]. این کدام نمازگزار را میگوید؟ ﴿فویل للمصلین﴾[۶] ﴿الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾[۷] اینها که نمیدانند چه میکنند. نمازگزار هستند، به عنوان وصف هم بر اینها مصلّی هم اطلاق شده است چون مصلی غیر از صلاّ است. چون جنبهٴ صفت مشبهه دارد تقریباً. نه اسم فاعلی که به معنای حدوث باشد. در این گونه از موارد اینها صفت مشبهه هستند، معنای دوام و ثبات را میرسانند نه فقط معنای اسم فاعل داشته باشند. مثل اینکه ما در فارسی میگوییم راستگو و راستگوینده. یکی اسم فاعل است یکی صفت مشبهه. یکی صادق است به معنای صفت مشبهه، یکی صادق است به معنای اسم فاعلی. مصلّی معنای اسم فاعلی ندارد، معنای صفت مشبهه دارد. یعنی کسی که کارش این است اهل نماز است خلاصه. هیچ وقت نمازش را ترک نمیکند. با اینکه اهل نماز است، هرگز نمازش را ترک نمیکند، مع ذلک خدای سبحان میفرماید: ﴿ویلٌ للمصلّین﴾[۸]: وای بر اینها. چرا؟ برای اینکه اینها از نمازشان غافلند. نه از نمازشان غافلند یادشان میرود که نماز بخوانند، نه نماز میخوانند شاید اول وقت هم بخوانند اما یادشان نیست چی میگویند. نمیدانند چی میگویند. نه معنایش را میدانند، نه به این معنا معتقدند و نسبت به این متعهدند. ﴿فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾[۹] نه اینکه نماز نمیخوانند یا گاهی میخوانند گاهی نمیخوانند یا غلط میخوانند، نه، اصلاً نمیدانند چه میکنند. سهو از صلاه دارند.
ریا و سمعه در عبادت
آنگاه عوارض بعدیاش هم ذکر فرمود که ﴿الذین هم یرآئون﴾[۱۰] چون تنها معبودشان خدای سبحان نیست، اهل ریا هم هستند. مرائی کسی است که به مردم نشان میدهد که من برای خدا عبادت میکنم در حالی که اینچنین نیست. سمعه نظیر ریاست. سمعه این است که انسان کاری بکند که به سمع دیگران برسد. دیگران بشنوند که او همچین کاری را انجام داده است و او از شنیدن اینکه دیگران بشنوند که او کار خیر انجام داد، لذت میبرد.
تفاوت ریا و سمعه
مرائی از رؤیت دیگران لذت میبرد، آنها که گرفتار سمعه هستند از سماع و شنیدن لذت میبرند. اگر کسی تنها معبود او خدای سبحان نبود، آثارش این است که نه میداند چه میکند، و هم از رؤیت و سماع دیگران لذت میبرد.
براهین حصر عبادت و استعانت
برهان این مسئله را که خدا تنها معبود است ولا غیر، در همین سورهٴ فاتحه الکتاب بیان شده است که او الله است، او ﴿رب العالمین﴾[۱۱] است، او ﴿الرحمن الرحیم﴾[۱۲] است، او ﴿مالک یوم الدین﴾[۱۳] است، قهراً تنها معبود هم او خواهد بود. چون این اسماء حسنایی که قبلاً گذشت، اینها حدود وسطای این براهیناند. یعنی اگر کسی بخواهد برهان اقامه بکند که خدا معبود است و غیر از خدا احدی معبود نیست همهٴ این اسماء حسنی را میتواند حد وسط قرار بدهد. او الله است، و الله معبود است، پس او معبود است. او رحمن است، رحمن معبود است، پس او معبود است. او رحیم است، رحیم معبود است، پس او معبود است. او ﴿مالک یوم الدین﴾[۱۴] است، هر مالک روز قیامت معبود است، او معبود است. همهٴ اینها حد وسط است. مفهوماً کلی، مصداقاً واحد. مصداقشان منحصر به فرد است. اما مفهوم کلی است.
