مصاحبهای با جاناتان فاکس؛ فهم روندهای جهانی در دین و سیاست
به گزارش «مبلغ» به نقل از شعوبا، جاناتان فاکس یکی از متخصصان پیشرو در زمینه دین و سیاست است. او به عنوان استاد دین و سیاست در دانشگاه بار-ایلان در رامات گانِ اسرائیل کار میکند. او بیش از دوازده کتاب و بیشتر از 100 مقاله یا فصلی از یک کتاب منتشر کرده است. فاکس مدیر پروژه دین و دولت هم هست که به طور سیستماتیک تلاقی بین حکومت و دین را بررسی می کند.
در این مصاحبه با Religion & Diplomacy، فاکس دریافتها و توصیههایش را در مورد تحولات جهانی و معاصر دین-دولت را برای دیپلماتها و دانشمندان درگیر در این زمینه به اشتراک میگذارد. این مصاحبه توسط محقق کانادایی رابرت جوسترا، دانشیار سیاست و مطالعات بینالمللی در دانشگاه ریدمر در انتاریو صورت گرفته است.
مردم از یک تجدید حیات مذهبی یا چرخش مذهبی در روابط بین الملل همزمان با آغاز هزاره جدید حرف میزنند. شما فکر میکنید این درست است؟ به نظر شما چه فهم یا کژفهمیهایی منجر به این طرز دیدگاه شده است؟
این سوال در واقع دو سوال مرتبط اما با دو پاسخ متفاوت است. سؤال اول این است که آیا دین از هزاره جدید به بعد به عنوان یک فاکتور موثر در روابط بینالملل رجعت کرده است یا در حال یافتن یک اهمیت روبه رشد است؟ من این طور فکر نمیکنم. چراکه معتقدم دین یک فاکتور همیشگی است. همواره این طور بوده که بازیگران سیاسی-مذهبی سیاست خارجی و روابط میان دولتها را تحت تاثیر قرار دادهاند. همیشه بوده اند رهبرانی که شخصاً مذهبیاند و باورهای مذهبی آنها جنبه های زیادی از سیاست گذاری آنها را نمایان ساخته از جمله سیاست خارجی. همواره بازیگرانی سیاسی مذهبی همچون نهادها یا رهبران مذهبی وجود داشته اند که در پی تاثیر بر سیاست خارجی بودهاند. حتی در سکولارترین کشورها هم بخشی از جامعه مذهبی است و باورهای مذهبی آنها بر مشارکت سیاسی و نگرش آنها به سیاست خارجی تأثیر میگذارد. جیم گوث و برنت نلسن، نسبت به دیگر محققان، به تفصیل در این مورد نوشته اند. گروه های لابی مذهبی نیز در بسیاری از کشورها وجود داشته اند.
سوال دوم این است که آیا در هزاره جدید تغییری در نحوه نگرش ما به دین به مثابه ادیان جهانی به وجود آمده است؟ پاسخ به این سوال یک بله محکم و پرطنین است. در پایان قرن بیستم، هم در سیاستگذاری و هم در محافل دانشگاهی، نقش دین در روابط بینالملل عمدتا نادیده گرفته شد. با این که میتوان چند استثنا سراغ گرفت ولی تا پایان قرن بیستم مجلات دانشگاهی حوزه روابط بینالملل تقریباً هیچ مقالهای منتشر نکردند که دین را به عنوان تأثیری جدی بر روابط بینالملل یا سیاست خارجی مورد توجه قرار دهد. به علاوه دین در رادار طراحان سیاست خارجی و دیپلماتهای غربی هم نبود. چندین سیاست گذار مهم غربی از جمله مادلین آلبرایت و ویلیام اینبودن این نکته را طرح کرده اند. با گذشت دو دهه از قرن بیست و یکم، این موضوع تغییر کرده است. در حالی که در سال 2000، به سختی میشد محققین کافی برای تشکیل یک میزگرد در کنفرانسی دانشگاهی سراغ گرفت، اما امروز تحقیقات آکادمیک در مورد دین و روابط بینالملل در حال رونق گرفتن است.
