مروری بر نبرد افغانها با انگلستان؛ افغانستان گورستان امپراطوریها!
به گزارش «مبلغ» به نقل از شعوبا، در پائیز سال ۲۰۰۱ بود که جنگندههای ایالات متحده آمریکا از نوع «بی ـ ۵۲» افغانستان را هدف حمله نظامی قرار دادند. این عملیات نظامی پس از حادثه مشهور ۱۱ سپتامبر انجام شد. در آن زمان، «جرج بوشِ پسر» با برگزاری یک کنفرانس مطبوعاتی از آغاز جنگ علیه «تروریسم بینالمللی» به ویژه علیه شبکه تروریستی «القاعده» و نیز گروه «طالبان» سخن گفت. واقعیت این است که با حمله نظامی ایالات متحده آمریکا به افغانستان که ۲ دهه کامل نیز به طول انجامید، تاریخِ تحولات نظامی در این کشور کامل شد. باید از ۲ دهه جنگ ایالات متحده آمریکا در افغانستان به عنوان «دهههای سیاه» یاد کرد. از آنجایی که کشور افغانستان در میان تمدنهای بزرگ جهانی واقع شده بود، این کشور از همان ابتداء به عرصهای برای هجوم قدرتهای بیگانه تبدیل شد. البته تنها موقعیتِ جغرافیای افغانستان نبود که خشم ایالات متحده آمریکا و کشورهای عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را در سال ۲۰۰۱ برانگیخت، بلکه عدم سرسپردگی افغانستان به نظام بینالمللی معاصر که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت، مهمترین عاملی بود که موجب شد تا آمریکا و اروپا از این کشور خشمگین شوند.
«استفان تانر» مورخ آمریکایی در کتاب خود تحت عنوان «افغانستان؛ تاریخ نظامی از عصر اسکندر تا سقوط طالبان» مینویسد: «زمانی که به تاریخ افغانستان نگاه میکنیم و تحولات نظامی در این کشور را مرور میکنیم، به این نتیجه میرسیم که زندگی در سایه صلح، ثبات و آرامش برای افغانستان مقدّر نبوده است. افغانستان از دیرباز هدف بلندپروازیهای قدرتهای امپریالیستی فراوانی بوده است. ازجمله این قدرتها میتوان به امپراطوری بزرگ پارسی به عنوان اولین امپراطوری در جهان و نیز امپراطوری ایالات متحده آمریکا که بزرگترین قدرت در عصر حاضر محسوب میشود، اشاره کرد» [۱]. دستدرازیهای امپراطوریهای بزرگ به افغانستان در طول تاریخ موجب شد تا این کشور همواره در جنگ و منازعه به سَر ببرد. نبرد و درگیری با ساسانیان، فارسها و اسکندر مقدونی تنها بخش کوچکی از این جنگها و منازعات محسوب میشوند. افزون بر این، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، صفویان، افشاریان، قاجاریان، بریتانیاییها، شوروی و در نهایت آمریکاییها تمامی طرفهایی بودند که در طول تاریخ وارد جنگ و منازعه با افغانستان شدند.
حوادث اخیر افغانستان که در آن عقبنشینی نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا از این کشور را به خوبی مشاهده کردیم، برای خودِ افغانستانیها اصلا عجیب و غریب نبود. شاید سازندگان فیلمهای هالیوودی در آمریکا هیچگاه نمیتوانستند ظهور و بروز چنین صحنههایی را پیشبینی کنند، اما افغانستانیها در طول تاریخشان به تحقق پیروزی و تحمیل شکست به بزرگترین قدرتها و امپراطوریها عادت داشتهاند و حوادث امروز را عجیب نمیبینند. حتی انگلیسیها در توصیف افغانستان میگویند که این کشور «گورستان امپراطوریها» است. علت اصلی و اساسی این توصیف هم سلسله شکستهایی است که افغانها در طول تاریخ نظامی خود به امپراطوریهای بزرگ و قدرتمند تحمیل کردهاند. به هر حال، چنین توصیفی برای خودِ افغانها به هیچ وجه عجیب نیست.
