نگاهی به نظریه سیاسی علامه فضلالله؛ اسلام شکل خاصی برای حکومت تعیین نکرده
به گزارش «مبلغ» به نقل از شعوبا، از زمانی که اسلام شیعی تصمیم گرفت پا به عرصه سیاست بگذارد، الگوهای مختلفی از اداره حکومت ارائه شده است که بارزترین نمونه آن امروز ولایت فقیه است. از جمله شخصیتهایی که در بحث رابطه اسلام و سیاست نظریات قابل تاملی دارد، علامه سید محمد حسین فضل الله است. نظریات این عالم متاثر از شرایط پر افت و خیز حاکم بر کشورهای ایران، عراق و لبنان بوده و عصاره تفکرات بزرگانی چون امام خمینی، محمد باقر صدر و آیت الله حکیم را نیز در دل خود دارد. دکتر مجید مرادی رودپشتی دانش آموخته دانشگاه سن ژوزف بیروت و پژوهشگر اسلام معاصر در این مصاحبه با بررسی شرایط حاکم بر زمان علامه فضل الله به واکاوی نظریات ایشان در این زمینه پرداخته است.
برای ورود به بحث لطفا خلاصهای از زندگی و نقاط عطف زندگی ایشان ارائه بفرمایید؟
علامه سید محمد حسین فضل الله در سال ۱۹۳۵ در نجف به دنیا آمدند. تحصیلات حوزوی خود را هم در نجف شروع کردند. مدتی هم به مدارس نوین رفت اما دوباره مشغول تحصیل در حوزه شد. تحت تاثیر جریان نوسازی آموزشی نجف قرار داشت. جریانی که مرحوم مظفر راه انداخته بود. درواقع اولین مدرسه نوین در نجف اشرف در همان سال تولد علامه فضل الله توسط مرحوم محمدرضا مظفر تاسیس شد. تحصیل دوران ابتدایی علامه هم در همین مدرسه بود. اما مرحوم محمدرضا مظفر جریان نوسازی حوزه را نیز تعقیب میکرد و از همین رو دانشکده فقه را در نجف تاسیس کرد. کلا نوسازی و نوگرایی مظفر پای حوزویان را به دنیای جدید گشود مرحلهای که در ایران ۵۰ سال بعد به گونهای دیگر و با تاسیس دانشگاه مفید به وسیله مرحوم آیت الله موسوی اردبیلی پیگیری شد. به هرحال با حضور آیتالله حکیم جریان مرحوم مظفر موثر افتاد. دانشکده فقه عمدتا از طلبهها دانشجو میپذیرفت. این جریان نوسازی بر ذهن و ضمیر آن نسل از جمله علامه فضلالله تاثیر گذارد. همزمان این تحولات اندیشهای در عالم سیاست هم اتفاقاتی افتاد که بخش دیگر شخصیت علامه را تحت تاثیر گذاشت. در آن مقطع جهان شاهد جنبشهای آزادی بخش و جنبشهای عدالتطلبانه کمونیستی بود. حاصل آن در جهان اسلام اخوان المسلمین بود. عراق هم از این قاعده مستثنی نبود و البته علاوه بر اخوان، احزاب چپ هم در این کشور فعال بودند. اما واکنش شیعیان عراق به این تحولات این بود که یک نسخه شیعهای از اخوان المسلمین تحت عنوان «حزب الدعوه» را تاسیس کردند. مغز متفکر حزب الدعوه محمد باقر صدر بود که علامه فضل الله از نزدیک ترین حواریون او بود.
