خاستگاه اخلاق در تعالیم مسیحیت
مصطفی سلیمانی
مبلغ/ بر اساسِ آموزههای مسیحیت، عیسی بزرگترین حکم شریعت را محبت میداند و معتقد است که خدا در والاترین و بالاترین سطح از عشق ایستاده است و از این رو، میتواند به تمام هستی و موجودات عشق بورزد. به اعتقاد عیسی، عشق به خدا درون هر موجودی هست و تنها این عشق است که میتواند سبب شکلگیری یک زندگی اخلاقی باشد.
به گزارش «مبلغ» به نقل از دین آنلاین، انسانها در هر دین و آیین و روشی که باشند، برای اینکه بتوانند جهت و روش زندگیشان را مشخص کنند، خودشان را به قواعد و معیارهای اخلاقی نیازمند میبینند. مسیحیان بر این باورند که هدف از خلقت، عشقورزی به خدا و انسان است و در نتیجه این باور، پرستش خدا را تنها در سایه اخلاق سودمند میبینند. پرستشِ خدا، به معنای اطاعتِ امر او، زمانی محقق میشود که پیروی محض از فرامین او صورت بگیرد. در پیرویِ محض، تمام هدف انسان، برآوردنِ هدفِ خدا خواهد بود و وقتی این هدف، تحقق عدالت و محبت عنوان شده باشد، آنگاه پای اخلاق به میان خواهد آمد. پس به طور واضح، از دیدگاه مسیحیت، اخلاق زمانی قابل اعتناست که از میان کلام خدا و متون مقدس استخراج شود (و به عبارتی، خدا به آن فرمان داده باشد) تا بتوان از آن برای تحقق هدف خدا بهره گرفت.
با این همه، اینطور نیست که اخلاق به عنوان یک گزاره مستقل و مشخص، در کتاب مقدس وجود داشته باشد. تعالیمِ اخلاقی و آموزههای تربیتیِ مسیحیان، همگی آمیخته به گزارههای فقهی، موعظهای و رواییِ کتاب مقدسند و تنها با تحلیل و واکاویِ این گزارهها قابل دستیابیاند.
از این رو، یادداشت حاضر در نظر دارد با بررسی رویکردها و ویژگیهای بنیادینِ آموزههای اخلاقی مسیحیت، یک تصویر کلی و نمای جدی از موقعیت اخلاق در مسیحیت به دست بدهد تا به کمک آن، بتوان نگاهِ عمیقتر و نافذتری به بنیادهای اساسیِ این دین الهی داشت (نگاهی بر مبانی و آموزههای اخلاق مسیحیت، جعفر شانظری و فائزه زارعیان، ۱۳۹۰، ص ۱۷۱-۱۶۰؛ مسیحیت و اخلاق، کیث وارد به ترجمه حسن قنبری، ۱۳۸۲، ص ۱۲۵-۱۲۳).
جریانهای اخلاقیِ مسیحیت
تعالیم اخلاقیِ مسیحی از ابتدای شکلگیریِ خود تاکنون، به سه قلمروی فکری تقسیم شدهاند و تحت عنوان سه جریان اخلاقی قابل بحثند:
اولینِ این جریانات، که با عنوان اخلاق روستایی شناخته میشود، ارتباط بسیار محدودی با نظریاتِ پیچیده فلسفی دارد، و برآمده از فرقههای اولیه مسیحیست که از یهودیت و عرفانِ ایرانی تأثیر گرفتهاند. این جریان اخلاقی، علاوه بر احکام دهگانه و شعائر دینی، بر آموزههای اخلاقیِ عیسی مسیح، به عنوان یک پیامبر قدسی، بسیار تأکید میکند و باورمندانِ به آن، عیسی را هدایتکننده انسان با ابزار وحی میدانند. این جریان، که در یک تقسیمبندیِ دیگر، اخلاق خدامحور نامیده شده است، منشأ و مبدأ شکلگیریِ یک فعل اخلاقی را کلام خدا و متون مقدس میداند و معتقد است هر امری که خدا به انجام آن فرمان داده باشد، یک امر اخلاقی است، که اگر رعایت نشود، انسان از زندگی درست بازمیماند.