نکته قابل تأمل این است که اولین شکست بزرگی که بریتانیاییها در اوج قدرتشان متحمل شدند، به دست همین افغانها رقم خورد. در سال ۱۸۳۸ انگلیس و افغانستان وارد جنگ و رویارویی با یکدیگر شدند؛ جنگی که تا سال ۱۸۴۲ به طول انجامید و در نهایت نیز با شکست سنگین انگلیس به پایان رسید. در آن زمان، انگلیسیها تصور میکردند که به وسیله کمپانی «هند شرقی» و سپس عملیات نظامی قادر خواهند بود به راحتی بر افغانستان مسلط شده و این کشور را تحت اشغال خود درآورند، اما خیلی زود متوجه شدند که نه دیپلماسی و نه قدرت نظامی هیچیک برای چیره شدن بر قدرت و صلابت افغانها کافی نیست، زیرا آنها در طول تاریخشان هیچگاه و در هیچ برههای زیر یوغ هیچ اشغالگر و جنایتکاری نرفتهاند. اکنون سؤالی که وجود دارد این است که اساسا چرا در سال ۱۸۳۸ میان افغانستان و انگلیس جنگ درگرفت؟ چرا انگلیس علیرغم اینکه توانسته بود بر بخشهای وسیعی از افغانستان مسلط شود و حتی دو بار به «کابل» نیز ورود پیدا کند، در نهایت متحمل شکست شد؟ چرا حتی پس از اسارت «دوست محمدخان» رهبر نیروهای افغان، انگلیس باز هم موفق به غلبه بر افغانها نشد؟ چگونه جنگ میان دو طرف به عقبنشینی خفتبار انگلیسیها منجر شد؟ در ادامه تلاش میکنیم به سؤالات مذکور پاسخ دهیم.
گرگها در لباس تُجار
«شیخ جمالالدین افغانی» با انتشار کتابی در خصوص تاریخ افغانستان، مینویسد: «ملت افغانستان یک ملتِ صاحب اراده است. افغانها در طول تاریخ ثابت کردند که زیر یوغ هیچ قدرت بیگانه و خارجی نخواهند رفت. ملت افغانستان در طول تاریخ هیچگاه زیر بار حکومت سلطهجویان نرفته است. هرگاه حاکمان شرور بر افغانستان حکومت کردند، ملت افغانستان در کمین آنها نشست تا در فرصت مناسب بتواند کشور را از آتش فتنه آنها نجات دهد» [۲]. بدون شک میتوان از قرن ۱۹ میلادی به عنوان مرحله «نبرد گرگهای دوره معاصر» برای تصرف قارههای قدیمی و نیز سیطره یافتن بر ملتها و نیز فرهنگها و ثرورتهایشان، یاد کرد. بریتانیا در سال ۱۶۰۰ به دستور ملکه «الیزابت اول» با تأسیس کمپانی «هند شرقی» قدم در قاره آسیا گذاشت. این اتفاق چند سال پس از آن رخ داد که بریتانیا توانست بر دشمن سرسخت خود در دریاها و اقیانوسها یعنی «اسپانیا» چیره شود. پیروزی بریتانیا بر اسپانیا در سال ۱۵۸۸ و در جریان نبرد «آرمادا» رقم خورد. در واقع، بریتانیا از فعالیتهای پرتغالیها و هلندیها در کشورهای آسیایی به شدت خشمگین شده بود و به همین دلیل تلاش کرد تا با ورود به کشورهای آسیایی، به گنجهای موجود در قاره آسیا دست پیدا کند. طبیعتا بریتانیاییها پس از انجام برنامهریزیهای لازم و با طرح و نقشه قبلی چنین کاری را انجام دادند. در این میان، آنها کوچکترین پایبندیای به اخلاق و اصول انسانی نداشتند.
با تمامی اینها، کمپانی «هند شرقی» خیلی زود توانست جای خود را در جنوب هند باز کند. فعالیتهای این کمپانی ادامه پیدا کرد تا اینکه به تدریج دامنه نفوذ آن به سایر ایالتهای هند نیز کشیده شد. کمپانی «هند شرقی» در نتیجه فعالیتهای گسترده در این کشور توانست درآمد مالی هنگفتی را کسب کند. رهبران بریتانیا نیز با قدرت از این کمپانی حمایت به عمل آوردند. پس از گستردهتر شدن فعالیتهای کمپانی و افزایش درآمدهای هنگفت آن، سهامداران کمپانی دیگر به سوددهی گذشته آن قانع نبودند و درصدد افزایش بازدهی کمپانی برآمدند. سهامداران کمپانی «هند شرقی» ترجیح دادند که با مذاکره و گفتگو و از طریق راهکارهای مسالمتآمیز بر بازارهای مدّنظر خود مسلط شوند. با اینحال، آنها به منظور دستیابی به اهداف، اغراض و مقاصد خود هیچ ابایی نداشتند که به زور و کلاهبرداری نیز متوسل شوند. هرگاه که ضرورت اقتضاء میکرد، کمپانی «هند شرقی» به ابزارهای مذکور نیز متوسل میشد. این چیزی است که «نیک رابینز» در کتاب خود در خصوص کمپانی «هند شرقی» میگوید [۳].