براهین ناظر به نظام فاعلی و براهین ناظر به نظام غایی
همین ادله را، مشابه این ادله را در سورهٴ هود بیان کرده است. پایان سورهٴ هود این است. آخرین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ هود این است که فرمود: ﴿و لله غیب السموات و الارض﴾[۱۵]: نه تنها باطن آسمان و زمین مال خداست بلکه نه تنها ظاهر آسمان و زمین مال خداست، بلکه غیب و باطن و آنچه که پوشیده است در سموات و ارض آنهم مال خداست. ﴿و لله غیب السموات و الارض﴾[۱۶] این یک. این مال نظام فاعلی است که او آفرید و او مالک است. دربارهٴ نظام غایی هم فرمود: ﴿و الیه یرجع الامر کله﴾[۱۷] کارها هم به طرف او بر میگردد. اینچنین نیست که او آفرید و رها گذاشت. هم مبدأ نظام فاعلی است. او آفرید هم مبدأ نظام غاییست که کارها به سمت او میرود. از اوست و به سوی او، این تنها انسان نیست که باید بگوید ﴿انا لله و انا الیه راجعون﴾[۱۸] هر موجودی باید بگوید ﴿انا لله و انا الیه راجعون﴾[۱۹] چون ﴿لله غیب السموات و الارض﴾[۲۰] در نظام فاعلی و ﴿الیه یرجع الامر کله﴾[۲۱] در نظام غائی. اگر هو الاول است پس ﴿لله غیب السموات و الارض﴾[۲۲] اگر هو الاخر است پس ﴿الیه یرجع الامر کله﴾[۲۳] تنها انسان نیست که بگوید من از خدایم و بسوی خدایم کل جهان امکان از خداست و بسوی خداست. ﴿لله غیب السموات و الارض﴾[۲۴] در قوس نزول و ﴿الیه یرجع الامر کله﴾[۲۵] در قوس صعود. چون اینچنین است لذا با «فاء» تفریع فرمود: ﴿فاعبده﴾[۲۶] اگر همهٴ کارها از اوست و بسوی او، خب از او بخواه او را بپرست. مگر نه آن است که انسان ذلیل است. مگر نه آن است که انسان نیازمند است. گاهی انسان داعیهٴ استغنا دارد گاهی داعیهٴ استغنا ندارد وگرنه ذلت را که میفهمد. نبود و پیدا میشود و میرود و میمیرد. در اینکه انسان ذلیل است که سخنی نیست. منتها این ذلت و فقر را با چی جبران کند بحث است. و إلاّ در اینکه انسان گرسنه میشود، محتاج به خوابیدن است، غذا خوردن است، نیازمند است که در سرد و گرم خودش را حفظ کند و مانند آن. ﴿خلق الانسان ضعیفا﴾[۲۷] در این که کسی اختلاف ندارد. بین موحد و ملحد در این جهت که انسان نیازمند است، بیچاره است که اختلافی نیست. فرق این است که موحد میگوید: نیاز انسان را خدا تأمین میکند. ملحد میگوید نیاز انسان را طبیعت تأمین میکند. پس در اینکه انسان نیازمند و ضعیف است حرفی در او نیست . خب به کی پناه ببرد؟ فرمود چون همه از اویند و همه به سوی اویند زمام هر کاری به دست اوست ﴿فاعبده﴾[۲۸] او را عبادت کن . این ﴿فاعبده﴾[۲۹] که با فاء تفریع یاد شده مستند است به اینکه اشیاء صعوداً و نزولاً تحت اختیار خدای سبحانند این به منزلهٴ برهان است بر ضرورت عبادت و حصر عبادت. باید عبادت کرد و فقط خدا را عبادت کرد. چرا چون غیر خدا هر چه هست، ﴿لله غیب السموات و الارض﴾[۳۰] و هر چه هم هست ﴿و الیه یرجع الامر کله﴾[۳۱] که هم ناظر به نظام فاعلیست هم ناظر به نظام غایی.
تبیین نظام فاعلی و نظام غایی در سورهٴ حمد
همین آیات اول سورهٴ فاتحه الکتاب بخشی از آنها نظام فاعلی را تبیین میکنند، مثل الله بودن ﴿رب العالمین﴾[۳۲] بودن، ﴿الرحمن الرحیم﴾[۳۳] بودن و مانند آن. بخشی از آنها نظام غایی را بازگو میکنند که مالک یوم الدین بودن در قوس نزول هر چه است از خداست در قوس صعود هر چه هست به طرف خداست. نه طوری است که یک موجودی بگوید من ایستایم و نمیروم نه میتواند بگوید من میروم اما نه به سمت خدا اگر ﴿الیه یرجع الامر کله﴾[۳۴] پس همه پویا و روانند به سمت خدا . انسان هم خواه و نا خواه طوعاً أو کرهاً باید برود، خب چه بهتر که به جایگاه اصلیش برگردد. فرمود چون ﴿لله غیب السموات و الارض﴾[۳۵] چون ﴿الیه یرجع الامر کله فاعبده﴾[۳۶]. خب ﴿فاعبده﴾[۳۷] در مسائل عبادی خدا را عبادت کنیم در کارهای دیگر بگوییم عبادت از کارهای دیگرمان جداست یا نه ﴿فاعبده و توکل علیه﴾[۳۸].
توکل و اثبات ضرورت توکل
نه تنها آن است که این عبادت در هنگام نماز انسان را به خدا مرتبط میکند. فرمود مگر نه آن است که شما کار دارید، نیاز دارید و مگر نه آن است که مقدورتان نیست که خودتان نیاز را رفع کنید خب وکیل بگیرد. وکیلتان کی باشد . آنکه غیب سموات و ارض از آن اوست . آن که زمام همهٴ کارها به دست اوست. لذا ﴿و توکل علیه﴾[۳۹]. که این هم باز مدخول هم آن فاء تفریع خواهد بود یعنی فتوکلوا علیه مگر نه آن است که انسان باید وکیل بگیرد؟ انسان مگر آن توان را دارد که مشکلاتش را حل کند؟ خب ناچار است وکیل بگیرد. این وکیل گرفتن را میگویند توکل کردن . خب انسان متوکل به که باشد؟ به کسی که این دو رشتهٴ صعود و نزول به دست اوست. لذا گاهی مسألهٴ عبادت مطرح نیست، مسألهٴ خالقیت را حد وسط قرار میدهد برای ضرورت توکل. فرمود: ﴿الله خالق کل شیء﴾[۴۰] ﴿و علیه فلیتوکل المتوکلون﴾[۴۱] چون همه را او آفرید پس اگر کسی خواست وکیل بگیرد او را وکیل بگیرد. چون هم علیم است هم قدیر، هم رحمان است هم رحیم. هم میداند چه بکند و هم میتواند.
