ظرفیت بالای دیپلماسی دینی در ارتباطگیری با افغانستان جدید
وجه تمایز هویت انقلابی جمهوری اسلامی
مشکل از کجاست که به وضوح «جز در تجربه موفق انقلاب اسلامی ایران»، حاکمیت های دینی ناکام بوده و هضم یا حذف شده اند؟! فشار بر انقلاب اسلامی هم ادامه دارد تا به یکی از این دو نتیجه برسد. به نظر میرسد این شکست ها از یک سو حاصل قرائت ناصحیح حاکمان از «اسلام ناب» و افتادن به دام مسائل فرعی و ظاهری و از سوی دیگر، حاصل رها کردن دین به بهانه های مختلف از مصلحت تا تجدد، و در نتیجه هضم شدن است. البته به عوامل مذکور خیانتها به آرمان و نفوذها پس از قرارگیری در حاکمیت را نیز باید اضافه نمود.
تشخیص خطی که «اسلام ناب محمدی» باشد همواره مشکل بوده است. لذا گفتگو از پایگاه «هویت ایدئولوژیک» جمهوری اسلامی ایران با «گروه های ایدئولوژیک» برای یافتن ادبیات «دینی» صحیح، اهمیتی دو چندان می یابد. این گفتگو نه تنها می تواند قفلِ موقت تاثیرگذاری خارجی انقلاب اسلامی را با کلیدِ ملتها باز کند و سیر مبارزات ایدئولوژیک را حیاتی تازه بخشد و از تجارب تلخ آن بکاهد؛ بلکه میتواند به اثرپذیری جمهوری اسلامی در نقاطی که از انتخاب ایدئولوژیک فاصله گرفته نیز منجر گردد.
حقیقت آن است که تهدیدها و فرصتهای این گروهها و بازیگران از فضای ذهنی سیاستگذاران جمهوری اسلامی خصوصاً پس از دولت سازندگی پاک شده و صرفاً فشار خواسته های غرب دیده می شود. در نتیجه، خودکار هم مقاومت طولانیمدت برای ما سختتر شده و هم فرصتها و تهدیدات حاصل از بازیگران ایدئولوژیک مجموعاً برعلیه جمهوری اسلامی مدیریت میگردد.
دیپلماسی دعوت یا دیپلماسی دینی
شکی نیست که با هرگروه ایدئولوژیک با هر مقدار فاصله، میتوان بر اساس «میراثهای مشترک دینی» و ادبیات حاصل از آن سخن گفت. تاجاییکه امیرمومنین(ع) حتی در اوج «مقابله با» خوارج نیز بیش از نیمی از سربازان دشمن را با همین سلاح از میدان بیرون کرد. جمهوری اسلامی باید هویت خود را به عنوان «گروهی از جبهه وسیع مبارزان ایدئولوژیک، که سرانجام در سرزمینی به قدرت رسید» جدی گرفته و بر اساس آن اقداماتی طراحی و اجرا نماید. این می تواند شروع نوع جدیدی از دیپلماسی در ادبیات جهانی به عنوان «دیپلماسی دعوت یا دیپلماسی دینی» باشد؛ چنان که دیپلماسی عمومی به عنوان نوعی از دیپلماسی رسمی در زمره وظائف خود دولتها پدیده نوظهوری است.
در سیاست خارجی جمهوری اسلامی دو اشتباه راهبردی را در این زمینه باید برشمرد:
- دعوت گروههای مختلف ایدئولوژیک حتی شامل اهل کتاب (مسیحیان و یهود) با این ادبیات، از ابتدای انقلاب جدی گرفته نشده است.
- هویت ایدئولوژیک انقلاب اسلامی هرچند در ابتدای انقلاب بسیارخوب بازتاب داده شد؛ ولی از آن پس پیوسته کمتر شده و هویت مخابره شده از حاکمیت ایران، هرچه بیشتر تبدیل به «دولت» شد و به عنوان یکی از مبارزین ایدئولوژیک که اکنون از آن جبهه وسیع به قدرت رسیده است؛ ادامه نیافت.