با فرا رسیدن قرن هجدهم کمپانی «هند شرقی» بریتانیا به یک سازمان جنگطلبانه تبدیل شد؛ سازمانی که دیگر هیچ ارزشی برای شهروندان هندی قائل نبود. این کمپانی از قرن هجدهم به بعد برای دستیابی به اهداف ازپیشتعیینشده خود به هر ابزار مشروع و غیرمشروعی متوسل میشد. کمپانی «هند شرقی» به منظور تحقق اهداف خود حتی وارد نبردهای طاقتفرسا و بزرگی با هلندیها، فرانسویها و پرتغالیها شد. کمپانی مذکور در طول قرنهای هجدهم و نوزدهم از قدرت نظامی خود برای مداخله در امور سیاسی هند بهرهبرداری کرد و در طول مدت زمان مذکور پادشاهان و حکامی را که با آن مخالف بودند، به قتل رساند.
در نقطه مقابل، این کمپانی از حکام و پادشاهانی که طرفدارش بودند، حمایت به عمل آورد. در واقع، حاکمانی که به کمپانی «هند شرقی» کمک میکردند تا به اهداف اقتصادی و سیاسی خود دست یابد، تحتالحمایه کمپانی قرار میگرفتند. به عنوان نمونه، میتوان به رهبر بنگالی یعنی «میرجعفر» (که از او در بنگال به عنوان جعفر خائن یاد میشد) اشاره کرد. او در سال ۱۷۶۰ حاکمیت انگلیسیها بر بنگال را به رسمیت شمارد [۴]. در ادامه، کمپانی «هند شرقی» با مشکلات و معضلاتی مواجه شد. این کمپانی به دلیل غرق شدن در فسادِ مالی ناشی از اعطاء و دریافت رشوه، مجبور شد مبالغ هنگفتی را از دولت بریتانیا استقراض کند. دولت بریتانیا نیز از فرصت پیش آمده نهایت بهرهبرداری را کرد و این شرکت را به طور مستقیم تحت مدیریت خود قرار داد. بریتانیا به دنبال آن بود که نمایندهای را از سوی خود برای اداره امور مربوط به کمپانی «هند شرقی» معرفی نماید. در اواخر قرن هجدهم بود که شبه قاره هند به طور کامل تحت سیطره بریتانیاییها درآمده بود. در واقع، بریتانیاییها با حیلهگری و تجارت، توانستند بر شبه قاره هند مسلط شوند. آنها از همین رهگذار موفق شدند بر رقبای محلی و بینالمللیشان فائق آیند. در نهایت نیز بریتانیاییها با توسل به گزینه نظامی، شبه قاره هند را تحت اشغال خود درآورند. پس از اشغال شبه قاره هند، ثروتها و گنجهای اقتصادی، کشاورزی و تجاری آن توسط بریتانیاییها به تاراج رفت.
خطرِ دوری که از راه رسید
اما این تمامِ خطری نبود که شبه قاره هند را تهدید میکرد. از حدود نیمه دوم قرن هیجدهم و نیمه اول قرن نوزدهم بود که خطرات بیشتری نمایان شد. این خطرات نه تنها شبه قاره هند که تمام قاره آسیا را تهدید میکرد. ماجراء از این قرار بود که در دوره «پتر کبیر» روسها تصمیم گرفتند در شبه قاره هند منافعی برای خود کسب کنند. پس از آنکه روسها ثروتهای هنگفت کشورهای استعمارگر غربی در شرق و به ویژه در هند را مشاهده کردند، طرحهای زیادی را برای گسترش تجارت روسیه در شبه قاره هند و افزایش نفوذ خود در این منطقه، طراحی کردند [۵].