آیا دین از هزاره جدید به بعد به عنوان یک فاکتور موثر در روابط بینالملل رجعت کرده است یا در حال یافتن یک اهمیت روبه رشد است؟ من این طور فکر نمیکنم. چراکه معتقدم دین یک فاکتور همیشگی است.
چه اتفاقی موجب این تغییر آرام و اساسی شد؟ در دانشگاههای قرن بیستم، ایدهی این که دین چیزی است مربوط به گذشتهها که بیاهمیت خواهد شد، یک پارادایم مرکزی در میان رشتههای دانشگاهی بود. این باور به ضد دینی ترین فلسفه های روشنفکری پیوست شده بود. طراحان سیاست خارجی، دیپلماتها و دانشگاهیان آیندهی غرب در اثنای دوران تحصیل خود این نگرش را کاملا فرا گرفتند. آنها با چنینی نگرشی وارد اجتماع شدند و در دانشگاه و محافل سیاست خارجی شروع به کار کردند. زمانی که فاکتورهای مذهبی آشکارا بر روابط بینالملل اثر میگذاشتند، معمولاً با تئوریپردازیهایی تحت عناوینی مانند «علل مدرن ترور» یا «فرهنگ» نمود داده میشدند. زمانی هم که دیگر نمیشد آن را نادیده گرفت، از دین به عنوان یک انحراف یا نمونهای از یک پدیده رو به مرگ تعبیر میشد. اما در قرن بیست و یکم معلوم شد که دین در حال مرگ نیست بنابراین عدهای از محققان گفتگو پیرامون دین در روابط بینالملل را آغاز کردند. حادثه 11 سپتامبر این فرایند را تسریع کرد، اما من باور دارم که به هر حال این فرایند به وقوع میپیوست. با اینکه از آغاز قرن بیست و یکم محققان بزرگی به طور جدی مطالعات دین و روابط بین الملل را به عنوان زمینه تخصصی کار خود برگزیدند اما این شناخت رو به گسترش از نقش دین در روابط بین الملل بیش از همه مرهون راهبری دانشمندانی است که کار خود را در هزاره نو آغاز کرده اند. همانطور که پیشرفت این تحقیقات برجسته تر شده، تأثیر فزاینده ای هم بر حلقههای سیاست گذار داشته است. البته باید گفت که احتمالاً از سوی محافل سیاستگذار هم تقاضای فزایندهای برای درک نسبت دین و روابط بینالملل وجود داشته که تحقیقات دانشگاهی را تشویق و حمایت کرده است.
در آخرین کتاب خود این ادعای بحث برانگیز و غیرملموس را مطرح می کنید که دموکراسی های غربی آنقدرها هم که ما دوست داریم باور کنیم آزاد یا لیبرال نیستند. آیا موج فزاینده ای از غیرلیبرالیسم را در غرب می بینید، همانطور که برخی از صاحب نظران پست لیبرال آن را توصیف کرده اند، یا باید بگوییم منظر شما خیلی بدبینانه است؟
تحقیقات من همواره تبعیض مذهبی را در غرب حاضر یافته است همچنین به طور متوسط در غرب سطح تبعیض مذهبی ناشی از دولت و جامعه بالاتر از کشورهای در حال توسعه با اکثریت مسیحی است، صرف نظر از اینکه آنها دموکراتیک هستند یا نه. البته باید بگویم که من به این پدیده در چارچوب لیبرالیسم و غیر لیبرالیسم نمیاندیشم، اگرچه به طور قطع طرح آن به این شکل هم بیراه نیست. علل این تبعیض متعدد است و کمی پیچیده تر از آن است که بتوان با جزئیات در این قالب به تفصیل بحث کرد، اما تنها علتی که به نظر می رسد، تاکنون، منحصر به غرب بوده، سکولاریسم سیاسی به مثابه یک ایدئولوژی است. من سکولاریسم سیاسی را به عنوان یک ایدئولوژی یا مجموعه ای از باورها تعریف می کنم که از عقیدهی جدایی دین از همه یا بخشی از سیاست یا زندگی (یا هردو) دفاع میکند. برخی از مظاهر ایدئولوژی های سکولار می تواند ضد دین باشد. مثلاً مارکسیسم کاملاً ضد دین است. با این حال، در غرب، عنصر ایدئولوژیک ضد دینی سکولاریسم در ممنوعیت اعمال مذهبی که به نوعی با باور ایدئولوژیک سکولار در تضاد است، آشکار می شود. در غرب، من سه نمونه برجسته از محدودیتهای دولتی در اعمال مذهبی را یافتم که با این توصیف مطابقت داشت و همه آنها محدودیتهایی خاص یهودیان و مسلمانان است.