آنجا که دارد ﴿ذلکم الله ربکم خالق کل شیء ﴾[۴۲] ﴿و علیه فلیتوکل المتوکلون﴾[۴۳] آن هم به منزلهٴ حد وسط است
نکته
تمام این اسماء حسنایی که در آیه ذکر میشود بمنزلهٴ حد وسط محتوای آن آیه است. اگر دارد توبه کنید پایان آیه این است ﴿ان الله غفور رحیم﴾[۴۴] چون از اسمای حسنای خدای سبحان مغفرت و رحمت است خب توبه کنید. در این این جا هم فرمود چون همهٴ کارها بدست اوست، او را وکیل بگیرد. توکل کردن یعنی وکیل گرفتن.
این دربارهٴ افرادی است که هنوز در بین راه هستند. آنهایی که یک قدری به مقصد رسیدهاند بالاتر از توکل فکر میکنند. وکیل گرفتن معنایش این است من هستم و خواستهای دارم و کاری دارم و میخواهم کارم را انجام بدهم تو برایم انجام بده. این مال متوسطین از اولیای الهی است. گر چه اینها هم محبوب حقند.
پایگاه تفویض و تسلیم بالاتر از جایگاه متوکلان
حالا از این مرتبه انسان اگر یک کمی لذتش را چشید و بالاتر رفت به مقام تفویض میرسد، به مقام تسلیم میرسد. میگوید من که هستم که حالا کاری داشته باشم که شما را وکیل بگیرم هر چه کردی کردی . اینطور نیست که بگوید من هستم، خواستهای دارم و چون خودم نمیتوانم آن خواسته را انجام بدهم به شما توکل میکنم، شما را وکیل میگیرم که خواستهٴ مرا انجام بدهید. لذا مقام متوکّل نسبت به کسی که اهل تفویض و تسلیم است خیلی پایینتر است. گرچه محبوب خداست اما آن محبتی که نصیب اهل تفویض و تسلیم میشود نصیب اهل توکل نمیشود. هر کسی که به مقام تسلیم و تفویض رسیده است، یقیناً مقام توکل را داراست. ولی کسانی که به مقام توکل رسیدهاند هنوز به مقام تسلیم نرسیدهاند. یکوقت انسان پیشنهاد میدهد به خدا، میگوید من خواستهای دارم در این خواسته به تو تکیه میکنم تو برایم انجام بده. این میشود آدم متوکل. یک وقت میگوید من خواستهای ندارم هر چه کردی، کردی. هر چه خواستی، خواست، خواست توست. نه اینکه من تو را برای کارهای خودم وکیل میگیرم. این توکل جزء مقامات اولیای متوسط است.
دلیل بر محفوظ بودن عبادت و توکل
خب حالا اگر کسی عبادت کرد، و کسی بر خدای سبحان توکل کرد، این عبادت او و توکل او به هدر میرود یا همه محفوظ است. فرمود همهٴ اینها محفوظ است چون ﴿و ما ربک بغافل عما تعملون﴾[۴۵] عبادت و شئون عبادت. توکل و شئون توکل، مورد غفلت خدای سبحان نیست . پس هم انسان را وادار میکند به اینکه خدا را عبادت کند و لا غیر و بر خدا توکل کند و لا غیر و هم دلگر و مطمئن است که خدای سبحان هم عبادتش را و هم توکلش را میبیند و غفلت ندارد. ذاتی که ﴿و ما کان ربّک نَسیاً﴾[۴۶]ست اصلاً نسیان در آنجا راه ندارد غفلت و امثال ذلک را آنجا راه نیست. چون اگر خدای سبحان معاذ الله غفلت کرد، یعنی علم شده غفلت و هرگز علم غفلت نمیشود که او عین علم است و اگر او نسیان کند، یعنی علم شده فراموشی و علم که فراموشی نمیشود. انسانی که دارای علم است ممکن است نسیان و غفلت داشته باشد اما یک موجودی که عین علم و عین شهود بود، اصلاً اگر او غفلت کرد، یعنی علم شده غفلت. یعنی علم شده نسیان. لذا در آنجا فرض ندارد اصلاً.
راه آزمودن استعانت
و اگر کسی خواست ببیند این ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾[۴۷] چه میگوید همان لفظ است که مفید حصر است یا به حق غیر خدا را عبادت نمیکند . حقیقتاً از غیر خدا مدد نمیگیرد، شئون زندگیش را به عنوان محاسبه بررسی کند. اگر در این امور زیست خود به غیر خدا تکیه نکرد، معلوم میشود یک نماز درستی خوانده است. در نماز صادق بود. یک نمازگزار صادقی است. و اگر هر حادثهای که پیش آمد اول به فکر غیر خداست، آنگاه که از همهٴ راهها نا امید شد، تازه به فکر دعا و نیایش میافتد، این معلوم میشود در بین دعا و نیایش هم اگر کسی او را فریب بدهد باز دست از دعا و نیایشش هم برمیدارد. او در نیایش و دعا هم صادق نیست. اگر ما گفتیم ﴿ایاک نعبد و ایاک نستعین﴾[۴۸] ببینیم در این نماز صادقیم یا نه؟ آن بخش اخلاقیاتی که مرحوم سبزواری در پایان منظومه دارد که ملاحظه فرمودید ایشان یک بحثی دارند به نام فریدهٴ فی الصدق، راستی را تقسیم میکنند میگویند صدق گاهی در فعل است گاهی در قول.