افزون بر این، «روسیه تزاری» به این نتیجه رسید که بسط نفوذش در مرکز آسیا و ایران پیش از ورود به رقابت با بریتانیاییها در حوزه تجارت در هند، ضروری است. ازهمینروی، روسها پس از بکارگیری گزینههای دیپلماتیک و نظامی توانستند نفوذ خود را در ایران گسترش دهند. روسها به «محمدشاه قاجار» پادشاه ایران مأموریت دادند که به سمت «هرات» واقع در غرب افغانستان در نزدیکی مرزهای ایران پیشروی کند. پادشاه ایران نیز به اجرای مطالبات روسها تَن داد و خود را برای پیشروی آماده کرد. هدف اصلی و اساسی روسیه از این اقدام گسترش نفوذ در ایران و سپس افغانستان بود. در واقع، روسها قصد داشتند پیش از هرگونه مواجهه و رویارویی با بریتانیاییها در هند، نفوذ خود در ایران و سپس افغانستان را بسط دهند [۶].
البته انگلیسیها نیز از طرح و نقشه روسها برای خود بیاطلاع نبودند و از اهداف توسعهطلبانه روسها در مرکز آسیا و نیز ایران، آگاهی داشتند. انگلیسیها طی چند نوبت از طریق کانالهای دیپلماتیک تلاش کردند «محمدشاه» پادشاه ایران را از ائتلاف با روسها خارج سازند. بریتانیاییها معتقد بودند که «محمدشاه» به ابزاری در دستان دشمنان و رقبای بینالمللیشان تبدیل شده است.
افغانستان و درگیری میان دو خاندان
در خصوص اوضاع داخلی افغانستان باید گفت که این کشور از طرف جنوب و شرق توسط بریتانیاییها و از طرف غرب توسط ایرانیها و روسها تحت فشار قرار گرفت. همزمان، درگیریها و جنگهای داخلی زیادی بر سَر تصاحب قدرت در افغانستان پس از استقلال یافتن آن از حکومت افشاریان، اتفاق افتاد. در آن زمان، دو خاندان به صورت پی در پی بر افغانستان مسلط شدند. خاندان اول، خاندان «دُرانی» بود که آخرین پادشاه آن یعنی «شاه شجاع» تحت حمایت بریتانیاییها به هند فرار کرد. خاندان دوم نیز، خاندان «بارکزائی» بود که توانست از سال ۱۸۲۳ بر افغانستان مسلط شود. «دوست محمد» زعامت و رهبری این خاندان را برعهده داشت [۷]. حمله ایرانیها به «هرات» که از سوی روسها پشتیبانی و حمایت میشد ۲۰ ماه کامل به طول انجامید. این حمله در سال ۱۸۳۶ آغاز شد و تا سال ۱۸۳۸ ادامه پیدا کرد. با اینحال، مقاومت قهرمانانه مردم «هرات» موجب شد تا هجمه نظامی مذکور با شکست مواجه شود. از سوی دیگر، بریتانیاییها نیز بیکار ننشستند و برای مقابله با ایرانیها وارد عمل شدند. آنها حملاتی را انجام دادند تا ایرانیها را به توقف جنگ علیه «هرات» مجبور سازند.
از سوی دیگر، حکام خاندان «بارکزائی» و در رأس آنها «دوست محمد» که به تازگی در افغانستان روی کار آمده بودند، تمایل داشتند به ایران نزدیک شوند. این درحالی است که انگلیسیها از افغانستان در برابر ایران حمایت کرده و با حمله به جزایر ایران، محاصره «هرات» را شکسته بودند. با تمامی اینها، افغانها و در رأس آنها «دوست محمد» به سمت ایران میل و گرایش پیدا کردند. اینجا بود که انگلیسیها دریافتند که منافع و مصالحشان در حمایت از «شاه شجاع» نهفته بوده است و نه خاندان «بارکزائی» و «دوست محمد». در همین ارتباط، «جمالالدین افغانی» در کتاب خود به حقیقتی اشاره میکند و مینویسد: «انگلیسیها خیلی زود دریافتند که افغانها به سمت ایرانیها میل و گرایش پیدا کردهاند و میخواهند به آنها نزدیک شوند. در این میان، دوست محمد بیشترین تمایل را برای نزدیک شدن به ایران داشت. از همین روی، رهبران بریتانیا به این فکر افتادند که هرچه سریعتر باید به منظور جلوگیری از کاهش نفوذ خود در شبه قاره هند به دنبال نزدیک شدن افغانستان به ایران، کاری انجام دهند. بنابراین، آنها مترصد یک فرصت مناسب ماندند تا بتوانند از طریق آن بر سرزمین افغانستان سیطره یابند» [۸].
