وابسته کردن تجارب نزدیک به مرگ با معاد درست نیست/ پرهیز از هیجان در تحلیل این تجارب
مبلغ/ استاد دانشگاه خوارزمی با تأکید بر اینکه باید در زمینه تجارب نزدیک به مرگ کار پژوهشی جدی صورت بگیرد، اظهار کرد: نباید در پذیرش تجارب نزدیک به مرگ هیجانزده شده و آن را به آموزههای معنوی مانند معاد متصل و وابسته کنیم.
به گزارش «مبلغ» به نقل از ایکنا، مهدی غیاثوند، استاد دانشگاه خوارزمی، اول خردادماه در نشست علمی «نگاهی فلسفی به زندگی پس از زندگی»، گفت: گاهی این موضوع مورد انکار و تمسخر قرار میگیرد به دلیل اینکه باورناپذیر است یا ممکن است یک هیجان را برای افرادی که ممکن است احساس کنند به کارشان بیاید ایجاد کند. در چنین فضایی کار برای اندیشمندان دشوار میشود زیرا اگر وارد این فضا شوند، گویی به کمک افراد سودجود رفتهاند و اگر سکوت کنند هم ممکن است به تشدید این وضیعت منجر شود و این سکوت نوعی رضایت تلقی خواهد شد.
وی افزود: ما در مورد پدیدهای سخن میگوییم که در برخی گزارشات اخیر، از سال ۲۰۱۷ به بعد، فقط در ایالات متحده آمریکا ۲۰ میلیون گزارش از چنین تجاربی وجود داشته و افراد در موقعیت میان این دو مرگ قرار گرفتهاند، بر این اساس از هر پنج نفری که دچار حوادثی شدهاند، یک نفر چنین تجاربی را دارد. از نظر سایر کشورها هم پژوهشهایی در آفریقا، شیلی و آمریکای شمالی و … انجام شده است و جالب اینکه تفاوتهای بسیار زیادی در مفاد و محتوای آنچه تجربه میشود وجود دارد.
غیاثوند بیان کرد: برخی مواردی که احساس میشد هسته مشترکی دارند، امروز به سختی میتوان این تجارب را به هم نزدیک کرد؛ بنابراین باید معیارها و مؤلفههای اصلی برای پذیرش این تجارب داشته باشیم وگرنه تجربه بستر مرگ و یا توهم خواهد بود.
تفاوت تجارب نزدیک به مرگ در کشورهای مختلف
استاد دانشگاه خوارزمی اضافه کرد: در تجارب خروج از بدن و مبتلا شدن به تجارب نزدیک به مرگ، مطالبی از آینده و یا موضوعاتی از مکان دیگر بیان شده، در حالی که فرد در آنجا حضور نداشته است و بعضا درست است و البته مواردی هم نادرست گزارش شده است. داشتن معیار از این جهت مهم است که ما بتوانیم از نظر خود دفاع کنیم زیرا بسیاری از تجاربی که در آمریکا رخ میدهد، در چین و هند و کشورهای دیگر آن را سراغ نداریم.
غیاثوند با اشاره به پیامدهای پذیرش تجارب نزدیک به مرگ، اظهار کرد: یکی از اینها متافیزیک آگاهی است و اینکه چه برداشت فلسفی میتوانیم از آن داشته باشیم. ما از وقوع این تجارب که بگذریم یعنی آن را بپذیریم، باید نسبت آن با بعد از مرگ و معاد را مشخص کنیم. در اینجا هم ما با یک واکنشی روبرو هستیم که چون این تجارب حاصل شده پس زندگی بعد از مرگ حقیقت دارد ولی آیا میتوان به راحتی چنین نتیجه گرفت؟ همچنین سومین پیامد بحث واقعنمایی است؛ یعنی اگر فرض کنیم این تجارب واقعنما هستند با چه چالشی روبرو هستیم و آیا میتوان درباره آن داوری کرد؟.
غیاثوند با اشاره به متافیزیک آگاهی، تصریح کرد: یک استدلال در این زمینه، آن است که چون تجارب نزدیک به مرگ رخ میدهد پس فیزیکالیسم در تمامی صورتبندیهای معنادار مستلزم وقوع تجارب بیرون از بدن است. در اینجا چند راه برای واکنش به این استدلال وجود دارد و یکی اینکه بگوییم مفهومی که فیزیکالیسم را به صورت حداقل صورتبندی میکند، باید محدود شود یعنی این تجارب صرفا این جهانی و قبل از مرگ است. ما وقتی از فیزیکالیسم حرف میزنیم، برداشتمان این است که همه چیز فیزیکی است ولی تلقی درستی از آن نداریم و این تلقی نداشتن در این مواقع خود را نشان میدهد. در اینجا ماهیت امر فیزیکی باید مورد توجه قرار بگیرد که چیز عجیبی هم نیست.