«الصدق بالقول و بالقصود و الفعل کالوفاء بالعهود»[۴۹]
آنگاه میفرماید:
«یکذب مستعین حق اذ قَری ثم اذا المهم جا غیراً یری»[۵۰]
آنکه میگوید ﴿ایاک نستعین﴾[۵۱] همین که حادثهای پیش آمد اول به فکر غیر خداست، آنگاه که دستش از همه جا تهی شده، از همه جا سر خورده شده، تازه به فکر دعا برمیگردد، این یک نمازگزار دروغی است. دروغگو است. «یکذب مستعین حق اذ قری» وقتی که میگوید ﴿ایاک نستعین﴾[۵۲] این شخصی که میگوید: ﴿ایاک نستعین﴾[۵۳] «ثم اذ المهم جا غیراً یری»[۵۴] وقتی یک حادثهٴ مهم پیش آمد غیر خدا را میبیند، این یک نمازگزار دروغی است. این هرگز صادق نیست. چون میگوید ﴿ایاک نستعین﴾[۵۵] و در مقام و در فعل همین که حادثهای پیش آمد فوراً به غیر خدا تکیه میکند. انسان ببیند در کارها اول چیزی که به ذهنش برق میزند خداست یا غیر خدا. اگر اولین چیزی که در ذهنش برق زد خدا بود، پس کل نظام را این برق روشن میکند، وسیلهٴ الهی میبیند ﴿لله جنود السموات و الارض﴾[۵۶]. اگر اولین چیزی که در ذهنش برق زد قدرت خود یا قبیلهٴ خود یا تمکن خود یا زید و عمرو بود، این یک برقی نیست که مسافر را به مقصد برساند. در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) آن طوری که در این مستدرک نهج البلاغه آمده، این بیان لطیف هست، همهٴ بیانات حضرت لطیف است، فرمود: «لیس فی البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فی الظلمه»[۵۷] فرمود: اگر یک مسافر شب تاری راه را گم کرده باشد، هوا ابری بود و تاریک و بینور، او هم در بیابان، کسی هم نیست که راه بلد باشد، در یک همچین هوای ابری گاهی یک برقی میزند این برق یک لحظه است که فقط جلوی پای آدم را روشن میکند، انسانِ راه گم کرده در شب تار که با آن برق جهنده راه را نمیبیند تا به مقصد برسد فرمود: زرق و برق دنیا یک لحظه فقط جلوی آدم را روشن میکند. فرمود: «لیس فی البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فی الظلمه»[۵۸]؛ کسی که در تاریکی فرو رفته، با این جهش برق که یک لحظه است، فقط جلوی پای آدم را روشن میکند و فوراً خاموش میشود، با آن یک لحظه که انسان راه را نمیبیند که. غیر خدا اگر هم نوری داشته باشد، که ندارد، تازه مثل همان برق بیابان است که یک لحظه است. ما بیازماییم ببینیم حوادثی که پیش میآید اوّل خدا در ذهنمان به عنوان ﴿نور السموات و الارض﴾ برق میزند، یا قدرتهای خودمان.
توصیهٴ امامان (علیهم السلام) به پرهیز از ستم به بیپناهان
چرا گفتند که ظلم همهٴ مواردش بد است، اما به کسی که هیچ پناهی جز خدا ندارد به او ستم نکنید؟ این در جوامع روایی ما هست. امام باقر (سلام الله علیه) میفرماید که آخرین لحظهای که امام سجاد (سلام الله علیه) من را وصیت میکرد، من را به این حدیث وصیت کرد، گفت پدرم سیدالشهداء (سلام الله علیه) در آخرین لحظهای که مرا وصیت میکرد این جمله را گفت، فرمود: «ایاک و الظلم من لا یجد علیک ناصراً الا الله»[۵۹] فرمود: ظلم همهٴ اقسامش بد است، اما آن کسی که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارد، به او ستم نکن. برای اینکه او همین که ستم بشود اولین کسی که درذهنش برق میزند خداست. به خدا تکیه میکند. این چنین نیست که او به قدرت خود، به قبیلهٴ خود، به فرزند خود، به بستگان خود متکی باشد برای حمایت. تا آخرها بگوید یا الله. یک مظلوم بیپناهی که هیچ قدرتی ندارد، طبعاً همین که به او ستم شد، اولین چیزی که به نام نقطهٴ امید در جانش برق میزند قدرت خدای قهار است. یک انسان این چنین یقیناً مستجاب الدعوه است. چون دعایش خالص است دیگر. «ایاک و الظلم من لا یجد علیک ناصراً الا الله»[۶۰] هر دعایی این چنین بود، یقیناً اثر دارد. در حضور امام امیر المؤمنین (سلام الله علیه) از حضرت سؤال کردند بین آسمان و زمین چقدر فاصله هست؟ حضرت گویا به امام حسن (سلام الله علیه) ارجاع داد. حضرت هم یک کودک خردسالی بود. که اینها در همهٴ حالات از آن نور ولایت برخوردارند. این اهل بیت فرمودند به اینکه بین آسمان و زمین «دعوه المظلوم و مد البصر»[۶۱] در آن بیان حضرت امیر فرمود اگر آسمان ظاهر را میگویی تا چشمت میبیند. اگر آسمان باطن را میگویی آه مظلوم. با این یک جمله هم به ظاهر آسمان اشاره کرد هم به باطن. سائل عرض کرد: «کم بین الارض و السماء؟»[۶۲] بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟ حضرت یک جملهٴ کوتاه در جواب فرمود. فرمود: «دعوه المظلوم ومدّ البصر»[۶۳]؛ یعنی اگر آسمان ظاهر را میگویی تا آن جا که چشم میبیند. اگر غیب سماوات را میگویی آه مظلوم. زیرا این آه مستقیماً متوجه خداست. اگر کسی جز خدا چیزی طلب نکرد، یقیناً خدا ناصر اوست.