همواره بازیگرانی سیاسی مذهبی همچون نهادها یا رهبران مذهبی وجود داشته اند که در پی تاثیر بر سیاست خارجی بودهاند. حتی در سکولارترین کشورها هم بخشی از جامعه مذهبی است و باورهای مذهبی آنها بر مشارکت سیاسی و نگرش آنها به سیاست خارجی تأثیر میگذارد.
اول، چندین کشور اروپای غربی – بلژیک، دانمارک، آلمان، ایسلند، نروژ، سوئد، و سوئیس – ذبح شرعی (کوشر و حلال) را محدود کردهاند. این محدویت عمدتاً بر این استدلال تکیه دارد که این نحوهی ذبح بیرحمانه، حتی وحشیانه و ناقض حقوق حیوانات است. ادعایی که هم یهودیان و هم مسلمانان قبول ندارند.
دوم، سوئد، دانمارک و نروژ همگی ختنه نوزادان پسر را به شدت کنترل می کنند. مدافعان این ممنوعیت جر وبحث راه میاندازند که این عمل تمامیت جسمانی کودک را نقض می کند. این کشورها ختنه را ممنوع نمی کنند، بلکه آن را تنها در شرایط به شدت کنترل شده ای مجاز میشمارند که این شرایط فشار قابل توجهی بر دوش جوامع مذهبی مسلمانان و یهودیان وارد میسازد. در شماری از کشورها جریانهای برجسته ای وجود دارد که به دنبال ممنوعیت کامل ختنه نوزادان پسر هستند.
ثالثا، بسیاری از دولت های محلی و مدارس دولتی در اروپا، حجاب سنتی زنان مسلمان و زنان یهودی ارتدوکس را ممنوع کردهاند. این ممانعت با یک برداشت سکولار از حقوق زنان توجیه می شود. این سه نوع محدودیت عملاً خارج از غرب وجود ندارد. هر کدام از سه مورد فوق نشان دهندهی انتخاب سیاست اگاهانه دولتها برای قرار دادن اخلاق و باورهای ایدئولوژیک سکولار در مرتبهای بالاتر از اخلاق، باورهای و اعمال مذهبی است.
آیا در هزاره جدید تغییری در نحوه نگرش ما به دین به مثابه ادیان جهانی به وجود آمده است؟ پاسخ به این سوال یک بله محکم و پرطنین است.
به هر حال، همانطور که گفتم، میتوان آن را غیرلیبرال نامید، من احساس میکنم که نسبت دادن این روند به نفوذ فزاینده ایدئولوژیهای سکولار راهی بهتر و دقیقتر برای درک موضوع است. این پدیده به وضوح در غرب در حال افزایش است. البته جا دارد که اشاره کرد که در بسیاری از موارد، این ممنوعیتها توسط ناسیونالیستهای راست افراطی نیز حمایت میشوند که این اقدامات مذهبی را در قالب توهین به فرهنگ ملی کشورشان طرح میکنند. در حالی که من معتقدم که این واقعاً همان چیزی است که آنها معتقدند، با این حال من این بحث را هم طرح میکنم که میتوان این مقوله را به این دید نیز دید که این گروهها از جریان موجود به نفع پیشبرد دستور کار خاص خود استفاده میکنند.