به نوعی میتوان گفت که علامه فضل الله تحت تاثیر محمد باقر صدر هم بوده است؟
بله. صدر معتقد بود که اسلام هم ایدئولوژی است و هم شریعت؛ در نتیجه بعد سیاسی اسلام را مد نظر قرار میداد. یعنی باور داشت که اسلام علاوه بر فلسفه و مکتب اقتصادی در حوزه سیاست دارای منهج و روش است. این یافتههای محمدباقر صدر بر دوستان نزدیکش مثل علامه فضل الله و مرحوم شمس الدین کاملا تاثیر داشت و حتی به نوعی میتوان گفت در حوزه نفوذ محمد باقر صدر قرار داشتند. آقای صدر در یکی در بیانیه تاسیسی حزب الدعوه اعلام کرد نامگذاری این تشکیلات به نام حزب الدعوه الاسلامیه بر این مبناست که این نام، نام طبیعی ما و بیان شرعی تکالیف ما در دعوت مردم به اسلام است و هیچ چیز ما را باز نمیدارد از این که خود را حزب یا جنبشی اسلامی بدانیم، چرا که ما حزب الله و انصار الله و انصار الاسلام هستیم.
سوالی که اینجا مطرح است این است که وقتی مردم عراق مسلمان هستند این دعوت اسلامی یا دعوت به اسلام چه معنایی داشت؟ جواب را در این اندیشه صدر میتوان یافت که اسلام صرفا یک دین عبادی صرف نیست؛ اسلام یک الگو و نمونهای است که در روشنگری و رهایی بشریت نقش دارد. پس این دعوت هم به اسلامی است که برنامه، فکر و حرکت و جنبش دارد و دارای منظومه کلان اقتصادی و فلسفی و فکری است. پس معنای دعوت این بود. نه اینکه اسلام را در چند عمل عبادی خلاصه کرد و تمام!
اما تمایز فضل الله از محمدباقر صدر در این است که صدر بیشتر به تدوین و پردازش مبانی فلسفی و اقتصادی و علمی این جریان پرداخت و فضل الله بیشتر به بعد جنبشی و حرکتی و کادرسازی. فضل الله نگاهش گسترده تر از صدر است و بیش از صدر به اسلام فراتر از دایره مذهب شیعی می اندیشد و برای او جنبش اسلام گرایی اهمیت درجه نخست را دارد. فضل الله از بعد جنبشی و حرکت آفرینی شبیه آیت الله طالقانی و دکتر شریعتی است که بیش از آن که دغدغه علم و فلسفه و نظر داشته باشد دغدغه عمل و جنبش و مسئولیت و حرکت و تاریخ سازی و بنای دنیای آرمانی را دارد. عجیب است که فضل الله هم مثل طالقانی فکر می کرد که قرآن را باید به صحنه آورد و در صحنه بود و واقعیت ساخت و بسنده نکرد به اینکه واقعیت را بفهمیم. نام تفسیر طالقانی و تفسیر فضل الله از قرآن هم تقریبا نزدیک هم است. طالقانی تفسیرش را پرتوی از قرآن نامید و فضل الله، در پرتو قرآن (من وحی القرآن). با این حال این دو هیچ گاه همدیگر و کتاب های یکدیگر را ندیدند.