پیشروی به سمت کابل
با فرا رسیدن سال ۱۸۳۸ «لرد اوکلند» فرماندار کل جدید بریتانیا در هند اعلامیهای را صادر و در آن اتهامات فراوانی را به «دوست محمد» رهبر افغانستان نسبت داد. او در همان زمان فاش کرد که بریتانیا قصد دارد افغانستان را مورد هجوم نظامی قرار دهد تا از این رهگذر بتواند تلاشهای خارجی برای تصرف هند را خنثی سازد. در واقع، آنچه که بریتانیا به آن انتقاد داشت، فعالیتهای دیپلماتیک روسیه در کابل و تهران بود. بریتانیا قصد داشت نوعی اقدام بازدارنده در برابر روسیه و ایران انجام دهد. هدف اصلی و اساسای بریتانیا به عزلت کشاندن خاندان «بارکزائی» در کابل و قندهار بود، زیرا این خاندان از روسها و شاه ایران حمایت میکردند [۹].
بریتانیا با چند ارتش متشکل از بنگالها، سیکها و نیز افغانهایِ حامی «شاه شجاع»، خیلی زود نقشهای را که پیشتر طراحی کرده بود عملیاتی ساخت و در نوامبر سال ۱۹۳۸ اراضی افغانستان را به شدت مورد هجوم قرار داد. بریتانیاییها با ارتشهایی که تعداد نظامیان آن به حدود ۳۰ هزار نفر میرسید، به افغانستان حمله کرد. نیروهای مهاجم موفق شدند به ایالتهای «زابل» و «غزنی» ورود پیدا کنند. در ابتداء ارتش بریتانیا توانست به شدت قدرتنمایی کند. این ارتش پیشرویهای زیادی را محقق ساخت. در نتیجه همین قدرتنمایی و پیشروی بود که بریتانیا تصمیم گرفت از موضع قدرت با افغانستان وارد مذاکره شود. به همین منظور، یک افسر انگلیسی به نام «الکساندر برنز» برای مذاکره با یکی از فرماندهان مورد تأیید «دوست محمدخان» به نام «محراب خان» نزد او رفت. هدف بریتانیا این بود که به سمت قندهار و سپس کابل پیشروی کند. با این حال، «محراب خان» خطاب به افسر انگلیسی گفت: «شاید شما انگلیسیها با توسل به زور بتوانید شاه شجاع را در قدرت حفظ کنید اما مطمئن باشید که حکمرانی او موقت خواهد بود. چنانچه شما خاک افغانستان را ترک کنید و متحدان خود یعنی شاه شجاع را تنها بگذارید، او نخواهد توانست در برابر خیزش ملت افغانستان مقاومت کند [۱۰].
با تمامی اینها، انگلیسیها و بنگالها به همراه «شاه شجاع» در نهایت توانستند وارد قندهار، غزنی، زابل و سپس کابل شوند. بنابراین، کابل به دست آنها سقوط کرد. انگلیس پس از تحقق این دستاورد خیلی زود در بسیاری از نهادهای دولتی یک افسر انگلیسی را به عنوان مستشار قرار داد و رفته رفته خود به تنهایی قدرت را در دست گرفت. در طول مدت زمان مذکور، افسران انگلیسی ظلم و ستم فراوانی را به شهروندان افغان و کارمندان نهادهای دولتی افغانستان روا داشتند. «شاه دوست محمد خان» نیز پس از متحمل شدن سلسله شکستهای متعدد و پی در پی در نهایت به رشته کوههای «هندوکش شرقی» فرار کرد[۱۱].
