نقش‌آفرینی ایران در افغانستان؛ مشارکت ملی دربرابر تکرار تاریخی

ریحانه قبادی

به گزارش «مبلغ» به نقل از شعوبا، «چگونه می‌شد به اهالی تروا در لحظه‌ای که کاخ‌های این شهر درحال ویران شدن بود گفت: «آینیاس امپراتوری جدیدی را بنیان خواهد گذارد؟» در این سو و آن سوی فاجعه، فقط می‌توان به آینده چشم دوخت و به راه‌هایی اندیشید که به آینده منتهی می‌شوند، اما در گردباد فاجعه، تنها زمان حال حاکم است.» (عبور از خط، ارنست یونگر)

کشور افغانستان تاکنون تحولات اجتماعی سیاسی بسیاری را پشت سر گذاشته‌ که ترجمانی از تکثر افکار و عقاید در آن بوده‌است و خود را به‌صورت افراطی یا تفریطی نشان داده‌است. تاریخ این کشور الگوهایی از حاکمیت مذهبی و دموکراتیک را، به‌صورت سطحی و کوتاه‌مدت طی چند دهه تجربه کرده‌است و ضعف در برقراری الگوی اجرایی متعادل و میانه‌رو سیاسی در حافظه تاریخی ملت افغانستان، به‌مثابه حلقه‌ای مفقوده، نقش بسته‌است.

آنچه مساله برقراری اعتدال در افغانستان را با دشواری روبه‌رو ساخته‌است، تفاوت‌های قومیتی و نزاع بر سر در دست‌گیری قدرت  و همینطور برداشت‌های افراطی از دین، در میان گرو‌ه‌هایی از افغان‌ها برای فائق آمدن بر نزاع اقوام، بوده‌است؛ حال آنکه در نگاه برخی‌از تحلیلگران، جریان‌های مذهبی نیز بر اساس الگوی قومیتی تفسیر می‌شوند و منتسب به گروه‌های خاص قومیتی دانسته می‌شوند. علاوه بر این، گواه تاریخ بر این است که دخالت ابرقدرت‌ها در افغانستان، نه تنها موجب ملت‌سازی و همگرایی در افغانستان نشد، بلکه عقب‌گردهای گسترده‌ در مسیر صلح افغانستان را رقم زد؛ دخالت‌های یکطرفه‌ای که بدون در نظر گرفتن تنوعات جامعه افغانستان و در سطوح ظاهری، اجرایی شد و پس از دو دهه، ثمره‌ای جز بی‌اعتمادی و نگرانی مفرط، برای ملت افغانستان نداشت.

در ماه‌های اخیر، تحولات افغانستان و روی کار آمدن مجدد طالبان، به ما آموخت که نمی‌توان به‌طور وارداتی یا تحمیلی، تحولی در وضعیت کشورها ایجاد نمود و مردم افغانستان تا زمانی‌که برای تعریف نفع مشترک، وارد گفتگو و مفاهمه نشوند، حکومت همواره در بین دو قطب افراط و تفریطی، در آمد و شد است. آنچه باید به‌عنوان درس مشترک از وقایع افغانستان، مجددا مورد توجه تمام تحلیلگران قرارگیرد، پیش‌بینی‌ ناپذیری وضعیت سیاسی افغانستان، در پرتو عدم شکل‌گیری گفتگوی چندجانبه‌ی قومیتی است.