یعنی وقتی سخن از اندیشه سیاسی علامه فضل الله به میان میآید در واقع میتوان آنرا ذیل اندیشه سیاسی حاکم بر حزب الدعوه بررسی کرد؟
بله صدر، فضل الله، شمس الدین و… همه زیر یک چادر به نام حزب الدعوه بودند. این عین کلام آقای فضل الله است که نقل میکردند: «ما فکر میکردیم اسلام راه حلی برای مشکلات انسان داشته باشد و در صدد بودیم که چطور میتوان شوق و رغبت به اسلام را در فضای فرهنگی خود به کرسی بنشانیم. از طرفی چطور میتوانیم از فضای سنتی سیاسی حاکم بر حوزههای نجف فراتر برویم؟» ایشان معتقد بود که حوزه نجف بریده از جهان است. درواقع شیعیان به حکم انزوای تاریخی که از دولت و سیاست در عهد عثمانی داشتند کلا در آموزش و فرهنگ، ارتش و نظام عقب مانده بودند. تعداد تحصیلکردگان شیعه هم بسیار پایین بود. حوزه هم به همان سبک قدیم در حال تولید و بازتولید احکامی بود که بخش مهمی از آنها نسبت و ربطی به مسائل جهان امروز نداشت و به نوعی علما از جهان خود عقب مانده بودند. نتیجه این عقبماندن در خانواده خود علما نمایان میشد که بخش مهمی از اعضای حزب کمونیست از آقازادهها و فرزندان علما بودند. به نوعی زبان این علما حتی برای فرزندانشان هم گنگ شده بود. با وجود انقلابهای زیادی که در جهان اتفاق افتاده بود حتی مصائبی که بر سر فلسطین از ۱۹۴۸ رفته بود اما این مسائل تقریبا جایگاهی در مباحث حوزه نیافته بودند. اگرچه آیتالله حکیم شخص روشنی بود اما به هر حال تحت تاثیر هیمن جریان بود. یعنی درواقع آیت الله حکیم به واسطه فرزندانشان که شاگردان محمدباقر صدر بودند با جریان جنبش اسلام گرای شیعی پیوند یافتند و همراهی کردند و تحت تاثیر افکار سیاسی ایشان قرار گرفتند. این حنبش و جریان نسبت به حوادث سیاسی عالم از جمله مساله فلسطین حساس بود و به جنبشهای چپ ایجاد شده واکنش نشان میدادند. و احساس میکرد در فضایی که صدای جنبشهای چپ بلند شده و آنان با شعارهای جذاب خود بسیاری از جوانان را جذب میکنند پس باید به این میدان ورود کرد و نشان داد اسلام در همه عرصه ها سخن برای گفتن دارد، از سیاست تا علوم و فلسفه. همین هم شد که ابعاد مختلف اسلام را به نمایش گذاشتند و حزب الدعوه هم در پاسخ به بعد سیاسی تاسیس شد. این گونه شد که ایدهی جامعیت اسلام مطرح شد. علامه فضل الله در این مرحله کتاب اسلوب الدعوه فی القرآن را می نویسد تا هویت فکری متمایز مسلمان را در جهان امروز به رخ بکشد.
ایدهی جامعیت اسلام حاصل حوادث حاکم بر جامعه آن روز عراق بود و یا پاسخی به حوادث بود؟
ایدهی جامعیت اسلام پیشفرض جریان حزب الدعوه و متولیان آن مثل محمد باقر صدر و علامه فضل الله بود. آنان به نوعی اسلام را در مقام یک مکتب و حزب نشاندند تا با ایدئولوژی سوسیالیسم و مدرسه مارکسیسم و کاپیتالیسم رقابت کنند. حتی ایدهی تاسیس حزب هم به خاطر رقابت با اخوان المسلمین یا تحت تاثیر آن شکل گرفت. اعلام موجودیت مکتب فلسفی اسلام هم در مقابل مکتب فلسفی مارکسیسم و لیبرالیسم شکل گرفت و خروجی ان فلسفتنای صدر شد. صدر کتاب اقتصادنا را هم در مقایسه میان مدرسه اقتصادی اسلام با مدرسه اقتصادی کمونیسم و سرمایه داری تالیف کرد. با مطرح شدن بحث جامعیت دریچهی جدیدی گشوده شد به نام انتظار از دین؛ به این ترتیب که دین نه تنها باید به اصلاح امور آخرت بپردازد بلکه باید امور دنیا را هم اصلاح کند. پس یک نگاه حداکثری به دین شکل گرفت. اما به زعم این گروه دین گرفتار جریان سنتی شده بود که نمی خواست تحولات جدید را بپذیرد. و این سوال را مطرح میکردند که در دنیایی که عقلها بیدار شده است چرا باید مسلمانان خفته باشند. به عبارت دیگر میتوان ادعا کرد که بیداری دینی به راه انداخت بودند. این فضا را مقایسه کنید با نگاه غالبی که در نجف حاکم بود که عمدتا صلاح را در آن می دیدند که اصلا نباید وارد سیاست شد.