دومینِ این جریانات، اخلاق کلیسایی است که درست زمانی شکل گرفت که رهبران کلیسای کاتولیک، علاوه بر رهبریِ دینی، رهبریِ سیاسی مردم را نیز به دست گرفتند. در این زمان، رهبران کلیسا، عقل را به عنوان یک مؤلفه و فاکتورِ جدی جدید، در حوزه دین وارد کردند؛ به این معنا که هر جا، تعالیم کتاب مقدس را ناکافی میدیدند، بر مبنای حقوق طبیعیِ انسان و بر اساس تفسیرِ خود، یک راهکار اخلاقی را برای برونرفت از تنگناهایِ پیشآمده ارائه میکردند و به این ترتیب، مبانیِ اخلاقیِ تازهای بنا میگذاشتند. استدلال رهبران کلیسا برای ورود به چنین حوزهای این بود که خدا خالق طبیعت است و اهداف مدنظر او، به هیچ عنوان نمیتوانند با اهداف درونی مخلوقات در تضاد باشند؛ در نتیجه توجه به حقوق طبیعیِ خلایق، تعیینکننده اصول و مبانی اخلاقی است. این جریان اخلاقی که در یک تقسیمبندی دیگر، با عنوان اخلاقِ طبیعتمحور یا اخلاقِ عقلمحور شناخته میشود، با توجه افراطی به عقل، آن را شناسنده قبح و حسن افعال معرفی میکند و در نتیجه، تکیه بر آن را برای شناخت امور اخلاقی کافی میداند.
سومینِ این جریانات، اخلاق پروتستانی است که به دلیل اعتراضِ شخصی به نام مارتین لوتر به وضعیت کلیسا شکل گرفت. او نسبت به ازدواج کشیشها و اجرای آیینهای مقدس کلیسا معترض بود، زیرا چنین اعمالی را سبب دور شدن از خدا میدانست. اما در واقع، محتوای کلیِ این اعتراض، ناصحیح خواندن ورود عقل به دین بود. بر مبنای باور لوتر، هیچکس بدون وساطت مسیح قادر به درک حقیقت نیست، و هر کس بخواهد در درک حقیقت از عقل مدد بگیرد در شکوه الهی منحل خواهد شد. این جریان از اخلاق، گرچه هیچ نظام اخلاقیِ مستقلی ایجاد نکرد، اما سبب شد که پروتستانیها به فرَق مختلف با اختلاف عقیدههای بسیار زیاد تبدیل شوند. این جریان، که به بیانی دیگر، با عنوان اخلاق مبتنی بر شخصگرایی شناخته شده است، معتقد است که اهداف جاری در طبیعت، میتوانند یک مانع جدی در مسیر رشد و کمال انسان باشند، و در نتیجه، فقط انسانی که قادر به تشخیصِ جهت رشد و تکامل است، قادر خواهد بود امر اخلاقی را شناسایی کند (کلیات فلسفه، ریچارد هنری پاپکین به ترجمه سید جلالالدین مجتبوی، ۱۳۶۷، ص ۳۷-۳۵؛ مسیحیت و اخلاق، کیث وارد به ترجمه حسن قنبری، ۱۳۸۲، ص ۱۳۲-۱۳۰؛
پیشفرضهای اخلاق مسیحی
پیشفرضهای اخلاق مسیحی بر مبنای مبانیِ مسیحیت بنا شدهاند و در چهار عنوان خلاصه میشوند. اولین مبنا گناه است، که در باور مسیحی، از آن به عنوان خطایی یاد میشود که توسط انسان (حضرت آدم(ع)) به این عالم وارد شده است؛ خطایی که نه تنها نسل بشر را آلوده کرد و سبب شیوع مرگ در جهان شد، بلکه طبیعت را نیز متحول کرد و همهچیز را به فرسودگی و تباهی کشاند (چون پس از حضرت آدم(ع)، تمام انسانها نیز گناه کردند.)