انتفاضه بزرگ افغانها
پس از آن، به تدریج قدرت «شاه شجاع» در سایه حضور بریتانیاییها در افغانستان تضعیف شد. «شاه شجاع» به فردی تبدیل شده بود که به طور کامل و مطلق از بریتانیاییها تبعیت میکرد. بسیاری از رهبران افغان از «شاه شجاع» متنفر شده بودند، زیرا معتقد بودند که او با سرسپردگی به انگلیسیها کرامت ملی افغانستان را به حراج گذاشته است. این دست از افغانها تلاشهای خود برای بازگرداندن «دوست محمدخان» به افغانستان را کلید زدند. در آن زمان، «دوست محمد خان» به ازبکستان رفته بود. با فرا رسیدن سال ۱۸۴۰ «دوست محمد خان» یک بار دیگر تلاشها برای شعله ور ساختن آتش خشم افغانها را آغاز کرد. او تحرکات خود را از محور شمالی شروع کرد و در گام اول قبایل ازبک به او پیوستند. برخی دیگر از قبایل نیز که تحت ظلم و ستم انگلیسیها قرار گرفته بودند ندای «دوست محمد خان» را لبیک گفته و به ارتش او ملحق شدند. در آن شرایط، رهبران افغان و نیز روحانیون، «شاه شجاع» را یک عنصر کافر میدانستند، زیرا معتقد بودند که او از رهگذر همکاری با بریتانیاییها، منافع، مصالح و دین کشور خود را فروخته است. بنابراین، آتش خشم افغانها از تمامی طوایف و اقشار شعلهور شد و آنها در برابر استعمارگران بریتانیا قد علم کردند تا اینکه در ماه سپتامبر سال ۱۸۴۰ انقلاب آنها به ثمر نشست و «دوست محمد خان» و نیروهایش توانستند بریتانیاییها را از «سَیگان» در شمال بیرون برانند. بریتانیاییها نیز که متحمل ضربات سنگینی شده بودند چارهای جز فرار به سمت «بامیان» در جنوب نداشتند [۱۲].
البته «دوست محمد خان» در رشته کوه «هندوکش» در نزدیکی مرزهای پاکستان متحمل شکست شد. با این حال، این شکست باعث نشد که او ناامید گردد. بنابراین، این رهبر افغان تصمیم گرفت به سمت «قُهستان» در غرب برود و از آنجا تحرکات خود علیه استعمارگران بریتانیایی را آغاز کند. پس از آنکه «دوست محمدخان» به «قُهستان» رفت با استقبال گرم قبایل آنجا مواجه شد و از قدرت آنها برای رویارویی با بریتانیاییها بهرهبرداری کرد. واقعیت آن است که «دوست محمد خان» انسان باهوش و با ذکاوتی بود و هیچگاه در یک مکان واحد اقامت نمیگزید. علیرغم اینکه او در نهایت توسط بریتانیاییها اسیر شد و در هند زندانی گشت، اما توانست انقلاب و خیزش بزرگی را در «قَلات» و «قندهار» ایجاد کند. رفته رفته آتش خشم مردم افغانستان که نشأتگرفته از خیزش و انقلابِ «دوست محمد خان» بود، ایالتهای مختلف افغانستان را فراگرفت.
شکست سنگین دشمنِ بریتانیایی
هرگاه که بریتانیاییها آتش خشم مردم را در یکی از ایالتهای افغانستان خاموش میساختند، با موج جدیدی از خیزش مردمی در ایالتی دیگر مواجه میشدند. در نهایت نیز آتش خشم مردم به کابل کشیده شد. این اتفاق در ماه نوامبر سال ۱۸۴۱ رخ داد. در آن زمان، قبایل مختلف کابل معتقد بودند که اقدامات و رفتارهای بریتانیاییها علیهشان توهین آمیز و تحقیرآمیز است. دروغگوییهای مقامات بریتانیایی و نیز اخذ مالیتهای سنگین از مردم افغانستان، موجی از خشم و نفرت را در میان مردم این سرزمین ایجاد کرد.
افزون بر این، تبعیت محض «شاه شجاع» از انگلیسیها نیز بر خشم مردم افزوده بود. با شعلهور شدن آتش خشم مردم، وضعیت برای بریتانیاییها در افغانستان وخیم شد. انقلابیون افغان یکی از فرماندهان برجسته اشغالگران بریتانیایی به نام کاپتان «برنز» را بازداشت و او را به قتل رساندند. آنها سپس خانه این فرمانده بریتانیایی را به آتش کشیدند. پس از آن، نیروهای انقلابی افغانستان به سمت انبارهای تسلیحاتی بریتانیا در کابل حرکت کردند و توانستند بر تمامی این انبارها سیطره یابند. در طول ماه نوامبر همین سال بود که افغانها توانستند شمار زیادی از بریتانیاییها را از سرزمین خود بیرون برانند. آنها صدها تَن از نظامیان بریتانیایی را در کابل و خارج از کابل به قتل رساندند. افغانها پیروزیها و دستاوردهای متوالی را در مبارزه با اشغالگران و استعمارگران بریتانیایی به ویژه در کابل محقق ساختند. پس از تحقق این پیروزیها و دستاوردها، سران و رهبران بریتانیا چارهای جز ورود به مذاکرات سیاسی با افغانها نیافتند. هدف بریتانیاییها این بود که بتوانند در جریان مذاکرات سیاسی با افغانها امتیازی به دست آورند. با اینحال، افغانها قاطعانه با انگلیسیها مخالفت و اعلام کردند که تنها به تسلیم بدون قید و شرط نیروهای بریتانیایی رضایت میدهند. علیرغم اینکه بریتانیاییها متحمل شکست شده بودند، اما با تسلیم کامل نظامیان خود مخالفت کردند. افغانها نیز اعلام کردند که در میدان نبرد پاسخ بریتانیاییها را خواهند داد و به هیچ وجه بر سَر میز مذاکره نخواهند نشست.