با توجه به این توضیحاتی که از فضای زمان شکلگیری اندیشه علامه فضل الله و همراهان ایشان دادید، نسبت دین و سیاست در اندیشه علامه و همفکرانش به کجا رسید؟
تا پیش از این جریانات، تقریبا میتوان گفت که عالم تشیع به نوعی با مسائل اجتماعی و فکری و سیاسی قهر بود و شاید بتوان گفت تا زمانی مرحوم نائینی الگوی دولت مشروطه و یا شبهه جمهوری را مطرح میکند؛ اما تا پیش از این اسلام شیعی در عراق بریده از این قضایا بود. حتی در انقلاب ۱۹۲۰ مردم عراق هم شیعیان برای مرحله بعد از استقلال عراق آمادگی نداشتند و نتیجه آن شد که پادشاهی اهل سنت بر عراق حاکم شد. ولی از دهه سی و چهل به بعد جریانی ایجاد شد که در همه ابعاد زندگی بشری الگویی از اسلام شیعی ارائه شد. شخصیتهایی مثل علامه فضلالله، سید مرتضی عسگری، محمد مهدی شمسالدین، شیخ عبدالهادی فضلی که همگی حلقهی اطراف آقای صدر بودند به لزوم دخالت دین و اصلا سیاسی بودن دین اعتقاد داشتند. علامه فضلالله تا دههی پایان عمر خود هم این اندیشه را داشت و حتی معتقد بود برخی از احکام و فرائض دین جز از طریق و کانال سیاست امکان تحقق ندارد. از همین رو به نظریه «همنشینی دین و سیاست» رسید. تا دههی آخر عمر هم این باور را داشت اما با این حال در دههی پایانی عمر ایشان تحولاتی در اندیشه ایشان روی داد. اما با پیروزی انقلاب اسلامی ایران وارد فاز جدید می شود و دیگر احساس می کند باید از مرحله دعوت به مرحله دولت و قدرت وارد شد. زیرا میوه دعوت به باور او باید در دولت و قدرت بروز کند. از این رو عجیب نیست که می بینیم در سال ۱۹۸۱ یعنی تنها دو سال پس از پیروزی انقلاب ایران وی کتاب «الاسلام و منطق القوه» را می نویسد و برای قدرت اسلامی نظریه پردازی می کند. این کتاب زمینه فکری ظهور حزب الله را فراهم کرد و با توجه به این که رهبران اولیه این جزب عمدتا تحت نفوذ فکری فضل الله و یا شاگردان او بودند رسانه های غربی تا دو دهه بعد هم او را رهبر معنوی حزب الله می نامیدند. رابطه فضل الله و حزب الله در دهه نود نوساناتی داشت و به موازات آن وی به لحاظ نظری به الگوی دموکراسی نزدیک تر می شود. اساسا علامه در دو دههی پایانی ایشان معتقد بود به رغم پیوندی که اسلام با سیاست دارد ولی شکل حکومت و دولت را مشخص نکرده و این به مردم واگذار شده است.
آیا این تحولات را تکاملی میبینید؟ یعنی در نظریات پیشین نقش مردم فراموش شده و اینجا تکمیل شده است؟ و یا اساسا در نظریات پیشین مردم محلی از اعراب نداشتهاند اما ایشان از نظر قبلی خود عقبنشینی کرده و برای مردم هم حق قائل شدهاند؟
ایشان در یک مرحله، مدل ترکیبی شورا و ولایت فقیه را موفق میدانست و البته باز هم آن را موکول به رای مردم می دانست. در مرحلهی دیگری وزن شورا را که اصل و نهادی قرآنی است سنگینتر میکند. در مرحله بعد بدانجا میرسد که میگوید در دموکراسی هم اگر به تقنین امری مغایر با اسلام نینجامد الگوی مطلوبی است و ما از پذیرفتنش باکی نداریم. ایشان الگوی شورا را نزدیک به الگوی دموکراسی می بیند و شورا را شامل همه مردم میداند. یعنی همه مردم حق تعیین سرنوشت خود را دارند. در این مورد به تجربه امام علی (ع) هم اشاره میکند که با امام علی (ع) هم بیعت شده است. و این نشان دهنده آن است که امت به صورت مستقیم و غیر مستقیم در حکومت نقش و دخالت دارند. یعنی هم تعیین حاکم با بیعت مردم صورت میگیرد و هم در ادامه حق نصیحت، حق انتقاد و حتی تغییر را خواهند داشت.