بر اساس این مبنا، گناهکاریِ ذاتیِ انسان سبب شد که بصیرتِ عقل او برای درک حقیقت ناکافی باشد، به قدری که حتی مشاهده جهان و تماشای صنع الهی نیز نتواند خدا را به او بنمایاند. در نتیجه، مسیح تنها کسی است که قادر است حقیقت خدا را نمایش دهد. به تعبیر برخی فلاسفه مسیحی، گناه نخستین، در قالب یک تفکر در نفس آدمی نقش بسته و همچون یک ارث، نسل به نسل منتقل شده است، و در این میان، فقط حقیقت است که میتواند به این سیر پایان بدهد، و آن حقیقت، کسی جز مسیح نیست. به باور مسیحیان، مسیح به خواست خود و بنابر مشیت الهی بر صلیب رفته است تا گناهانِ انسانها را از روی دوش آنها بردارد (همچون یک قربانی که به عنوان نذر، به قربانگاه میرود تا سبب بخشش گناهان شود). بر اساس باور مسیحیان، انسانها به دلیل وجود احکام شریعت، از گناهانشان آگاه هستند، اما به این خاطر که برده گناهان شدهاند، اخلاق را نادیده میگیرند (کتاب مقدس، رومیان، ۱۲:۵؛ عبرانیان، ۷:۱۰-۱؛ متی، ۱۰: ۳۸-۳۷ و ۱۳۸؛ تاریخ فلسفه، چارلز فردریک کاپلستون به ترجمه داریوش آشوری، ۱۳۸۷، ص ۱۰۲؛ علم و دین، ایان باربور به ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ۱۳۶۲، ص ۱۴۴).
دومین مبنا در مبانی بنیادینِ مسیحیت، مبحثِ عنایت است. بر این اساس، پس از ظهور مسیح، خدا نه فقط در قالب یک صانع و حافظ و هدایتگر، بلکه در قالب یک پدر بر بشر ظاهر شده است و از این رو، به همه خلایق خود، از انسانها گرفته تا پرِ کاهی که در بیابان افتاده عنایت دارد و عشق میورزد. و در این میان، انسان، به این دلیل که موجودی مختار است، میتواند خدا را به عنوان یک غایت نادیده بگیرد و افعال و اعمال خودش را همانگونه که خودش میخواهد جهت بدهد. در نتیجه، فقط زمانی میتواند صفات غیر اخلاقی، همچون شهوت و جاهطلبی را از خودش دور کند و به تمام صفات نیکو برای یک زندگی اخلاقی دست پیدا کند که زندگیاش توسط روح خدا هدایت شود (مبانی فلسفه مسیحیت، اتین ژیلسون به ترجمه محمد رضایی، ۱۳۷۵، ص ۲۵۱-۲۵۰ و ۲۶۸؛ کتاب مقدس، قرنطیان، ۲۲: ۲۵-۶).
سومین مبنا، فیض یا لطف الهی است که فقط زمانی شامل حال انسان میشود که انسان خواهانِ آن باشد. انسان به دلیل اراده ضعیفی که دارد، هرگز نمیتواند به غایتی که دارد برسد، مگر اینکه عنایت الهی به شکل لطف شامل حالش شود تا بتواند بر تمایلات دنیوی غلبه کند. بر این اساس، اگر انسان مشمول فیض الهی شود، آنگاه با استفاده از آزادی اراده و اختیاری که دارد، میتواند به کمال و خیر برسد و از گناه نجات پیدا کند. در واقع، لطف خدا بر انسان، موجب شکلگیریِ ایمان در اوست و انسان تنها به واسطه ایمان است که میتواند عمل نیک انجام بدهد (تاریخ فلسفه، چارلز فردریک کاپلستون به ترجمه داریوش آشوری، ۱۳۸۷، ص ۱۰۶؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس، محمد ایلخانی، ۱۳۸۲، ص ۹۱-۸۹ و ۱۱۲).
چهارمین مبنا در تعیین پیشفرضهای اخلاقی مسیحیت، نجات و رستگاری است. بایدها و نبایدهایی که مسیح در تعالیمِ خود به رعایتشان امر میکند، همه پیوند تنگاتنگی با ایمان دارند و سبب رسیدن انسان به ملکوت الهی و نجات و رستگاریاش میشوند. در الهیات مسیحی، اخلاق همان پلی است که جهان را برای رسیدن به نجات و رستگاری آماده میکند (تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس، محمد ایلخانی، ۱۳۸۲، ص ۹۱-۸۹ و ۱۱۲).