مسیر پیش روی دین و سیاست در سطح جهانی را چه طور می بینید؟ در دهه آینده پیشرانهای این دو مقوله کجا هستند؟ دیپلمات ها باید به چه چیزهایی توجه کنند؟ چه مواردی برای دانشجویان دین و روابط بین الملل مناسب است تا پژوهش های خود را برای تقویت این رشته متمرکز کنند؟
دین یک نهاد اجتماعی پیچیده است، در مقایسه با چیزهای دیگر افزون بر این روندهای پیرامون دین و سیاست نیز پیچیده است. با این اوصاف، میخواهم بر آنچه بهعنوان یکی از مهمترین و احتمالاً مهمترین روند سیاسی میدانم تأکید کنم: رقابت بین دین و سکولاریسم. بازیگران سیاسیِ مذهبی و سکولار به طور مستمر و پیوسته به دنبال تأثیرگذاری بر سیاست دینی دولتها از جمله سیاست خارجی هستند. کنشگران مذهبی به دنبال تأثیرگذاری بر سیاست در راستای باورها و مصالح مذهبی خود هستند. طرفداران سکولاریسم سیاسی مایلند هم نفوذ دین را کاهش دهند و هم سیاست هایی را ترویج کنند که اغلب در تضاد با هستهاصلی اعتقادات و مناسک دینی است. تحقیقات من نشان میدهد که این رقابت در سراسر جهان وجود دارد.
مهم است که به یاد داشته باشید که هیچ یک از اردوگاه ها یکپارچه نیستند. درون فرق مذهبی اختلاف نظرهایی در مورد الهیات و تاثیری که باید بر سیاست داشته باشد وجود دارد مشخصاً بسیار بیشتر از اختلاف میان مذاهب و ادیان مختلف باهم. اردوگاه سکولار نیز متشتت شده است، زیرا گونههای مختلفی از ایدئولوژی سکولار وجود دارد که اغلب نسخههای بسیار متفاوتی از هم میپیچند.
در قرن بیست و یکم معلوم شد که دین در حال مرگ نیست بنابراین عدهای از محققان گفتگو پیرامون دین در روابط بینالملل را آغاز کردند. حادثه 11 سپتامبر این فرایند را تسریع کرد، اما من باور دارم که به هر حال این فرایند به وقوع میپیوست.
این رقابت در جریان است و من می بینم که برای آینده قابل پیش بینی همچنان در جریان میماند و شدیدتر خواهد شد. در حالی که بخش عمدهای از آن شامل سیاست داخلی است، که تا هنوز پیامدهای متعددی برای روابط بینالملل دارد.
اولاً، تأثیر عمیقی بر سطوح آدیب در یک کشور دارد طوری که به یک موضوع بزرگ دیپلماتیک تبدیل شده است. دوم، همانطور که در بالا بحث کردم، بسیاری از این بازیگران سیاسی مذهبی فعالانه در تلاش هستند تا بر سیاست خارجی کشورهای خود تأثیر بگذارند. این امر به ویژه در میان جوامع مسلمان و یهودی دیاسپورا در مورد سیاست خارجی حول خاورمیانه برجسته است، اما بر دیگر جنبه های سیاست خارجی نیز تأثیر می گذارد. سوم، در این جهان که به طور فزاینده ای به هم وابسته است، مسائل مذهبی محلی راهی برای عبور از مرزها و بین المللیتر شدن هستند.
در مورد اینکه کجا باید تحقیقات خود را متمرکز کنیم. من هرگز آدمی نبودهام که به همکارانم بگویم در مورد چه چیزی تحقیق کنند یا نکنند. به اضافه، مطالعات آکادمیک دین و روابط بین الملل یک زمینه پژوهشی نسبتاً تازه است. من بارها و بارها از نبوغ و نوآوری همکارانم هنگام تحقیق پیرامون موضوعی متعجب و متاثر شدهام. باور کنید اگر هر فردی در این فضای فکری مشترک اجازه داشته باشد فهم بدیهی خود درمورد مسیر پژوهشش را تعقیب کند چیزی که بیشترین سود را خواهد برد همین مطالعات است.
من باور دارم ما با بهرهگیری از این رویکرد نامحدود که به جنبه های گوناگون موضوعی مورد نظر از منظرهای مختلف نگاه میکند بیش از پیش یاد خواهیم گرفت. این برای من راهیست به ژرفترین شناخت.