پس به نوعی مشروعیت حکومت را تابع رای مردم میدانستند؟
علامه رای مردم را یکی از دو رکن مشروعیت می داند اما دولت اسلامی باید علاوه بر این شرط باید به شریعت اسلام هم پایبند باشد. رای مردم یا رای شورا از دیدگاه ایشان هم رکن و هم مبنایی برای دولت اسلامی است. اما در حکومت پیامبر (ص) و امام معصوم شورا جنبه رایزنی و مشورتی و نظرسنجی دارد. اما بعد از ایشان شورا الزامی است. برای عدم الزام به شورا در عهد حاکم معصوم و الزام به شورا در دوران حکومت غیرمعصوم به آیه «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ» (آیه ۱۵۹ سوره مبارکه آل عمران) استناد میکند. در مورد دموکراسی هم معتقدند اگرچه ممکن است ما در اسلام با مبنای دموکراسی مشکل داشته باشیم. روح نظام دموکراسی این است که مردم به تنهایی منبع مشروعیت هستند. علامه از دو تعبیر در این زمینه استفاده میکنند: «مشروعیت و مقبولیت»؛ که مشروعیت یک نظام سیاسی اسلامی را در سازگاری با شریعت و برآمدن از رای مردم میدانند؛ یعنی نظام سیاسی که بخواهد مشروع از نظر اسلام باشد باید مبادی و اصول را لحاظ کند اما انتخاب نظام سیاسی و تعیین حاکم حق مردم است.
توضیحاتی در رابطه با بحث مشروعیت دادید؛ اما لطفا جایگاه فقه در نظام سیاسی مدنظر علامه را بیشتر توضیح بدهید؟
برای بررسی جایگاه فقه در این نظام سیاسی که علامه ترسیم میکند از یک مثال در سطح کلان استفاده میکنم. مثلا اسلام ربا را حرام کرده است. پس اگر یک نظام سیاسی بخواهد اسلامی باشد و از اسلام مشروعیت بگیرد نمیتواند بگوید که ربا حلال است. اگر نظامی این اصل را نادیده گرفت دیگر نمیتواند ادعای اسلامی بودن داشته باشد. در خود این اصول که محکمات هستند شک و شبههای نیست اما اینکه چه تعداد از این اصول در سطح کلان به یک نظام مشروعیت میدهند جای بحث و گفتگو و اجتهاد وجود دارد. تشخیص سازگاری نظام سیاسی با این اصول و مبادی اسلامی کار فقهاست. فقها در اینجا نظر ارشادی میدهند و از نظر فکری کمک میکنند تا نظام از ریل خودش خارج نشوند. اما نظریه علامه فضل الله الزاما به این معنی نیست که فقها حاکم باشند. به عبارت دیگر الزاما نظریه ایشان به ولایت سیاسی فقیه منتهی نمیشود. فقها و علما نقش کارشناسی دارند نه اینکه الزاما در مرحله اجرا فقها باید حاکم باشند. هرجا هم که ولایت فقیه هست باید شورا در کنارش باشد. و اتفاقا عمل به نظر شورا یا مردم در عصر غیبت الزامی است.