تحلیلگران باید یک بار برای همیشه، افغانستان را به‌عنوان موجودیت دارای هویت مستقل بپذیرند و حداکثر تلاش خود را در جهت هوشیار نمودن مردم افغانستان نسبت به مسئولیت‌پذیر بودن در قبال تاریخ و سیاست سرزمینشان، به کار گیرند و گفتگو را، که شرط ابتدایی تصمیم‌گیری است، رواج دهند. ملت‌سازی در افغانستان پیش از آن‌که آمرانه باشد، مستلزم ایجاد روحیه مشارکت و ایجاد فضا برای گفتگو در میان مردم افغانستان، به‌ویژه نخبگان و نسل‌های جدید می‌باشد. در ماه‌های ابتدایی پس‌از حضور طالبان در عرصه سیاست، شاهد انتقادات هیجا‌ن‌مدار متعددی از سوی بسیاری‌از تحلیل‌گران بودیم و این نومیدی و یاس از حضور مجدد طالبان، زمینه را برای ارائه راهکارهای فعالانه برای مواجهه با تمامیت‌خواهی طالبان، مسدود نموده‌بود. در همین مقطع بسیاری از شهروندان افغانستان، فرار را بر قرار ترجیح دادند. اکنون که مدتی گذشته‌ و حاکمیت طالبان، در حال پدیدارنمودن خود در ابعاد سیاسی و اجتماعی است، می‌توان رویکرد تحلیلی فعالانه‌تر و همه‌جانبه‌نگر تری را در پیش گرفت؛ رویکردی که مبنای آن رسیدن به قرار باشد و از حداکثر ظرفیت برای اصلاح و بهبود وضع کنونی، استفاده نماید.

اگر بخواهیم از منظر اجتماعی، تاریخ افغانستان را تحلیل کنیم، باید به فقدان مزمن مشارکت میان‌مردمی در این کشور اشاره نمود که خود علل متعددی دارد. از رهگذار گفتگو و مشارکت، می‌توان به الگویی میانه، برای سیاست دست یافت که مردم در انتخاب آن، نقش به‌سزایی دارند. مشارکت به‌عنوان عنصری ضروری برای ساخت تاریخ و آینده یک ملت به‌شمار می‌رود و نقش آن را در پیشرفت و توسعه ملت‌ها نمی‌توان نادیده گرفت. شاید در ابتدا غیرممکن به‌نظر برسد که افغانستان در کوتاه مدت بتواند مساله‌ای تاریخی را حل کند. البته که باید اعتراف کرد اساسا مساله افغانستان، نیازمند تحلیل‌های دقیق‌تر است که در موقعیت‌های علمی‌تر باید پیگیری شوند و این متن، در مجال اندک خود، مسئولیت ارائه تجویز را برعهده ندارد؛ زیرا همانطور که گفته شد، پیشرفت جوامع، مستلزم اراده و انتخاب همگانی است و تحلیل اجتماعی، برخلاف تحلیل سیاسی، به‌دنبال آن است که جوامع را به بلوغ فکری برساند تا جوامع بتوانند عاملیت در عین وجود ساختارها، کشف کنند.

اما شاید بتوان پیشنهاداتی را برای اصلاح این روند تاریخی در افغانستان، مطرح ساخت تا در دراز مدت، اثر خود را بر اصلاح فرآیندهای تاریخی افغانستان، بگذارد و این رویکرد فعالانه، راهی است که می‌توان از هم‌اکنون آغاز نمود.

جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان کشور دوست و همسایه افغانستان، که در تمام دهه‌ها تلاش نموده‌است تا دربرابر مسائل اجتماعی و سیاسی افغانستان نقش‌آفرینی فعال داشته‌باشد؛ از حمایت از موج‌های مهاجرتی افغانستان از چهاردهه گذشته گرفته تا سیاست‌های فرهنگی و ترویجی در افغانستان و حتی در میان مهاجرین افغان ساکن در ایران، که همگی بخشی از حضور مداوم ایران در جریان‌های افغانستان می‌باشد. گرچه که می‌توان سیاست‌های ایران را مورد نقد و بررسی قرارداد و ایراداتی به بخشی از آن‌ها وارد نمود، اما نباید فراموش کرد که می‌توان از حضور ایران در افغانستان، به‌مثابه یک فرآیند پویا و مستمر و دیرینه یاد کرد که انباشتی از تجربیات و سرمایه‌های اجتماعی را برای دو ملت رقم زده‌است. جمهوری اسلامی ایران برخلاف ایالات متحده آمریکا، تجویزی برای وضعیت سیاسی افغانستان در هیچ یک از دوره‌های تاریخی نداشته‌است و شرط حضور خود را در افغانستان، همگامی با ملت افغانستان تعریف کرده‌است و به تصمیم و اراده آنان در برهه‌های مختلف، احترام گذاشته‌است. موضع جمهوری اسلامی ایران در تحولات اخیر افغانستان، همانطور که توسط رهبر انقلاب نیز مطرح گردید، همراهی با مردم افغانستان است تا به آن‌چه که مطلوب جمعی است، برسند. اما نکته در اینجاست که کشور افغانستان دقیقا در برهه‌ای از تاریخ قرارگرفته‌است که باید در یک فرآیند گفتگو‌ محور، و با مشارکت آحاد مردم و اقوام، به این پرسش پاسخ دهد که منفعت و خیر جمعی در چیست و چگونه باید آن را تعریف کرد.