ویژگیهای اخلاقیِ مسیحیت
مسیحیت به عنوان دینی که تمام مبانیِ تئوریکِ دین قبل از خودش را به رسمیت شناخته، تأیید کرده و پذیرفته است، از بطن یهودیت بیرون آمده و در واقع، یک خوانش تازه از تعالیم موسای کلیم است. مسیح بدون اینکه به دنبال ارائه آموزههای اخلاقی تازه باشد، تنها درصدد است که نگاه تازهای به آموزههای اخلاقی عهد عتیق داشته باشد. آنجا که یهودیت در اندیشه تبیین اراده خدا از انسان است و میخواهد با محور قرار دادن شریعت، انسان را مجری اراده خدا در زمین ببیند، مسیحیت در تلاش است اخلاقی را بنا بگذارد که بر محوریت انسان شکل گرفته است. مسیح این خوانش تازه از اخلاق یهود را با استدلال بر کتاب مقدس عبری به دست داده و بدون اینکه قصد ابطال آن را داشته باشد، با تغییر دریچه نگاه خود، شریعت را در خدمت انسان معرفی کرده است. جز این، اخلاق مسیحیت، نه یک امر مجزا از مسیح، بلکه کاملاً وابسته و مبتنی به اوست؛ و این موضوع، درست برخلاف وضعیتی است که در ادیان پیش از عیسی وجود داشته است. مسیحیان عیسی(ع) را مایه نجات خودشان میدانند. به اعتقاد آنها، عیسی بنده بلاکش خدا و میانجی و واسطه خدا و انسان است؛ او آمده تا با فدا کردن خود، انسانها را با خدا آشتی بدهد و میانشان مصالحه برقرار کند و خونِ صلیبِ او، همان چیزی بود که این مصالحه را ایجاد کرد (درآمدی بر آموزه نجاتبخش در مسیحیت، مشرق موعود، ۱۳۸۶، ص ۱۷۴؛ خاستگاه اخلاق مسیحی در عهد جدید، سمیه عمادی اندانی، ۱۳۹۴، ص ۵۰-۴۹) .
بنا به باور مسیحیان، عیسی به هیچ عنوان قصد نداشته که هیچ رویه اخلاقیای را بنا بگذارد یا هیچ راه و قاعدهای را به عنوان مسیر رستگاری و نجات معرفی کند، در نتیجه، تنها تشبّه و عشق به مسیح که میتواند گشاینده دروازه ورود به ملکوت باشد، و به عبارت دیگر، تمام مجوزهای اخلاقی، تنها حول مسیح میچرخند و در واقع، اخلاقِ مسیحیت مبتنی بر عیسی است. یعنی اگر سیره و گفتار مسیح، امری را تأیید کرده باشد، آن امر اخلاقی است و در غیر اینصورت نمیتوان آن را اخلاقی دانست. بر این اساس، مسیحیان، صِرفِ ایمان آوردن به مسیح را مایه نجات میدانند و در این بین، برخی این ایمان را مایه پاک شدن گناهان تا آخر عمر عنوان میکنند، برخی بر این عقیدهاند که گرچه با ایمان از گناهان پاک شدهاند اما باید برای بعد از ایمان، مراقب اعمال و رفتار خودشان باشند، و برخی نیز بر این اعتقادند که به صلیب رفتن مسیح، تنها قسمتی از گناهان بشر را پاک کرده است، زیرا برخی از انسانها پیرو هواهای نفسانیشان هستند و زندگیشان را به دست سرشتِ گناهکارشان سپردهاند (درآمدی بر مسیحیت، حسن قنبری، ۱۳۸۸، ص ۷۴؛ تفسیر رساله به غلاطیان، ویلیام بارکلی به ترجمه طاطهوس میکائیلیان، ص ۵۳-۵۲؛ کتاب مقدس، اول یوحنا، ۹:۴؛ رومیان، ۸:۵ ؛ اول قرنتیان، ۷:۵؛ لاویان، ۱۶: ۲۲-۲۰).