با این اوصاف اگر بخواهیم برای نظام سیاسی مطلوب از نظر علامه فضل الله نامی تعیین کنیم میتوانیم بگوییم «ولایت فقه با نظارت شورا»؟
ببینید حتی اگر یک نظام کمونیستی بخواهد تشکیل شود، کسانی که به اصول کمونیسم اشراف دارند باید حداقل نقش نظارتی داشته باشند که آیا اصول کمونیستی رعایت میشود یا خیر! یعنی یک نقش کارشناسی دارند. هر مکتب دیگری هم همین است. در اینجا هم فقها همین نقش کارشناسانه را دارند. نظریه شهید صدر در باب «خلافت انسان و شهادت انبیاء» در همین راستاست. طبق آیه «وجعلکم خلائف فی الارض» انسان خلیفه خداست و طبق آیه «لیکون الرسول شهیدا» پیامبر شاهد یا ناظر است و نظارت پیامبر نظارت ارشادی است. پس طبق این نظریه خلافت از آن انسان است اما رسول و به تبع او عالمان شاهدند. شهود در اینجا به معنای نظارت داشتن است. امتداد این نظریه هم در آراء علامه فضل الله تحت عنوان نظارت فقها مشاهده میشود. اما این نظارت الزاما به معنای مباشرت در حکومت نیست. حتی ادعا میکند کسانی هم که معتقد به ولایت سیاسی و اجرایی فقیه هستند از کتاب و سنت دلیل محکمی ندارند.
به عبارتی قائلین به ولایت فقیه هم یکی از اشکالی از حکومت را که امکان بروز و ظهور داشته ایجاد کردهاند نه اینکه این الگو در کتاب و سنت موجود بوده باشد؟
بله؛ بله همینطور است. حتی علامه میگوید اگر هم ولایت فقیه کارآمد باشد و از باب حفظ نظام هم مقبولیت داشته باشد، شیوه انتخاب ولی فقیه نیز باید از خلال انتخابات صورت بگیرد. یعنی مردم باید از بین فقها خودشان یکی را انتخاب کنند؛ یعنی خود مردم باید مستقیما ولی فقیه را انتخاب کنند. پس حکومت اسلامی مد نظر ایشان حکومتی است تابع احکام مسلم اسلام و برآمده از رای مردم و در این بین جایگاه فقها کارشناسانه است. از نظر ایشان هیچ الگوی مشخصی برای دولت اسلامی نداریم اما این بدان معنا نیست که اسلام انسان را در عرصه سیاست رها کرده باشد. بلکه صرفا شکل حکومت را مشخص نکرده است. شاید به نوعی دست انسان را در این زمینه باز گذاشته است که بنا به مقتضیات زمان رفتار کند. اما آنچه مشخص است این است که مردم در تعیین نوع حکومت حق انتخاب دارند. و در هر الگویی هم که بر سر کار باشد جایگاه مردم در انتخاب حاکمان باید محفوظ باشد. پس از نظر علامه اسلام به دولت اندیشیده است چرا که اساسا اجرای بسیاری از احکام در سایه دولت عملی میشود. اما شکل دولت به مردم سپرده شده است. پس حکومت مطلوب باید مشروعیت الهی (پای بندی به مبادی اسلام) و مقبولیت مردم را داشته باشد.
اگر بخواهیم این نظریه را در فضای کشوری مثل عراق و یا بخصوص لبنان پیاده کنیم که از تنوع دینی بالایی برخوردارند، چگونه باید مقبولیت مردمی را با مشروعیت الهی جمع کرد؟ آیا ناگزیر نباید یکی را فدای دیگری کرد؟ یعنی آیا برای چنین فضایی که آمیخته از اسلام و دیگر ادیان و مذاهب است هم علامه نظام سیاسی اسلامی را پیشنهاد میکند؟
در عراق که به هر حال اکثریت مسلمان هستند و تکلیف روشن است البته نه به این معنا که حق اقلیت ضایع شود. اما در لبنان اتفاقا بعد از اعمال حق انتخاب نوع حکومت توسط مردم وضعیت بیشتر آشکار میشود که البته تاکنون الگوی دموکراسی و اکثریت در آن جا آزموده نشده است. علامه فضل الله در دهه هشتاد میلادی معتقد بود اسلام هم یکی از نامزدهای کسب قدرت در لبنان است. یعنی میتوان نظام اسلامی را به عنوان یکی از الگوهای محتمل برای نظام سیاسی پیشنهاد کرد. چرا کمونیستها، ناسیونالیستها و غیره بتوانند در این کشور خود را درمعرض انتخاب قرار بدهند اما اسلام نتواند؟! پس حداقل میتوان به عنوان یک مطالبه، دولت اسلامی را هم در معرض انتخاب قرار داد. این عین عبارت ایشان است.