مطابق آنچه در سطرهای قبل بیان شد، باید گفت، آن‌چه برخی از تحلیلگران آن را تطهیر طالبان یا سکوت جمهوری اسلامی ایران دربرابر حاکمیت طالبان می‌دانند، موضع هوشمندانه ایران است که لازمه احترام به رای و نظر ملت افغانستان و صبر برای شکل‌گیری انتخاب جمعی در افغانستان می‌باشد و اعتقاد راسخ به این که مسئولیت انتخاب، نهایتا بر عهده ملت افغانستان است و این فرآیند اگرچه زمان‌بر است، اما دستاورد آن، عدم تکرار تجربه‌های تاریخی برای نسل‌‌های بعدی ملت افغانستان است.

با توجه به رویکردی که بدان اشاره شد، در حال حاضر ایران، به‌عنوان کشور دوست و همسایه، برای به تعادل رساندن حاکمیت سیاسی فعلی در افغانستان، باید با تاکید بر عنصر مشارکت، و با استفاده از تجربه‌ی انباشه‌شده حوزه فرهنگی و اجتماعی، وارد میدان شود و از ملت افغانستان، در ایجاد آزادی‌های حداقلی برای سوق‌یافتن آنان به‌سوی گفتگو و تصمیم‌گیری، دفاع نماید و این، هوشمندانه‌ترین و زیربنایی‌ترین مسیری است که می‌تواند دنبال شود و جمهوری اسلامی ایران در سطح ملی و حاکمیتی افغانستان، می‌تواند پیشگام ارائه این پیشنهاد باشد. گرچه که نباید فراموش کرد که جمهوری اسلامی ایران، هرروز میزبان جمعیت بسیاری‌از مهاجرین است و مسئولیت‌های کوتاه‌مدت خود در برابر افغانستان را کنار نگذاشته‌است و تا حد توان، از ملت افغانستان در کوتاه‌مدت نیز حمایت می‌کند.

علاوه بر پیگیری این مساله در سطح دولتی در ایران، سازمان‌های مردم‌نهاد ایرانی نیز، به‌عنوان الگویی متعادل و پیشرو در حوزه اجتماعی و فرهنگی، باید تجربیات خود را برای رفع موانع غیرمعقول کنونی افغانستان، برای ملت افغانستان، بردارند و با انتقال تجربیات خود به اقشار نخبگانی و جوانان افغانستان، چراغ مشارکت سیاسی و اجتماعی را در این کشور روشن نگاه دارند تا این مسیر در بلندمدت با تداوم و تکرار، به الگوی مشارکت و فرصتی برای تعامل گروه‌های مختلف افغان، تبدیل شود.

در پایان، مجددا باید توجه داشت که به گواه تاریخ، حل مساله فرهنگی افغانستان، تجویزهای وارداتی ندارد و تا زمانی‌که فرصتی برای مفاهمه و گفتگوی مردمی، شکل نگیرد، همواره تلاش‌ها بی‌نتیجه و مقطعی می‌ماند و توسعه صورت نمی‌پذیرد. علاوه بر مردم، حاکمیت طالبان نیز باید بداند که لازمه‌ی حکمرانی، احترام به حداقل‌هایی از حقوق اجتماعی افراد است که خواست آنان می‌باشد و سرکوب و مقاومت دربرابر مطالبات مردمی، بهای سنگینی برای دولت‌ها دارد.

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.