اخلاص شرط قبولی اعمال
مال شریک و همبازدار را خدای سبحان قبول نمیکند. لذا فرمود به اینکه آنچه که مال خداست آن را هم به شرکایتان میدهم. اگر کار را یک قدری برای خدا یک قدری برای شرکا انجام دادی همه را خدا به غیر خود میدهد. چون چیزی جز خالص خدای سبحان قبول نمیکند.
جهان امکان، سپاهیان حضرت حق
اگر دید این چنین باشد که این مردم را خدا آفرید، خدا اگر بخواهد مردم کمک میکنند اگر نخواهد، نه. مثل اینکه یک انسان تشنه از آب گوارا استعانت میجوید برای رفع عطش. اگر بداند که این آب را خدای سبحان آفرید ﴿انزل لکم من السماء ماء فسلکه ینابیع فی الارض﴾[۶۴] برای رفع عطش بود. دیدش دید ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) خواهد بود، میگوید: ﴿یطعمنی و یسقین﴾[۶۵] اوست که ساقی من است در حقیقت و همه را او آفرید و او از این راه دارد من را سیراب میکند. اگر نه گفت خدا و مردم، این با توحید سازگار نیست. لذا در قرآن کریم در یک جا به رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) خدای سبحان خطاب میکند. میفرماید به اینکه ﴿حسبک الله و من اتبعک من المؤمنین﴾[۶۶] در این راه عظیمی که پیش گرفتی خدا و مردم کافی. خدا با تو است مردم هم با تواند. فوراً همین معنا را در جای دیگر تبیین کرد. فرمود این چنین نیست که خدا در کنار مردم، مردم در برابر خدا باشند که خدا و مردم. خدا، و برنمیدارد، خدا ولا غیر. فرمود: ﴿هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین﴾[۶۷] اگر من گفتهام مردم، مردم را هم من به دنبال تو راه انداختهام. اگر بخواهم برمیگردانم. ﴿هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین﴾[۶۸] امروز با تو هستند فردا قلبشان را از تو منصرف میکنم. این چنین نیست که مردم در برابر خدا یک عاملی باشند برای پیروزی. بینش توحیدی این است که جهان امکان سپاهیان حقّند، او هر جا بخواهد این سپاهش را اعزام میکند و هر جا بخواهد فرمان توقف میدهد. ﴿هو الذی أیدک بنصره و بالمؤمنین﴾[۶۹] بنابراین انسان اگر خواست بیازماید که به حق به واقع میگوید: ﴿ایاک نستعین﴾[۷۰] یا نه، ببیند در حوادث روز اولین چیزی که به ذهنش برق میزند چه امریست.
برهان حصر عبادت و استعانت در سورهٴ انعام
در سورهٴ مبارکهٴ انعام هم باز مشابه همان آیهٴ قبلی به عنوان اقامهٴ دلیل یاد شده است. آیهٴ ۱۰۲ سورهٴ انعام این است: ﴿ذلکم الله ربکم لا اله الا هو خالق کل شیء فاعبدوه﴾[۷۱] چند تا اسم از اسمای حسنی را آورده به عنوان حد وسط. که عبادت از آن خداست و لا غیر چون خدای سبحان دارای این اسمای حسنی است. ﴿ذلکم الله ربکم﴾[۷۲] مگر نه آن است که انسان باید در تحت تدبیر یک مدبر و مدیر کامل باشد، رب شما خدای شماست، الله است. انسان باید رب خود را عبادت کند و الله رب انسان است، پس الله معبود انسان است. و غیر از این رب و این اله، اله دیگری نیست، لذا فرمود: ﴿خالق کل شیء﴾[۷۳] هر چی که شیء بر آن اطلاق بشود؛ خواه ذهنی خواه خارجی، خواه دنیائی خواه اخروی، خواه طبیعی، خواه مثالی، خواه عقلی، خواه مافوق عقل. هر چه که شیء بر او اطلاق میشود، مخلوق خداست. ممکن نیست چیزی شیء بر او اطلاق بشود و از پوشش خلقت بیرون باشد. ﴿خالق کل شیء﴾[۷۴] از آن عموماتی است که قابل تخصیص نیست. که الا فلا که خدا او را خلق نکرده باشد. «کل ما صدق علیه انه شیء فهو مخلوق لله سبحانه و تعالی». چون خالق کل شیء ﴿فاعبدوه﴾ که این لسان، لسان حصر است. دستور عبادت میدهد آن هم منحصراً در ذات اقدس اله است. ﴿و هو علی کل شیء وکیل﴾. چون ﴿و هو علی کل شیء وکیل﴾ همان ﴿و توکل علیه﴾ که در سورهٴ هود آمده در اینجا هم هست . مگر نه است که زمام تمام کارها به دست اوست خب او را وکیل بگیرد. نه به خود تکیه کنید نه به غیر خدا.