اما ایشان هم رفته رفته به این نتیجه رسید که در لبنان نمیتوان دولت اسلامی تشکیل داد بلکه در چنین فضاهایی بهتر است دولت انسانی تشکیل شود. یعنی الگوی بدیلی تحت عنوان «دولت انسانی» را به جای دولت اسلامی پیشنهاد کرد. یعنی در اینجا از ایدهی دولت اسلامی در لبنان دست کشید و به این نتیجه رسید که این امکان وجود ندارد. شاید این عقب نشینی نوعی تاکتیک بوده باشد چون باور داشت که حتی اگر بخواهیم نظام اسلامی در لبنان تشکیل دهیم فعلا شرایط عملی آن فراهم نیست و دوره انتقالی دراز مدتی باید بگذرد تا این ایده قابلیت طرح و اجرا داشته باشد. اما در عراق به نظر نمیرسد خیلی مشکلی باشد چون حداقل زمینه برای دولت اسلامی در این کشور فراهم بود و البته با این حال آیت الله سیستانی از این که بار مدیریت سیاسی عراق بر دوش اسلام نهاده شود که طبعا ناکامی هایش هم باید به پای اسلام نوشته می شد پرهیز دادند و رویکرد نائینی را تداوم بخشیدند که معتقد است در عصر غیبت تکلیف امور نوعیه یا قضایای راجعه به نوع مردم با خودشان است.
نظر علمی و عملی علامه فضل الله در رابطه با الگوی جمهوری اسلامی ایران و اجرایی شدن بحث ولایت فقیه در ایران چه بوده است؟
همانطور که ذکر شد علامه همواره به دولت اسلامی میاندیشیده اما این نظریه دائم در ذهن او پرورش مییافته و به نظریه خود حاشیه میزده. در اول انقلاب هم ایشان یکی از شارحان نظریه ولایت فقیه بود. البته نه به این معنا که ایشان کاملا این نظریه را پذیرفته باشد بلکه در آن مقطع شاهد بودند که این دعوت اسلامی در ایران تبدیل به قدرت و دولت اسلامی شده است. برای همین هم نماینده مطلق و شرعی امام در لبنان بود. به نوعی سخنگویی همدل و همراه امام و شارح و نظریهپرداز بودند. پس ایشان از فرصت تبدیل شدن یک دعوت اسلامی به قدرت اسلامی بهره گرفت و شارح این جریان میشود. اگرچه از همان ابتدا ان قلتی به نظریه ولایت فقیه داشت. در مقالهای به نام «بطل الخط او خط البطل» که در آن بیان میکند که ما در اسلام چیزی به نام خط امام نداریم و اساسا خط اسلام داریم و نباید شخص را به خط تبدیل کنیم هز چند امام خط باشد و او هرچه باشد امام خط است و خود او خط نیست. این نگاه حاکی از آن است که در همان دههی اول هم که همه حتی روشنفکران چپ، شیفته امام و انقلاب بودند علامه فضلالله کمی ترمز را کشیدند و گفتند که ما نباید اشخاص را تقدیس و به خط تبدیل کنیم. مسلما رهبران و قهرمانان نقش تاریخ ساز دارند اما خط نباید معطل این افراد شود و نباید آنها را تا جایی بالا برد که جای اصول و ارزشها را بگیرند. نباید امام خط را به خط امام تبدیل کرد. اما نباید با تقدیس رهبران دچار جمود شویم که هیچ کسی قدرت نقد آنها را نداشته باشد و همه در سایه هیمنه و هژمونی او ساکت باشند. علامه در جای دیگر نقدی به ملتها و امت اسلامی داشت که ما ملت مسلمان رهبران خود را تقدیس میکنیم و این از عیوب ماست. نباید رهبران را تا حد عصمت و قدسیت بالا برد. بنابراین با اینکه ایشان با تجربه جمهوری اسلامی و رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی همراه بودند اما همچنان جسته و گریخته نقدهایی داشت. با این حال در آن شرایط به صلاح نمیدید که برخی از این نقدها را مطرح کند. با این حال اگرچه به شکل عملی با این الگو همراه بود اما به این معنی نبود که به لحاظ نظری و فقهی هم به مبانی ولایت فقیه اعتقاد داشته باشد.
