آیا رواقی‌گری، فلسفه‌ای شخص‌محور است که به کنش سیاسی بی‌اعتناست؟

به گزارش «مبلغ» به نقل از دین آنلاین، شاید جالب باشد که بدانید در سال‌های اخیر تفکر رواقی‌گری مجدداً احیا شده و تبدیل به نوعی فلسفه زندگی پرطرفدار شده است. این رونق مجدد را می‌توان پاسخ جهان غرب به بودیسم شرقی نامید که شباهت‌های فراوانی نیز با آن دارد. با این حال، یکی از نقدهای همیشگی به این مکتب همچنان به قوت خود باقی است: باقی ماندن در سطح فردی و درگیر نشدن در سطح اجتماعی و سیاسی. در متن پیش‌رو نگاهی به ادعاها و شاهد مثال‌های منتقدان و پاسخ‌های رواقیون مدرن می‌اندازیم.

یکی از متخصصان فلسفه رواقی و مترجم آثار مارکوس اورلیوس، جورج هیس، معتقد است انتقاد به تفکر رواقی را می‌توان اینگونه شرح داد که رواقیان باستان سابقه مبارزه با حاکمان مستبد و ظالم مانند نرون را در کارنامه خود دارند اما پرداختن به خود مفهوم حکومت استبدادی در آثار و نوشته‌های آنان به چشم نمی‌خورد. نمونه دیگر این که گرچه رواقیان در مقابل بدرفتاری با بردگان موضع می‌گرفتند و رفتار احترام‌آمیز با آنان را تبلیغ می‌کردند، تلاشی برای لغو نهاد برده‌داری نکردند. در مورد برخورد با زنان نیز آنها پیشگامان جامعه زمان خود بودند و توان و ظرفیت زنان را مساوی و برابر با مردان می‌دانستند ولی نتوانستند هیچ سیاست تساوی جنسیتی‌ای را تدوین کنند. جورج هیس در تبیین این نوع رویکرد توضیح می‌دهد که برای رواقیان آنچه در جهان بیرونِ فرد رخ می‌دهد اهمیت ثانویه دارد. به عبارتی، مهم نیست نظام سیاسی حاکم از چه نوعی است؛ چرا که فیلسوف راستین قادر است قدرت فضیلت‌ورزی خود را صرف‌نظر از عوامل بیرونی حفظ کند.

نیم‌نگاهی به شواهد تاریخی نیز نشان می‌دهد که رواقیان زیادی دست به مخالفت با استبداد و دفاع از آزادی زده‌اند. مثلاً مبارزات سرسختانه کاتوی کوچک با استبداد ژولیوس سزار و دفاع تمام‌قد از آزادی از آن جمله است. نمونه دیگر، حزبی سیاسی به نام اپوزوسیون رواقی است که با استبداد نرون و سایر امپراطورهای مستبد رومی مقابله می‌کردند تا جایی که بعضی از آنها در این راه تبعید و اعدام شدند. آیا این شواهد تاریخی صرفاً تلاش‌هایی فردی بوده و خروجیِ قابل پیش‌بینیِ تفکر رواقی نیست؟ آیا این کنش‌های سیاسی نتیجه و میوه تفکر رواقی نیستند؟ آیا اساساً پلی میان تفکر رواقی و کنش سیاسی وجود دارد؟ پاسخ رواقیان مدرن به این سؤال مثبت است. از نظر آنها دو مفهوم کلیدی در فلسفه رواقی وجود دارد که مبنای فعالیت سیاسی در مکتب رواقی‌گری است: اهمیت دادن به دغدغه انسان‌های دیگر و جهان‌وطن بودن. توضیح مفهوم اول این است که ما انسان‌ها موجوداتی خودخواه زاده می‌شویم و از روی غریزه برای بقایمان تلاش می‌کنیم؛ ولی به طور طبیعی بلافاصله متوجه رشته‌هایی می‌شویم که ما را به دیگران پیوند داده و تلاش می‌کنیم آن‌ها را محکم تر کنیم، مخصوصاً پیوند با والدین و خواهر و برادرمان. بعدتر که قدرت تفکر انتزاعی پیدا کردیم، درمی‌یابیم که همه انسان‌ها در نیازها و ترس‌ها و امیدهایشان شبیه ما هستند. بنابراین باید دیگری را همچون برادر و خواهرمان بدانیم. به این ترتیب دایره دغدغه ما وسیع‌تر می‌شود و سایر اعضای جامعه را نیز دربرمی‌گیرد. اینجاست که مفهوم جهان‌وطنی وارد بازی می‌شود و کنش سیاسی و اجتماعی را وظیفه هر یک از ما می‌داند. اپیکتتوس در این باره می‌نویسد “اگر از تو پرسیدند اهل کجا هستی، نگو اهل آتن، بگو من شهروند جهان هستم، همان طور که سقراط چنین گفت.” بر اساس این باور، همه ما انسان‌ها از ارزش و شأن ذاتی یکسانی برخورداریم. بنابراین می‌بینیم که طبق این توضیح، رواقی‌گری نه تنها تناقضی با کنش سیاسی ندارد، بلکه سازگار با آن است.