لذا این دعای معروف که «لا تکلنی الی نفسی طرفه عین»[۷۵] این گوشهای از توحید است. در بیانات دیگر معصومین فرمودند، در دعاها به ما آموختند، خودشان هم عرض میکردند به خدای سبحان که «الهی لا تکلنی الی غیرک و لا تمنعنی خیرک»[۷۶] . نه تنها مرا به حال خود من وا مگذار به غیر خودت وا نگذار. «لا تکلنی الی غیرک و لا تمنعنی خیرک». مرا به غیر خودت واگذار نکن. شما یک فقیری را به فقیر دیگر میدهید. این معنایش آن است که نخواستی ما را بپرورانی . یعنی مشمول لطف تو نیستیم و الا غیر تو در جمیع شئون هر چه دارد از آن توست. یعنی لطف تو در آن آینه ظهور کرده، اینطور نیست که اگر غیر تو را ما بشکافیم چیزی برای آن غیر بماند. حالا یک درختی که میوه میدهد شما وقتی خوب این درخت را تحلیل بکنید، چیزی برای درخت میماند؟ اگر گفته شد به اینکه ﴿فاینما تولوا فثم وجه الله﴾[۷۷] حالا این درخت را شما تحلیل کردید، چیزی برای درخت میماند که از آن جهت وجه الله نباشد؟ آن ریشهاش آن تنهاش آن شاخهاش آن میوهاش آن پوستش آن گوشتش آن ظاهرش آن باطنش . جایی را شما جستجو میکنید در این درخت بعد از تحلیل که از آن جهت وجه الله نباشد و آیهٴ حق نباشد؟ خب چی برای درخت ماند؟ اگر خدا کسی را به غیر خود واگذار کرد یعنی به هیچ. لذا هیچ ناصری برای انسان نخواهد بود. نه اینکه غیر خدا، غیر وجه خدا هستند و کار از آنها ساخته نیست. این تعبیر دیگری از آن است که انسان را بی سرپرست گذاشت. نه اینکه غیر خدا یک موجودی هست منتها کار از او ساخته نیست یا کم کار میکند. اگر مسألهٴ ﴿فاینما تولوا فثم وجه الله﴾[۷۸] است هر چه شما تحلیل میکنید میبیند اگر شیء است آیتی از آیات خداوند سبحان است آیت هم که ممکن نیست بدون ذی الآیه کار انجام بدهد. اگر در این دعاها میخوانیم: «لا تکلنی الی غیرک» یعنی ما را بی سرپرست نگذار. نه اینکه غیری هست و کاری از او ساخته است منتها ما نمیخواهیم او کار بکند. غیری در کار نیست. پس آنچه که در پایان سورهٴ هود آمده و در آیهٴ ۱۰۲ سورهٴ انعام هم آمده بیان چند اسم از اسمای حسنای خدای سبحان است تا حد وسط قرار بگیرند برای ضرورت عبادت منحصراً و ضرورت توکل و استعانت منحصراً منتها در سورهٴ هود و سورهٴ انعام سخن از توکل است که تقریباً با مسألهٴ استعانتی که در آیهٴ سورهٴ فاتحه الکتاب است محل بحث است یک تناسبی دارند
استعانت، توکل و تفویض
و الا توکل از استعانت ظاهراً بالاتر است. استعانت این است که کار را من میکنم از شما مدد میگیرم توکل این است که شما کار مرا انجام بدهید. تفویض این است که منی نیستم من کیم که بگویم شما برای من کار انجام بدهید هر چه کردی،کردی. هر چه کردی، کردی نه اینکه من کارم این است و این را میخواهم و شما را وکیل میکنم که این کار را برایم انجام بدهید. مقام استعانت بعدش توکل، بعد آن مراحل عالیهٴ تسلیم و تفویض.
