اکبر محمدی؛ بت وارگی سیاست در ایران

به گزارش «مبلغ» به نقل از رسانه دانش، سخن از سیاست همچون پرسش از هنر وابسته به فراخوان دادن لحظه رخداد حقیقت به اکنونیت زمان حال است. سیاست یک میدان قدرت که حاصل رقابت، تنش و تضاد میان نیروها برای کسب حداکثر قدرتِ نیروهایی که هر کدام در نظام نمایندگی خود را نماینده اراده عمومی می دانند، نیست. البته این هم معنای سیاست می تواند باشد.! این بودن همان است که در این نوشتار به عنوان بت وارگی سیاست توضیح داده می شود.

سیاست در معنایی دیگر تکاپو برای کسب زبان ناب است. زبانی که برای اراده ورزی انسان و تمایز گذاری او با حیوان شکل گرفته، انسان باید از طبیعت فاصله بگیرد و در عین فاصله گیری، طبیعت را در قالب زبان به چنگ آورد. اما این به چنگ آوردن همواره با استعلا یابی و فراروی و ادقام تکثر در وحدت، معنا دار می شود. ترجمان وحدت در سیاست؛ تداوم امر سیاسی در ساختار سیاسی به واسطه حاکمیت است، حاکمیت به واسطه نظام نمایندگی و قانون امر سیاسی را متداوم و روزمره میکند. پس شاید بتوان گفت سیاست در این معنا یک «انتولوژی تضاد متداوم» است.

سیاست در معنای مورد نظر؛ لحظه رخداد حقیقت است، لحظه ای که حقیقت بینا سوژه ای رقم می خورد. جامعه با خودش در موقعیت این همان قرار میگرد و ارزش های ناب و والا شکل می‌گیرند. زبان در اینجا بی واسطه با طبیعت ارتباط می گیرد؛ زبان ناب در لحظه رخداد ممکن می شود. تکثری از روایت های زبانی و گرامر های زبانی به یک زبان واحد تبدیل می شوند و این لحظه، در لحظه شکل گیری پایان می پذیرد و البته امکان تداوم هم دارد اما تداوم همراه با یک تضاد دائمی خواهد بود. سیاست در این معنا همواره رو به سوی فرجام شناسی دارد؛ در انتظارِ فرجامِ از پیش مشخص و یا در انتظار عدالت نشستنْ زبان سیاست را به لکنت می اندازد و سوژه گانی می آفریند که گرامر طبیعت بر آنها چیره است.

پرسش سوژه از میرایی اگر در لحظه به لحظه کنش حضور داشته باشد دیگر عدالت به آینده حواله داده نمی شود در این تلقی، ما انتظار عزلت گزین برای منجی نداریم بلکه از آن جهت که منجی همواره در تاریخ حضور دارد هر سوژه وظیفه ای برای مهیا کردن حضور او دارد. احیای تاریخ، همان رخداد است.

مسئله در رخداد، سوژه بودگی انسان است. سوژه بودگی از جهت به کار گیری تام اراده است. اراده ی سوژه ورزانه تصمیم یا کنش های هر روزه نیست بلکه آن تصمیم ها و کنش های خلاف آمد است برای آنکه کنشی خارق العاده روی دهد. از این جهت به نظر می توان رخداد را همچون یک دَم یا فیض تعبیر کرد که نیروهای درون یک وضعیت را تغییر میدهد و جهانی نو می آفریند. آفرینش جهان جدید به معنای شکل گیری ارزشهای نوپدید و یا زنده کردن ارزش های کهن در جهان جدید است. رخداد بودگی سیاست چنین معنایی دارد؛ این سیاست یک سیاست انقلابی است.

ما انقلاب را در مقابل هر نوع شکلی از تصلب سیاست قرار می دهیم، در این معنا هر تصلبی از سیاست به بت وارگی آن می انجامد. انقلاب به معنای شکستن ناحقیقت پیشین است، به معنای منزه کردن جهان از بت انگاری هایی که خود را حقیقت تام می پندارند و امکان عدالت خواهی و حقیقت خواهی را سلب می کنند. خدا کنش ریشه کن ساختن بت پرستی را به میانجی انقلاب ها محقق می کند و آوردگاهی به وجود می آورد که در آن جامعه می تواند خود را منعقد کند بی آنکه تحت سلطه ی سیاست بت پرستانه درآید.

انقلاب ها پس از رخ دادن معمولا در ورطه ای از روزمرگی قرار می گیرند. در ورطه ای از میان مایگی در جایگاهی که به تعبیر هایدگر از هستی پرسش نکند و به میرایی توجهی نکند و تبدیل به دازاینی غیر اصیل یا سوژگانی غیر انقلابی بشوند.

بازرگان در فردای انقلاب گفت که انقلاب به پایان رسیده و حال به خانه های خود باز گردید. آن دیگری در پی آن بود تا روح حماسه طلبی ایرانیان را با تکیه بر ارتشی بروکراتیک نادیده بگیرد و این قصه را می توان تا به امروز ادامه داد، قصه ای از منازعه میان بروکراتیزه شدن و ضد بروکراتیزه شدن، منازعه میان پیوستن و ادغام در نظم جهانی و یا عدم ادغام، منازعه میان نظم خواهی و انقلابی گری. یک منازعه دائمی …

تداوم انقلاب ها وابسته فرم یابی آنهاست اما فرم ساحتی دوگانه دارد: از سویی موجب تداوم رخداد حقیقت می شود و از سویی موجب فراموشی و تهی شدن از معنای اولیه. فرم در جهت و قصد یادآوری و تدوام رخداد می آید اما با تورم یافتن به انقلاب زدایی می انجام،این وضعیت بحرانی فرم است. وضعیت میانهِ فرمْ در تنزیه و منزه کردن مداوم آن است.