در صورت رفع این دو خطا، ادبیات قابل استفاده از منابع خصوصاً قرآن نیز بسیار وسیعتر خواهد شد. قرآن از پایگاه «انقلابی ایدئولوژیک که به قدرت رسیده» با دیگر گروههای دینی بهوفور سخن گفته است، که استفاده از آن فرصتهای بیبدیلی را ایجاد خواهدکرد. طبعاً انتظار پیوستن فوجفوج آنان به جبهه تحت فشار جدید، دور از واقع است اما با رجوع به خودِ منابع دینی میتوان انتظار «جذب یا همکاری پراکنده» نخبگانی از میان بدنه عظیم ایدئولوژیک را از خلالِ این دیپلماسی داشت. برای درک ابعاد، می توان به ارقام مثال زد: یک درصدِ دو میلیارد، جمعیتی عظیم و کارآمد خواهد بود که در مقایسه با جمعیت جمهوری اسلامی نیز قابل مقایسه است!
طبعاً منابع دینی، از دو حیث می تواند فرصتی بزرگ در این زمینه محسوب گردد: ۱- میراث مشترک، قابلیت گفتگو با دیگر اهالی کتُب ابراهیمی را ایجاد میکند. ۲- الهی بودنِ این بیانات، که طبعاً راهبردهای «صحیح و بهینه» را در این زمینه پیشنهاد میدهد.
در این حوزه دو مسیر محتوایی را به صورت همزمان باید دنبال کرد:
- معارف مؤثر در مبارزه، تلقی صحیح از دین و راهبردهای آن مورد گفتگو قرار گیرد تا دوطرف از سطحینگری، هضم، و بدفهمی یا نافهمیِ نسخه دین رهایی یابند:
دیپلماسی جمهوری اسلامی در عرصه تفکر دینی جهان و متفکران مؤثر در جهاد، بسیار ضعیف بوده و هست. شرکت در گفتگوهای اثربخش بر تصمیمات دو طرف، میان متفکرین الهامبخش و تاثیرگذارِ دینی چنان انگیزهبخش مینماید که خلأ موجود تعجب برانگیز است.
گفتگو بر مسائل اصلی نه تنها به تصحیح تلقیها و اصلاح در دو طرف میانجامد؛ بلکه سوءتفاهمها را نیز زدوده و علاوه بر آن، بدیلی برای اختلافات پوچ بر سر گزارههای فرعی دینی ایجاد میکند. واقعی کردنِ انتظارات نیز هرچند پرده خوشخیالی را کنار میزند اما از انگیزهبخشی تلاش در این حوزه نخواهد کاست.
- آیات و معارفِ پرتراکم که مستقیماً به موضوع «گفتگو از پایگاه حکومت ایدئولوژیک با دیگر بازیگران ایدئولوژیک» پرداخته است.
این معارف، مستقیماً نوع مواجههای را پیشنهاد میدهد؛ که در جای خود قابل بررسی تفصیلی است. برای مثال، قرآن هدف را از «گروههای اهل کتاب» برداشته و در خلال گفتگوی جمعی با افراد و گروه ها، به دنبال «جذب قسمتی از تودهها» و اعضا است. این راهبرد، لوازم سیاستی بسیار متمایزی دارد؛ از بیانات «بعضاً تند» و «علنی» در برابر این گروهها و نشان دادن دوگانگیهای رفتاری و رفتارهای غیر ایدئولوژیک آنان با هدف گیری قلب های «شاهدان ماجرا»، تا «اشاره به ریشههای تاریخی و هویتبخش» برای ایجاد شوک در اعضا و «بیان ساده و مثالآمیز» از رفتار سیاسیِ طرف مقابل به نحوی که کاملاً فطری و قابل فهم برای تودهها باشد. طبعاً این بدان معنا نیست که هیچ اشتراکی با گروهها در لایههای مختلف قابل تعریف نیست و لذا همواره دعوت به صورت عمومی ادامه خواهد داشت.