لبهٴ پرتگاه و خطر سقوط از دین
حالا اگر کسی اینچنین نبود، آنطوری که در سورهٴ حج یاد شده است خدای ناکرده مشمول او خواهد شد. آیهٴ ۱۱ سورهٴ حج این است: ﴿و من الناس من یعبد الله علی حرف﴾[۷۹]؛ حرف یعنی طرف این در وسط جادهٴ دین نیست در صراط مستقیم نیست این پیادهرو این لبهٴ صعود همین جاهای دین راه میرود. که اگر نفعی رسیده خب میماند اگر نفعی نرسیده، فوراً از دین بر میگردد. حرف یعنی طرف . ﴿و من الناس من یعبد الله علی حرف﴾[۸۰]؛ یعنی بر طرف، این در این زاویهٴ دین است، در این حاشیهٴ دین است. کسی که در حاشیه راه میرود و از متن و وسط پرهیز میکند، میگویند او تحاشی دارد. تحاشی دارد یعنی همیشه حاشیه میرود. خب متن را رها میکند میرود حاشیه. از صراط مستقیم و از متن دین تحاشی دارد هی خودش را کنار میکشد. خب کناره کشی با یک سقوط میافتد دیگر. با یک لغزش میافتد لذا فرمود این گروه چون توی متن دین نیستند توی صراط مستقیم نیستند، توی حاشیهاند. ﴿و من الناس من یعبد الله علی حرف فإن أصابه خیرٌ اطمأن به و ان أصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الاخره﴾[۸۱]؛ اگر یک مختصر آسیبی به او برسد یا نفعی به او نرسد، بر میگردد دست از دین برمیدارد. میگوید این چه دینی است.
این معلوم میشود دین را برای دنیا خواسته، دین را برای این خواسته که دنیای او تأمین باشد. برای آخرت نخواسته و برای دنیای حسنه نخواست. دنیای حسن نخواست. دنیا خواسته. نمیگوید ﴿ربنا اتنا فی الدنیا حسنه﴾[۸۲] میگوید ﴿ربنا اتنا فی الدنیا﴾ هر چه شد. این در کنار است؛ چون در کنار است اگر نفعی عایدش نشد هم دنیا را از دست میدهد هم آخرت را که از دست داده بود. وثنیین حجاز اینچنین بودند، آنها به آخرت معتقد نبودند. آنها فقط بتها را برای سود دنیایی پرستش میکردند. نه برای اینکه ﴿هؤلاء شفعاؤنا عند الله﴾[۸۳] یوم القیامهای نبود برای اینها. اینها که به قیامت معتقد نبودند. مشرکین سخن ایشان با ملحدین در نفی معاد یکسان بود. اینها میگفتند انسان بین میلاد و موت خلاصه میشود. بعد از موت خبری نیست. و اگر بتها را میپرستیدند برای اینکه شفعاء اینها باشند عند الله فی الدنیا که بهرهٴ مادی ببرند نه اینکه شفعاء اینها باشند عند الله تا بهرهٴ أخروی و معنوی ببرند که اینها به قیامت معتقد نبودند. حرف اینها این بود که ﴿من یحیی العظام و هی رمیم﴾[۸۴] میگفتند ﴿أإذا متنا و کنّا تراباً وعظاماً أإنّا لمبعوثون﴾[۸۵] آن روز در حجاز ملحد به این معنی که مادی محض باشد کم بود. هر چه بودند وثنیین و بت پرستانی بودند که میگفتند: کل نظام را خدا آفرید ما چون ارتباطی با او نداریم این بتها را میپرستیم که این بتها وسیلهٴ و شفاعت باشند، بوسیلهٴ این بتها ما از دنیا و در دنیا طرفی ببندیم همین. نه اینکه ﴿ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی﴾[۸۶] به ما مقام معنوی بدهند چون اینها قرب الهی به آن معنی که قائل نبودند. یا ﴿هؤلاء شفعاءونا عند الله﴾[۸۷] نه یعنی در قیامت از ما شفاعت کنند . اینها به قیامت معتقد نبودند. اینها میگفتند انسان مثل یک درخت است چند صباحی سبز است بعد پژمرده میشود و خاک میشود و دیگر هیچ.
آن دین است و اسلام است که میگوید انسان مثل آن طائری است که در قفس طبیعت است با موت از قفس دنیا به عالم برزخ میرود. بین این دو چیز خیلی فرق است.
آنها میگفتند به اینکه انسان در دنیا زندگی میکند و لا غیر ما بتها را میپرستیم فقط برای نفع دنیاییمان.
در این کریمه میفرماید بعضی از نمازگزارها و عبادت کنندهها اینچنیناند. فقط عبادت را وسیله قرار بدهند خدا را وسیله قرار میدهند که نفع دنیاییشان تأمین بشود. لذا این ادعیه را میگردند ببینند کدام دعا اگر انسان بخواند روزی او بیشتر میشود. دیگر به این فکر نیستند روزی تنها نان و لباس و امثال ذلک نیست. در بحثهای پارسال بود ظاهراً به عرضتان رسید که حضرت امیر (سلام الله علیه) آنطور که در نهج است فرمود: که اگر خواستید ببینید ثروت چقدر عزیز است، چقدر محترم است ببینید پیش چه کسانی است.[۸۸] خدا به چه کسانی داد. این را حضرت استدلال کرد فرمود گذشته از آن معارف عقلی اگر خواستید ببینید این چقدر پیش خدا میارزد ببینید که پیش چه کسانی هست خدا به چه کسانی داده است . بنابراین انسان این کتاب دعا را ورق نزند ببیند چی روزی آدم را زیاد میکند. اگر کتاب دعا را ورق زد که روزی آدم را زیاد بکند، مهمترین رزق، رزق توحید است. آن معارف است که هیچ رزقی بالاتر از رزق توحید نیست . و در کنار او همهٴ نعم هست.