زیست در لحظه میرایی یا با عطف نظر به میرایی دشوار است.به همین جهت روزمرگی در سیاست انقلابی حضور می یابد. اما روزمرگی نیز واجد معنا است او نمی تواند خود را از لحظه رخداد عظیم مجزا کند او استقلالی ندارد. سیاست روزمره معنای خود را نیز از دل انقلاب مهیا می کند. او به دنبال خنثی سازی انقلاب می رود اما این خنثی سازی در نسبت با انقلاب است. انقلاب ها چه زمانی روزمره می شوند؟ زمانی که به نظم و تمدن تبدیل شوند؛ تمدن متصلب ترین شکل سیاست است و زمانی شکل میگیرد که سیاست به فن و مدیریت مبدل شود. گره خوردن ایده جهان گرایی انقلاب به تکنوکراسی، هژمونی طلبی تمدنی را جایگزین وحدت اسلامی میکند. این گونه پادسیاست تمدنی در سوگ پهلوان میدان سیاست وحدت می نشیند تا آن را تهی از معنا کند.

اگر توضیح سیاست انقلابی بر مبنای امید به عدالتی است که سوژگانش تکلیف به برقراری عدالت دارند در مقابل، سیاست روزمره بر مبنای حفظ نظم شکل میگرد، نظم بر مبنای عدالت شکل نمی‌گیرد بلکه بر مبنای مصلحت دوام می یابد. گفتار و کردار مصلحت گرایانه برای ساخت تمدن رواج می یابد برای آنکه سلب مداوم ناحقیقت و مبارزه دائمی هزینه بردار است باید حقیقتی جعل شود تا از نفی مداوم ناحقیقت دست بکشیم. فعل جعل به واسطه شکل گیری رژیم حقیقتی بر مبنای «مصلحت گرایی» رخ می دهد.

مصلحت نظم در پیوند با سرمایه توان تولید میدان قدرت را می یابد. میدانی که در آن روابط در فضایی شکل میگیرد که میل و منفعت حاکم بر هر نوع قرارداد پیشینی است. در اینجا اتفاق دیگری هم رخ می دهد، مصلحت سرمایه به عنوان مصلحت نظم به رُخ کشیده می شود. سرمایه و مصلحت گرایی در شوراهای عالی به یک دیگر می پیوندند و حکم بر قاعده ای خلاف زیست عموم می دهند. و چه داستان آشنایی…

سیاست در اینجا معنایی نازل تر به خود گرفته؛ «سیاستِ مصلحتِ سرمایه» ! اما این سیاست پیوند گاه دیگری نیز دارد هنوز معنای آن تکمیل نشده، این سیاست برای حفظ مصالح سرمایه نیاز به ایجاد امنیت برای سرمایه دارد، پس امنیت نیز با مصلحت و سرمایه پیوند می خورد و چه دهشتناک! امنیتی که حماسه های ماندگار را خلق میکرد حال فجایع را شکل می دهد.

آیا تندیس ما از شکل بت واره سیاست در ایران کامل شده است؟ خیر، تراش اصلی تندیس باقی مانده؛ فرقه مصلحت گرا: فرقه ای که درون نظم شکل گرفته است این فرقه هم صاحبان قدرت اند هم صاحبان ثروت و هم صاحبان امنیت.! فرقه خود را مالک رخداد بزرگ می داند. او با هر تعریفی که از سیاست ارائه میکند و با هر تصمیمی که می‌گیرد، بت سیاست را تکمیل تر میکند. فرقه به منزله ی شکلی از نمایندگی سیاسی، همواره بت پرستانه است، همواره در تعارض با امر سیاسی است و مانع شناخت حقیقت میگردد. فرقه خود را به عنوان حقیقت امر سیاسی تعریف میکند او بتی از سیاست می سازد با مرکزیتی درون فرقه. این گونه فرقه به جعل حقیقت می پردازد.

امر سیاسی به مثابه رخداد عظیم در تعارض با سیاست قدرت قرار میگیرد، سیاست قدرت همان وجه بت واره امر سیاسی است. وظیفه ما آن است که از سیاست فرقه ای مرکزیت زدایی کنیم و بت را با سلاح عدالت تخریب کنیم. اما آیا ما در موقعیتی هستیم که به منزه کردن سیاست بپردازیم؟ به نظر، ما چنین موقعیتی نداریم. موقعیت سیاسی در پسا رخداد به معنای فراخواندن لحظه امر سیاسی است تا موقعیت را قضاوت کند و تصمیمی سیاسی بگیرد. اما ساخت موقعیت، زمانی که احیای امر سیاسی ممکن نیست چگونه ممکن است؟ از طریق انتخابات یا منطقه ای فراغ دولت؟ در هر حال احیای امر سیاسی با برپایی دادگاهی برپا می شود که قضاوت آن با فراخوان انقلاب در صحنه ممکن می شود. در غیر این صورت وضعیت برزخی سیاست در ایران فقط با خشونت های دوره ای به لبه های پرتگاه می رود.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.