چه معیاری برای تفکیک بین توهم و تجارب وجود دارد؟
غیاثوند اضافه کرد: بررسی شباهت تجربه خروج از بدن با مثلا تجاربی از توهم خروج از بدن به علت مصرف مواد مخدر هم یکی از موضوعات مرود بحث است یعنی اگر ما راهی برای تشریح توهم مواد مخدر بیابیم، میتوانیم تجارب خروج از بدن را هم به نحوی توضیح دهیم؟ البته پاسخی که مخالفان دادهاند، این است که توهم خروج از بدن با خود خروج از بدن دوتاست و باید میان این دو تفکیک کنیم.
استاد دانشگاه خوارزمی اضافه کرد: پاسخ دیگر اینکه میگویند شما بین سبب و همبسته خلط میکنید، مثلا برخی میگویند خلبانهایی که در ارتفاع خیلی زیاد پرواز میکنند دچار چنین تجاربی میشوند ولی به هر حال این خلبانها به علت کم شدن فشار هوا میمیرند و دیگر تجارب نزدیک به مرگ نیست. پاسخ هوشمندانه دیگر در این عرصه آن است که مرز هوشیاری و ناهوشیاری آنطور که تصور میشود، روشن نیست، یعنی مرگ یک فرایند تدریجی است زیرا فشار خون پایین آمده و اکسیژن آرام آرام پایین میآید ولی اینطور نیست که خط مشخصی داشته باشد و حتی اگر خط مشخصی هم داشته باشد معلوم نیست آن موقعیت بین دو مرگ باشد و در هنگام هوشیاری رخ نداده باشد.
استاد دانشگاه خوارزمی اضافه کرد: فرض کنیم فیزیکالیسم دچار مشکل است؛ اولا دوگانهانگاری شکل افلاطونی دکارتی تنها گزینه پیش رو نیست و ثانیا بهترین گزینه پیش رو نیست، باز فرض کنیم فیزیکالیسم هیچ پاسخی برای این تجربیات ندارد ولی از آن چه چیزی بیرون میآید؟ آیا معاد به مثابه یک سنت کلامی بیرون خواهد آمد؟ بخش زیادی از متدینین مسلمان، کمابیش فیزیکالیست بودند و ما سنت قوی در اینجا داریم و اینطور نیست که معاد را به این تجارب گره زده باشیم و حداکثر چیزی که به دست میآید، یک گونه زندگی بعد از مرگ است.
وی افزود: تناسخ، زندگی پس از مرگ به شکل آخرت و زندگی بعد از مرگ دیجیتال سه نوع زندگی بعد از مرگ است پس این انواع هم میتواند در بحث مورد استفاده قرار بگیرد؛ همچنین اتصال و وابسته کردن آموزههای دینی به پدیدههایی شبیه این تجارب، نیازمند دقت بسیار زیادی است و نباید رفتار هیجانی در این عرصه داشته باشیم.
لزوم تعیین معیار برای واقعنمایی تجارب
غیاثوند گفت: فرض کنیم این تجارب واقعنما هستند ولی باید به برخی پرسشها پاسخ دهند؛ اول اینکه با کدام معیار روشن میتوان تشخیص داد فردی که تجربه خود را گزارش میدهد یا افراد، دروغگو نیستند و ما با شیادی فردی و یا سازمانیافته روبرو نیستیم؛ همچنین با چه معیاری میتوان گفت فرد دچار توهم نشده است. یا با چه معیاری میتوان گفت فرد در گزارش از تجربه خود دقیقا همان تجربه را میگوید و تحریف و تفسیر نشده است و وقتی این سؤال جدیتر است که در نظر بگیریم گزارشات ثبت شده از این تجارب رنگ و بوی فرهنگ و علاقه شخصی افراد را دارد و به خصوص اینکه برخی پیشبینیهای بیان شده در این گزارشات خلاف واقع درآمده است.
وی تاکید کرد: ما با چه سازو کاری امکان انطباق آنچه را گزارش میشود یا واقعیتی که گزارشگر مدعی است، داریم و میتوانیم صدق و کذب را روشن کنیم. یعنی اگر قرار است این تجارب جدی گرفته شوند، که باید گرفته شوند، نباید دچار یکسری هیجانات شویم.