به طور کلی اخلاق فضیلت‌گرا (که رواقی‌گری یکی از نمونه‌های آن است) در پاسخ به سؤال چگونه باید رفتار کنیم، پاسخ می‌دهد “بستگی دارد”. منظور از این جواب این است که جامعه انسانی و روابط آن بسیار متنوع و پیچیده است و نمی‌توان نسخه واحدی برای جوامع مختلف پیچید. پس همان طور که می‌بینیم، شرایط اجتماعی و سیاسی بر تصمیمات ما تأثیرگذار است. براساس رواقی‌گری مدرن، جان کلام این است که متعهد به چارچوبی باشیم که دو اصل عمومی جهان‌وطن بودن و اهمیت دادن به دغدغه دیگران را در خود دارد و تمام تلاشمان را برای عمل بر طبق این دو اصل انجام دهیم. از نظر رواقیان، عدالت مجموعه‌ای از اصول انتزاعی نیست، بلکه تمایلی شخصی است به عمل به شیوه‌ای خاص در قبال همنوعان؛ رفتاری از سر احترام و انصاف، همچنان که دوست داریم با ما همان گونه رفتار شود. به این ترتیب، مسیر زندگیِ بهتر از جایی ورای ما انسان‌ها نمی‌گذرد، بلکه جاده‌ای دارد که از درون تک‌تک ما عبور می‌کند؛ همان طور که همه سنت‌های بزرگ فلسفی و دینی بر آن تأکید کرده‌اند.

با این حال انتقاد جدیِ پیش‌گفته همچنان برجاست و به نظر می‌رسد دو اصل فوق به معنای یک راهبرد سیاسی در مبارزه منسجم با بی‌عدالتی نیست. ای‌بسا اصل جهان‌وطنی در واقع به این معنی است که نخبگان جامعه (اندیشمندان رواقی) به طور طبیعی به سمت یکدیگر کشیده می‌شوند و جمعی از مردان و زنان اهل فکر را تشکیل می‌دهند که اجتماعشان فراتر از مرزهای جغرافیایی است. پس اصل جهان‌وطنی اساساً درباره مردم عادی نیست. از این رو، اصل فوق نه تنها برنامه‌ای سیاسی محسوب نمی‌شود، بلکه منجر به مدینه فاضله نخبگان خواهد شد. در یک کلام، انتقاد به رواقیون عبارت است از فقدان برنامه سیاسی نظام‌مند؛ جهان‌بینی رواقی فاقد ابزار لازم برای ارائه راهکار به منظور داشتن جامعه‌ای خوب (علاوه بر انسان‌های خوب) است.

پاسخ رواقیان مدرن به انتقاد فوق چیست؟ اغلبِ آنها موضوع فلسفه سیاسی را چندان جدی نمی‌گیرند؛ چرا که معتقدند این نوع فلسفه‌های زندگی از جنس ادیان هستند و اولویتشان سعادت و رستگاری فردی است، نه ارائه راهکار سیاسی. چقدر موجه است که به مسیحیت یا بودیسم انتقاد کنیم که چرا فاقد برنامه سیاسی منسجم‌اند، در حالی که اصلاً قرار نبوده چنین مأموریتی داشته باشند.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.