امام کاظم(ع) و داستان شطیطه / نوشتاری از دکتر قاسم ترخان

مبلغ٫ امام فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و همان پول را که چهل درهم دارد به او بده به عنوان هدیه من و بگو … که او نوزده روز بیشتر زنده نیست.

به گزارش «مبلغ»- متن زیر بخشی از یادداشت حجت‌الاسلام دکتر قاسم ترخان، مدیر گروه تخصصی علوم انسانی قرآنی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که دیروز به مناسبت ولادت امام کاظم(ع) نوشته شده است:

ابن شهر آشوب از ابوعلی راشد نقل می‌کند: «جمعی از مردم نیشابور برای پرداخت حقوق مالی خود به امام زمانشان، محمد بن علی نیشابوری را انتخاب کردند و سی هزار دینار و پنجاه درهم و دو هزار طاقه پارچه به او دادند تا به امام برساند. در میان اموال، اموال زنی به نام شطیطه بود به این صورت: یک درهم پول و پارچه حریری که به دست خودش بافته بود و چهار درهم ارزش داشت. با این حال آن زن مؤمن از دادن حقش به امام، اگر چه بسیار کم بود حیا نکرد و خجالت نکشید. اما مردم برای اینکه این اموال به دست امام برحق برسد، چاره‌ای‌ اندیشیدند. آن‌ها سؤالات شرعی خود را در هفتاد ورق نوشتند و در هر ورقی تنها یک سؤال را مرقوم کردند و مابقی را برای جواب، سفید گذاشتند. بعد آن‌ها را روی هم گذاشتند و پیچیدند و چند مُهر بر آن گذاشتند تا کسی آن را باز نکند و به محمد بن علی گفتند این جزوات را شب به امام بده و فردا پس بگیر. پس اگر دیدی مهرها شکسته نشده، مهرها را باز کن و ببین آیا جواب داده شده است یا نه. اگر پاسخ داده شده بود، او امام برحق است. پس اموال را به‌ایشان بسپار وگرنه اموال را پس بیاور. آن شخص به مدینه رسید و به پیش عبدالله افطح، پسر امام صادق(ع) رفت، اما او را آن‌طور که باید نیافت و حیران از کوچه‌ها می‌گذشت و از خداوند برای پیدا کردن راه مستقیم مدد می‌جست. ناگاه پسری را دید که به او گفت: «اجابت کن آن کسی را که می‌خواهی» و او را به در خانه موسی بن جعفر(ع)، فرزند دیگر امام برد. علی بن محمد می‌گوید: «هنگامی‌که به حضور حضرت رسیدم، ‌چون آن حضرت مرا دید، فرمود: برای چه نومید می‌شوی‌ای ابوجعفر؟ منم حجت‌الله و ولی خدا؛ به سوی من آی! آیا ابوحمزه مرا به تو نشناسانید در مسجد جدم، رسول خدا(ص) بعد حضرت فرمود: «آن اوراق را روز گذشته جواب دادم. پس حالا بیاور درهم شطیطه را که وزنش یک درهم و دو دانگ است و کیسه‌ای که چهارصد درهم در آن است و آن پارچه ابریشمی که در پشت جامه آن دو برادر بلخی است». من از فرمایش حضرت سخت شگفت‌زده شدم و آنچه را امر فرموده بود، در برابر حضرت نهادم. بعد حضرت پارچه شطیطه و آن درهم ناچیز را برداشتند و حرفی را که شطیطه در نیشابور زده بود تکرار کردند، درست به همان عبارت: إِنَّ اللَّهَ‏ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِ‏ یَا أَبَا جَعْفَرٍ اقْرَأْ عَلَی شَطِیطَةَ السَّلَامَ مِنِّی وَ ادْفَعْ إِلَیْهَا هَذِهِ الصُّرَّةَ وَ قَالَ لِی ارْدُدْ مَا مَعَکَ إِلَی مَنْ حَمَلَه…

و بعد فرمودند: «ای ابوجعفر! سلام مرا به شطیطه برسان و همان پول را که چهل درهم دارد به او بده به عنوان هدیه من و بگو قسمتی از کفن‌های خودم را که خواهرم حلیمه دختر امام صادق(ع) با دست خود بافته و از پنبه‌های قریه مادرم فاطمه(س) است برای او فرستادم و بگو که او نوزده روز بیشتر زنده نیست. پس شانزده درهم از آن همیان را خرج خود کند و بیست‌وچهار درهم آن را صدقه دهد و من هم بر جنازه او نماز خواهم خواند. وای ابوجعفر! اگر دیدار با من را کتمان کنی برای تو بهتر است».

امام قسمتی از مال‌ها را هم نپذیرفت و امر فرمود: «آن‌ها را به صاحبانشان پس بدهم و در مورد سؤال‌ها هم سفارش کرد که مهرها را باز کنم و آن‌ها را ببینم». من سه مهر را شکستم و سه سؤال را با پاسخی دقیق و فصیح یافتم و به نیشابور برگشتم.

هنگامی که به دیار خود رسیدم دیدم، اشخاصی که حضرت اموالشان را قبول نفرموده، فطحی‌ مذهب شده‌اند و عبدالله افطح را به امامت برگزیده‌اند، اما شطیطه بر مذهب خود باقی‌است و درست بعد از نوزده روز شطیطه از دنیا رفت و حضرت درحالی‌که سوار بر شتر بود برای تشییع او آمد و دوباره بعد از مراسم دفن سوار بر شتر به طرف بیابان رفت و فرمود: «سلام مرا به دوستان خود برسان و بگو من و کسانی که بعد از من و در جایگاه امامت هستند بر جنازه هر کدام از شما هر که باشید حاضر می‌شویم، پس، از خدا بپرهیزید و تقوا پیشه کنید در امر خودتان». بر اساس آنچه گفته شد اهل‌بیت(ع) از ما می‌خواهند که شیعه واقعی باشیم

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.