علاوه بر اینها، رستاخیزِ مسیح نیز یکی دیگر از آموزههایی است که توانسته نقش مهمی در شکلگیریِ اخلاق آخرتگرایانه مسیحیان داشته باشد. این موضوع، که با برخی آئینها، از جمله آئین غسل تعمید (که از آن، دفن شدن و برخاستن برای زندگی جدید را تعبیر میکنند) و همچنین آئین عشای ربانی (که به صورت نمادین به معنای متحد شدن با جسم عیسی است)، نگرش آخرتگرایانهای را برای مسیحیان پدید آورده که آنها را به مراقبه پیوند زده است. باور به رستاخیز عیسی، میل به زیستن در عیسی و یکی شدن با او را در مسیحیان زنده میکند، و همین میل اسباب زیستِ اخلاقیِ آنها را فراهم میآورد. مسیحیان به این امید که بتوانند در رستاخیز، به عیسی برگردند، موعظههایش را مراعات میکنند و به عبارتی، از رهگذرِ میل به متحد شدن با عیسی است که به اخلاقیات هم پایبند میمانند (مسیحیت از لابهلای متون، رابرت ون وورست به ترجمه جواد باغبانی و عباس رسولزاده، ۱۳۸۵، ص ۷۴؛ خاستگاه اخلاق مسیحی در عهد جدید، سمیه عمادی اندانی، ۱۳۹۴، ص ۵۲-۵۱).
اصلِ اساسیِ اخلاق مسیحیت
بر اساسِ آموزههای مسیحیت، عیسی بزرگترین حکم شریعت را محبت میداند و معتقد است که خدا در والاترین و بالاترین سطح از عشق ایستاده است و از این رو، میتواند به تمام هستی و موجودات عشق بورزد. به اعتقاد عیسی، عشق به خدا درون هر موجودی هست و تنها این عشق است که میتواند سبب شکلگیری یک زندگی اخلاقی باشد. موهبت عشق میتواند تمام گناهان آدمی را، از همان گناه نخستین پاک کند و بر گناهانِ شخصی و ظاهریِ او قلمِ عفو بکشد و اسبابِ پیوند او را با ابدیت و حقیقت مطلق روحانی فراهم آورد. بر اساس این تعالیم، بعد از اینکه تمام وجودِ شخص، سرشار از عشق به مسیح شود، نه تنها جان و دل او از عشق لبریز خواهد شد، بلکه سرریزِ این عشق، شفقت او را نسبت به تمام هستی نیز جاری خواهد کرد. و به این ترتیب، عشق سبب تکامل اخلاقی فرد خواهد شد (ادیان زنده جهان، رابرت ارنست هیوم به ترجمه عبدالرحیم گواهی، ۱۳۷۳، ص ۳۵۰؛ خاستگاه اخلاق مسیحی در عهد جدید، سمیه عمادی اندانی، ۱۳۹۴، ص ۵۴-۵۳).
نتیجهگیری
مسیحیان، به این دلیل که مرجع مشخص و مخصوصی به عنوان اخلاق مسیحی ندارند، درصددند که جهتگیریها و اهداف اخلاقی خودشان را از میان آموزههای حکمتآمیز متون مقدس، و نه از میان گزارشهای تاریخیِ آن استخراج کنند. این آموزههای حکمتآمیز، که سرشار از موعظه، اصلاح، نکوهش و تمرین برای درستکاری هستند، به عنوان یک مرجع اصلی برای قضاوت و داوریهای اخلاقی بسیاری از مسیحیان به کار میروند و از این رو، منبع بسیار مهمی برای استخراج نظام اخلاقی مسیحیت هستند. مسیح با تکیه بر این موضوع، که شریعت در خدمت انسان است، انسان را در کانون اخلاق قرار داد و با تأکید بر محبت، هر قاعده و قانونی را موقوف به خدمت به انسان دانست. و از این رو، اخلاق مسیحی، اکنون در جایگاهی است که توانسته بر بسیاری از مکاتب بعد از خود اثرگذار باشد.