سؤال…
دنیای حَسَن و غیر حَسَن
جواب: آیهٴ کریمه این است که مردم را فرمودند چند دسته هستند؛ ﴿فَمِن الناس مَن یقول ربنا ءَاتنا فی الدنیا و مالَه فی الاخره من خَلٰاق﴾[۸۹] این یک. ﴿و منهم من یقول ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار﴾[۹۰] اولئک کذا و کذا و کذا. مردم فرمود دو قسمند؛ بعضی دنیای حسنه میخواهند یعنی رزق معتدل حلال بعضی دنیا میخواهند هر چه شد. آنکه دنیا میخواست معلوم میشود به فکر حلال و حرام نیست. ﴿و ما له فی الآخرهٴ من نصیب﴾[۹۱]. اما اینکه دنیای حلال میخواهد از هر دو عالم برخوردار است.
(و الحمد لله رب العالمین)
[۱] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۵.
[۲] سورهٔ ماعون، آیهٔ ۴.
[۳] عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۱۹۶.
[۴] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۵.
[۵] سورهٔ ماعون، آیهٔ ۴.
[۶] سورهٔ ماعون، آیهٔ ۴.
[۷] سورهٔ ماعون، آیهٔ ۵.
[۸] سورهٔ ماعون، آیه ۴.
[۹] سورهٔ ماعون، آیات ۴ ـ ۵.
[۱۰] سورهٔ ماعون، آیهٔ ۶.
[۱۱] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۲.
[۱۲] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۳.
[۱۳] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۴.
[۱۴] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ۴.
[۱۵] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۱۶] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۱۷] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۱۸] سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۵۶.
[۱۹] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۰] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۱] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۲] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۳] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۴] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۵] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۶] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۷] سورهٔ نساء، آیه ۲۸.
[۲۸] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۲۹] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۰] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۱] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۲] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۲.
[۳۳] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۳.
[۳۴] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۵] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۶] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۷] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۸] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۳۹] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۴۰] سورهٔ زمر، آیه ۶۲.
[۴۱] سورهٔ یوسف، آیهٔ ۶۷.
[۴۲] سورهٔ غافر، آیهٔ ۶۲.
[۴۳] سورهٔ یوسف، آیهٔ ۶۷.
[۴۴] سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۷۳.
[۴۵] سورهٔ هود، آیهٔ ۱۲۳.
[۴۶] سورهٔ مریم، آیه ۶۴.
[۴۷] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۴.
[۴۸] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۴.
[۴۹] شرح منظومه، بخش حکمت، فریده فی الصدق، ص ۳۵۴.
[۵۰] شرح منطومه، بخش حکمت، فریده فی الصدق، ص ۳۵۴.
[۵۱] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۵.
[۵۲] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۵.
[۵۳] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۵.
[۵۴] شرح منظومه، بخش حکمت، فریده فی الصدق، ص ۳۵۴.
[۵۵] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۵.
[۵۶] سورهٔ فتح، آیهٔ ۴.
[۵۷] بحار، ج ۷۴، ص ۲۸۶.
[۵۸] بحار، ج ۷۴، ص ۲۸۶.
[۵۹] بحار، ج ۷۲، ص ۳۰۸.
[۶۰] بحار، ج ۷۲، ص ۳۰۸.
[۶۱] تحف العقول، ص ۱۶۴.
[۶۲] تحف العقول، ص ۱۶۴.
[۶۳] تحف العقول، ص ۱۶۴.
[۶۴] سورهٔ نمل، آیهٔ ۶۰.
[۶۵] سورهٔ شعراء، آیهٔ ۷۹.
[۶۶] سورهٔ انفال، آیهٔ ۶۴.
[۶۷] سورهٔ انفال، آیهٔ ۶۴.
[۶۸] سورهٔ انفال، آیهٔ ۶۲.
[۶۹] سورهٔ انفال، آیهٔ ۶۲.
[۷۰] سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ ۴.
[۷۱] سورهٔ انعام، آیهٔ ۱۰۶.
[۷۲] سورهٔ انعام، آیهٔ ۱۰۲.
[۷۳] سورهٔ انعام، آیهٔ ۱۰۲.
[۷۴] سورهٔ انعام، آیهٔ ۱۰۲.
[۷۵] اصول کافی، ج ۲، ص ۵۲۴.
[۷۶] بحار، ج ۹۴، ص۳۲۳؛ «ولا تکلنی إلی غیرک ولا تزل عنّی نعمتک».
[۷۷] سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۱۵.
[۷۸] سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۱۵.
[۷۹] سورهٔ حج، آیهٔ ۱۱.
[۸۰] سورهٔ حج، آیهٔ ۱۱.
[۸۱] سورهٔ حج، آیهٔ ۱۱.
[۸۲] سورهٔ بقره، آیهٔ ۲۰۱.
[۸۳] سورهٔ یونس، آیهٔ ۱۸.
[۸۴] سورهٔ یس، آیه ۷۸.
[۸۵] سورهٔ صافات، آیهٔ ۱۶
[۸۶] سورهٔ زمر، آیهٔ ۳.
[۸۷] سورهٔ یونس، آیهٔ ۱۸.
[۸۸] نهج البلاغه، خطبهٴ ۱۶۰.
[۸۹] سورهٔ بقره، آیهٔ ۲۰۰.
[۹۰] سورهٔ بقره، آیهٔ ۲۰۱.
[۹۱] سورهٔ شوری، آیهٔ ۲۰.