راهکار حضرت یوسف برای نجات از نفس اماره/ معنای تقوا از نظر عرفا چیست؟
مبلغ/ آیتالله سیدمصطفی محققداماد ضمن تبیین معنای خوف از رب به توضیح درباره داستان حضرت یوسف و راه نجات از نفس اماره پرداخت و گفت: از نظر حضرت یوسف نجات از دست اماره به سوء تنها به واسطه رحمت پروردگار میسر است.
به گزارش «مبلغ» به نقل از ایکنا، جلسه تفسیر قرآن در حکمت متعالیه توسط آیتالله سیدمصطفی محققداماد، عضو فرهنگستان علوم، در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
گزیده متن جلسه را در ادامه میخوانید؛
خواجه طوسی فصل چهارم از باب دوم کتاب خود را در مورد ریاضت قرار داده و آن را راهی برای رفع موانع سیر و سلوک خوانده است. خواجه طوسی بحث خود را از آیه سیام سوره نازعات آغاز میکند. این آیه چنین است: «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى». بر اساس این آیه شرط وصول به بهشت یک شرط است و آن خوف از رب است. کسی که از مقام پروردگارش بترسد، نهی از هوای نفس میکند و این امر معلول ترس از خداوند است. بنابراین تنها راه رسیدن به بهشت، خوف از مقام رب است.
عرض کردیم مفسرین در مورد کلمه خوف از مقام رب تفسیرهای مختلف کردند و مطالب مختلفی گفتند. به نظر ما خوف از مقام رب یعنی خوف ناشی از معرفت به پروردگار. عدهای از مردم خوف از خدا دارند چون خدا را همانند اربابان قدرتمند این جهان میشناسند. این خوف جاهلانه است و خوف از مقام رب نیست و انسان را به بهشت نائل نمیکند. خوف ناشی از معرفت وقتی حاصل میشود که انسان به عظمت الهی رسیده و به آن عظمت معرفت داشته باشد. معرفت حیرت میآورد. حیرت خشیت میآورد. لذا در قرآن فرموده است: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»، یعنی کسانی که عالم هستند از خدا خشیت دارند. خشیت هم به معنای خوف است. خوفی که علما دارند ناشی از معرفت است که سر از حیرت درمیآورد. ترسی که علما و دانشمندان دارند، ترسی ناشی از معرفتی است که موجب حیرت میشود مثل ترسی که برای موسی در کوه طور پیش آمد. چنان ترسی برایش پیش آمد که او را به زمین افکند. این ترس ناشی از معرفت بود.
معرفت واقعی موجب شرم از مقام پروردگار است
آیهای که تلاوت میکنم آیه ۱۴۳ سوره اعراف است: «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ». وقتی موسی دید خداوند با او مستقیم صحبت میکند، گفت خدایا خودت را به من نشان بده تا تو را بنگرم. کسی که این درخواست را میکند معرفت کامل ندارد. خدا در جواب فرمود موسی تو مرا در دنیا نمیبینی، به کوه نگاه کن اگر این کوه در مقام و مکان خود مستقر ایستاد تو هم مرا خواهی دید. وقتی خدا بر کوه تجلی فرمود، کوه خرد و خمیر شد. موسی بیهوش افتاد، وقتی به هوش آمد گفت خدایا به سوی تو رجوع کردم، یعنی تا الان معرفتم کامل نبود و الآن معرفتم کامل شده است. معرفت درست از خدا موجب میشود آدمی نه تنها خدا را ناظر بر خود بلکه خود را محیط بر خود بداند و خود را محاط به خدا بداند. درک این مسئله کار سادهای نیست. اینگونه معرفت موجب حیا میشود، موجب شرم میشود. معنای صحیح تقوا از نظر عرفا همین شرم و حیا است ولی این معنا برای همگان روشن نیست.
وقتی انسان به خدا معرفت پیدا کند حیا میکند همچنانکه وقتی قطره از آسمان میبارد و به دریا میخورد از عظمت دریا شرم میکند، چراکه بزرگی دریا و کوچکی خودش را میبیند. مشاهده عظمت حق موجب رفع انانیت از خود است و ترک انانیت موجب صعود انسان است. اگر انانیت را ترک کنیم صعود پیدا میکنیم. سعدی میگوید:
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار
که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کاو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
تواضع کند هوشمند گزین
نهد شاخ پر میوه سر بر زمین
خواجه میگوید مادامی که نفس آدمی تابع شهوت است نفس بهیمی دارد و زمانی که تابع غصب است، نفس سبعی دارد. اگر این خصائل در نفس آدمی ملکه شود؛ یعنی نهادینه شود نفسش نفسش اماره به سوء میشود. برای نجات انسان از دست نفس شرور چه باید کرد؟ پاسخ این سوال را از قرآن جویا میشویم. در سوره یوسف در ضمن نقل دو آیه پاسخ این سوال بیان شده است. یکی وقتی است که زلیخا شیدای یوسف شده و تصمیم گرفته از او کام بگیرد. وقتی زلیخا شنید زنان مصر میگویند زلیخا فریفته غلامش شده است و او را سرزنش کردند، زلیخا به نظرش رسید اگر آنها هم زیبایی یوسف را ببینند دیگر حرفی نمیزنند: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ». قرآن از سخنان زنان مصر به مکر و فریب تعبیر کرده است. برخی مفسرین در این رابطه گفتند زنان مصر از زیبایی او مطلع شده بودند و میخواستند او را ببینند.
پس از اینکه زنان مصر زلیخا را در عشق ورزیدن به یوسف ذیحق دانستند، زلیخا گفت: «قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ». در اینجا یوسف شروع کرد با خدا مناجات کرد و گفت: «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ». یعنی زندان برای من محبوبتر است از آنچه به من پیشنهاد میکنند. بعد گفت خدایا مرا از این عمل نجات و جرمی که از من میخواهند نجات بده که اگر مرا کمک نکنی گرفتار معصیت خواهم شد. جالب این است یوسف در همین سوره در آیه ۵۳ میفرماید: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ». پس از نظر حضرت یوسف نجات از دست اماره به سوء تنها به واسطه رحمت پروردگار میسر است.