به هر حال، باید گفت که نبرد بزرگی که انقلابیون افغان علیه بریتانیا آغاز کردند، جهنم را در برابر مقامات بریتانیا نمایان ساخت. بریتانیاییها علیرغم مخالفتهای اولیه، چارهای جز ورود به مذاکرات سخت و طاقتفرسا با افغانها نداشتند. همزمان با انجام این مذاکرات، «محمد اکبر خان» فرزند «دوست محمد خان» رهبر افغانستان از زندانهای هند فرار کرد و به افغانستان بازگشت. «اکبر خان» و دیگر رهبران انقلاب افغانستان تصمیم گرفتند از شرّ فرماندهان ارشد بریتانیا و در رأس آنها مسئول کمپانی «هند شرقی» خلاص شوند. از همینروی، یکی از معاونان مسئول کمپانی «هند شرقی» کشته شد و ۳ تَن از افسران برجسته بریتانیا نیز بازداشت شدند. در این مرحله، بریتانیاییها دریافتند که در صورت بقای بیشتر در خاک افغانستان به طور کامل نابود خواهند شد. سلسله تحولات مذکور موجب شد تا انگلیس توافقنامه ماه دسامبر سال ۱۸۴۱ را با افغانستان به امضاء برساند. به موجب این توافقنامه، بریتانیا متعهد شد که طی ۲۴ ساعت از شهر کابل عقبنشینی خواهد کرد. در توافقنامه مذکور همچنین قید شد که گروگانهای بریتانیایی همچنان در نزد نیروهای افغان باقی خواهند ماند تا «دوست محمد خان» رهبر افغانستان از زندان آزاد شود [۱۴]. با فرا رسیدن ماه اکتبر سال ۱۸۴۲ نیروهای بریتانیایی از خاک افغانستان عقبنشینی کردند. در سال بعد نیز «دوست محمد خان» رهبر افغانستان از زندان آزاد شد و به شهر کابل بازگشت. بدین ترتیب، انقلابیون افغان اولین پیروزی بزرگ در برابر بزرگترین قدرت جهانی را محقق ساخته باشند. آنها در ادامه نیز پیروزیهای بزرگی را در برابر شوروی و ایالات متحده آمریکا محقق ساختند.
پینوشت:
۱ـ أفغانستان؛ التاریخ العسکری ص۱۱.
۲ـ جمال الدین الأفغانی: تتمه البیان فی تاریخ الأفغان ص۲۲.
۳ـ روبینز: کیف بنت شرکه الهند الشرقیه الإمبراطوریه البریطانیه ص۸۳.
۴ـ عبد المنعم النمر: تاریخ الإسلام فی الهند ص۳۵۰، ۳۵۱.
۵ـ Boulger D, Central Asian Question. P.26
۶ـ محمد حسن: الحرب الأفغانیه الأولى ص۵۹، ۶۰.
۷ـ فاروق حامد: تاریخ أفغانستان ص۵۸، ۵۹.
۸ـ الأفغانی: تتمه البیان ص۹۶.
۹ـ The Brit. Museum, Auckland’s Papers, ps2096.
۱۰ـHavelock, H, Narrative of the War in Afghanistan, in 1838-39 v1.p261.
۱۱ـ محمد حسن العیله: السابق ص ۱۴۰
۱۲ـ محمد حسن العیله: السابق ص ۱۴۰
۱۳ـ محمد حسن العیله: السابق ص ۱۳۱
۱۴ـ محمد حسن العیله: السابق ص ۱۷۱