جمع بندی:
خلاصه آن که مسیرهایی برای «بازسازی ادبیات قرآنی» در این حوزه پیشنهاد میشود که تفصیلش را به مجالی دیگر وامینهیم. اما ترسیم افق استفاده از این حوزه دیپلماسی با طالبان که اکنون به عنوان حاکمیت ایدئولوژیک سربرآورده است را نمیتوان فروگذاشت:
در دسته اول، میتوان از ادبیات دینیِ تولید شده مثالهای بسیاری زد که با استمداد از آن ها انقلاباسلامی متفاوت از حرکتهای ایدئولوژیک دیگر عمل نموده و از بسیاری ضربهها نیز در امان ماند. از مفهوم «تکیه به مردم» که در طراحی قالبهای غیرمسلحانه انقلاب و ساختارهای حاکمیتی اثرگذار بود و بارها حکومت های متحد ایران همچون ونزوئلا و… را با مشاوره ایرانیان نجات داد، تا دشمنشناسی دقیق و جبههگیری علیه امریکا؛ و حتی تا مسائلی چون نوع نگاه نسبت به هنر و اینکه «جبههگیری» هنر از نظر اسلام بسیار مهم تر از قالب آن است. ادبیات دینی نسبت به تمام این مسائل، خصوصاً با تکیه به میراث مرکزی و مشترک «قرآن» قابلیت اثرگذاری و اصلاح ناخودآگاه! را در بازیگران ایدئولوژیک به وجود میآورد و یا حداقل آنان را در مواضع اشتباه، با تولید ادبیات مناسب تحت فشار ایدئولوژیک قرار خواهد داد.
در مسائلی همچون تقابل با امریکا واضح است که اگر از ابتدای انقلاب تجربه هایی مانند نرمش قهرمانانه در مذاکره مستقیم ادامه پیدا می کرد؛ می توانست آسیب های بزرگی تولید نماید. تولید و تقویت ادبیات دینی موجود در هریک از این مسائل و سپس ترویج آن از ضرورت های سیاست خارجی انقلاب اسلامی به مثابه یک بازیگر ایدئولوژیک است. از طرف دیگر نیز طالبان به شدت با خلأ ادبیات دینیِ پخته در مسائل مختلف روبروست و هرگونه کمک و دعوت ایدئولوژیکِ قوی، خود به خود جایگاه -له یا علیه- خواهد یافت.
قرآن به مثابه «کتاب راهبرد انقلاب اسلامی» می تواند پایه ادبیاتی بسیاری از این مسائل بوده و دغدغه مشترک علما برای اقامه دین در عصر مدرنیته را به گفتگویی مشترک بگذارد.
در دسته دوم، یعنی پرداخت های مستقیم قرآن به مسئله «گفتگو با بازیگران ایدئولوژیک ابراهیمی» می توان مثال های زیادی را استنباط نمود. مثلاً هدف قرار دادن توده ها و گروه سازی از آنان به جای تکیه بر گروه های ایدئولوژیک و نخبگان تشکیلاتیِ آنان، راهبردی قابل تأمل در تعامل قرآن با اینگونه بازیگران است. قرآن هرچند گروه ها و نخبگان را نیز مخاطب قرار دهد، امید اصلی خود را بر ریزش پراکنده از میان توده ها معطوف کرده و در این راستا نوع تعامل خود را شکل خواهد داد.
نتیجه گیری:
برنامه ریزی و سیاست گذاری های تعیین کننده ای از این نکته حاصل می گردد:
احتجاج های علنی با طالبان و قراردادن زیرکانه آنان در برابر انتخابهایی که به وضوح میزان اراده طرف در پایبندی بر وجه «ایدئولوژیک» را نشان دهد.
مخاطبه مستقیم با توده های افغان، خصوصاً پایگاه های س۱۶نتی طالبان یعنی پشتون های روستا نشین، با ادبیات دینی که مزیت نسبی «دین سیاسی» در ایران است.
کوتاه سخن آن که نگاه و برنامه ریزی از این زاویه می تواند باب جدیدی از عرصه سیاست خارجی باز کند؛ که در پیشبرد آن از ادبیات غنی مستقیم و غیرمستقیم دینی می توان بهره برد.