آیا در یک جمعبندی میتوان گفت که نظریه سیاسی علامه از یک نظریه صرفا شیعی به یک نظریه جهانشمول ارتقاء پیدا کرد؟
بله؛ در دوره اول یعنی دهه هشتاد میلادی آقای فضل الله تعامل عملگرایانه با ولایت فقیه دارد و نتایج کار هم برای او از مبانی نظری مهمتر است. یعنی کاملا پراگماتیک برخورد میکند و از طرفی هم میبیند هر مبنای مشروعیتی را هم که بخواهد لحاظ کند امام خمینی دارد. امام هر سه مبنای مشروعیت کاریزماتیک، سنتی و قانونی به تعبیر ماکس وبر را در خود داشت و کمترین خدشهای به مقبولیت مردمی امام و انقلاب وارد نبود. این شرایط هم باعث همراهی علامه با امام میشود اما به مرور به مشکلاتی بر میخورد که احساس میکند باید برای ولایت فقیه مبانی دیگری پیدا کرد؛ یعنی باید ولایت فقیه با شورا آمیخته شود و همه بار مشروعیت را به گردن ولایت فقیه نینداخت. پس ولایت فقیه در کنار شورا گام بعدی نظریه علامه فضل الله بود. اما بعدها به دولت دموکراتیک نزدیک می شود و در خصوص لبنان هم با ارائه نظریه انسانی، به این باور میرسد که در هر شرایطی باید به تناسب آنجا رفتار کرد. یعنی اگر هر دو شرط دولت مطلوب قابل تحقق نبود باید دید که چه مدلی قابل ارائه است. در این مرحله اخیر علامه با نگاهی مثبت به دموکراسی های غربی و فرصتی که در سایه این نظام ها برای شکوفایی اسلام و مشارکت مسلمانان در روندها و فرایندهای انسانی و اخلاقی فراهم می شود به مسلمانان پیشنهاد میکند از فرصت دموکراسی استفاده کنند، مشارکت کنند و انزوا اختیار نکنند. هر جا که مسلمانان بتوانند وارد پارلمان شوند و حتی بخش کوچکی از خواستههای اسلامی و اخلاقی خود را در نظام سیاسی تحقق ببخشند باید وارد عرصه شوند نه اینکه منتظر بمانند تا شرایط تام و تمام مهیا بشود و دولت اسلامی تشکیل شود. به نوعی میتوان گفت اندیشه پویای ایشان فرصتطلبانه و عملگرایانه است. البته در پایان لازم است مجدد یادآور شوم که علامه بین دولت معصوم و غیرمعصوم از حیث مشارکت جامعه تفکیک قائل میشوند. بخصوص که طبق آیه ۱۵۹ سوره آل عمران پیامبر با جامعه مشورت میکند اما تصمیم نهایی را خودش باید بگیرد. اما اگر رهبری در سطح پیامبر و امام معصوم نبود بر او لازم است که از طریق رجوع به اهل خبره درباره مسائل جامعه تصمیم بگیرد و تابع نظری باشد که خواسته مردم در آن نهفته است.